طلاق , طلاق توافقی و جشن طلاق
زمانی نه چندان دور واژه طلاق یکی از منفورترین و زشت ترین کلمه ها بود وحتی بر زبان آوردن کلمه طلاق هم بد بود و سبب اخم وتخم های بسیاری میگشت و حالت چندش و انزجار در چهره زنان و مردان بوجود می آورد وایجاد میکرد .
و بردن نام طلاق و گفتن آن در خیلی از مکانها جایز نبود همانند فحش دادن و کفرگوئی محسوب میشد.
حال حساب کنید زمانیکه کلمه آن چنین حساسیتی را ایجاد میکرد , اقدام و انجام آن دارای چه مشکلاتی بود و چقدر برای هر دوطرف سخت بود.
و گاهی طلاق گرفتن با مرگ شخصیتی و اجتماعی هر دو طرف همراه میشد!
اما امروزه شاهد آن هستیم که نه تنها طلاق گرفتن مد شده و دیگر دارای هیچ با ر منفی و هیچ قباحت و زشتی هم ندارد , بلکه هستند کسانی که برای آن مهمانی میدهند و جشنی همپای جشن عروسی بمناسبت آن برگزار میکنند و برای مدعوین کارت جشن طلاق میفرستند !!
برای طلاق میتوانم بگویم که حرکت و عملی هست که , سبب نجات و رهائی و سعادت برخی و انزوا و بدبختی و نابودی جمعی دگر میشود .
و برای طلاق توافقی فقط میتوانم این جمله که از فیلم درباره الی اصغر فرهادی در یادم مانده را بگویم :
یک پایان تلخ , بهتر از یک تلخی بی پایان است .
ولی در مورد جشن طلاق اجازه بدهید خاطره اولین برخوردم که مربوط به پانزده سال قبل میباشد را با چنین جشن و رفتاری که هنوز هم برای من قابل درک و قابل هضم نیست برای شما تعریف کنم :
دوستی و صمیمیت بچه ها , سبب دوستی و رفت و آمد خانوادگی ما با معروفترین و خوشبخت ترین پدر و مادر جوان مهد کودک بچه ها شد .
این زوج جوان در صمیمیت و عشق و احترام زبانزد بسیاری از دیگر پدر و مادرهای جوان مهد کودک بودند و رفتار و حرکتهای عاشقانه شان در جشن ها و مراسم مهدکودک سبب حسرت برخی دیگر از آقایان و خانم ها میشد.
مرد خانواده یکسال از من کوچکتر بود و در شرکت خوبی کارمند رسمی بود و زندگی خوبی داشتند و خانم خانه که مانند همسر من فقط خانه داری میکرد ( و من دلیل احترام بیش از حد او به شوهرش را جواب همین امتیاز کار نکردن او میدانستم) و همین باعث نزدیکی آنها و گذراندن اکثر اوقاتشان با هم و با بچه ها شده بود.
و پدران و مادران آنها هم که بیشتر شنبه و یکشنبه ها به منزل این زوج و برای دیدن تنها نوه خود می آمدند که آنها هم با هم رفتاری بسیار محترمانه و صمیمانه ای داشتند و اکثرا در جشن ها و مراسم های مهد کودک نیز این پدر و مادر بزرگ ها هم حضور داشتند که این هم نشانگر گرمی روابط آنها بود.
مرد در دوران شکوفائی اقتصادی ژاپن تصمیم به خرید خانه کرده بود و واحدی را در یک برجی نوساز با قیمتی گزاف و در اقساط ٣٥ ساله خرید .
در طی رکود اقتصادی قیمت خانه بسیار ارزان شد ولی مرد مانند دیگر خریداران بنابر قولنامه مجبور بود که همچنان همان قسط سنگین را پرداخت کند و میکرد .
تا روزی همسرم به من گفت :
که بعلت پایین آمدن حقوق ها و کم شدن مبلغ پاداش سالیانه مرد به همسرش میگوید که حقوق جدیدش برای پرداخت اقساط خانه کافی نیست و باید او هم کار کند و چون اوهم از هفته دیگر بسر کار میرود بنابر این کودک آنها بیشتر در خانه همبازی بچه ما خواهد بود و آیا من راضی هستم و صلاح میدانم یا خیر ؟
که موافقت کردم ولی برایم جالب شد که ببینم رفتار آنها در صورت کار کردن هر دونفرشان آیا تغییری میکند ؟
و آیا روابطشان همچنان گرم و عاشقانه خواهد ماند ؟
همسرم میگفت قطعا همینطور خواهد ماند , ولی من زیاد خوشبین نبودم ...
دیگر زوج جوان همانند قبل در مراسم ها حضور پیدا نمیکردند و گاهی فقط مادر و گاه فقط پدر در مراسم ها شرکت داشت و دیگر از آن حرکتهای دلپذیر هم خبری نبود...
و در اواخر فقط این پدر بزرگ و مادر بزرگ های کودک بودند در مراسم حضورپیدا میکردند .
حدود هشت , نه ماه بعد روزی همسرم به من گفت که شب یکشنبه خانه آنها مهمانی دعوت داریم.
و وقتی مناسبت این مهمانی را پرسیدم شوکه شدم !
جشن و مهمانی طلاق آنها بود!!
همسرم گفت که زن جوان پس از پیدا کردن کار وچندی کار کردن (( و به عقیده من بخاطر بدست آوردن استقلال مادی )) , زندگی برای کار کردن بخاطر پرداخت قسط خانه را بر نمی تابد و پس از اختلاف و کش و قوس های متعددی با دعوت از پدران و مادرانشان و مشورت با آنها به نتیجه طلاق توافقی میرسند .
توافق آنها هم بدین صورت بود که :
مرد با قبول پرداخت همه اقساط خانه به تنهائی و با حضانت دخترشان همانجا بمانند و زن با قبول نگرفتن هیچ چیز بغیر از لباسهای خودش بدنبال زندگی دلخواه خودش از آنجا برای همیشه برود......
آنها تصمیم به این جدائی و طلاق گرفتند.
و به همین مناسبت جشنی هم تدارک دیدند که من تا غروب شنبه در حال نشخوار و هضم این مطلب بودم ...
گاه این سطح فکر و کلاس را در مقابل زد و خوردها و دعواهای حاصله از طلاق میستودم و آنرا انسانی میپنداشتم!
وگاه از خونسردی و شاد بودن در مقابل دانستن جدائی پس از آن , آنرا سقوط انسانیت میدیدم ...!
و گاه لذت بردن از زندگی در برابر تعهدات دست و پاگیر زجر آور را حق آنها میدانستم ...
و گاهی کمبود و زجرهای فرزند بی تقصیر و بیگناهشان آن پدر و مادر را مستحق بدترین مجازات ها میدیدم...
و گاه شکنجه ندادن خودشان و و جهنم نکردن خانه را و سرایت حماقتشان را به افراد خانواده و فامیل را حسن خوبی میدانستم ...
و گاه از نتیجه و نشان دادن رفتار یکسان دو چیز متضاد مانند گرفتن جشن هم برای پیوند و هم برای جدائی حالم را بهم میزد ...
خلاصه نتوانستم با این ادابازی احمقانه شدیدا متضاد با نفس عمل کنار بیایم و از رفتن به آن جشن سرباز زدم و نرفتم.
چون جشن گرفتن برای یک شکست و از هم پاشیده شدن یک خانواده برایم اصلا قابل هضم و قابل درک نبود و هنوز هم نیست !
از همسرم شنیدم که پدر ومادرهای آنها هم بودند به سلامتی یکدیگر هم مینوشیدند...
ا ینکارشان را با برخی از جنون های حاصله از شکم سیری و کیرمستی ثروت باد آورده ژاپنی ها از خوشی زیادی میدانستم و مالیدن پی زیادی بر در کون الاغ میپنداشتم ....
ولی فکرش را هم نمیکردم که روزی هموطنان خودم در بدبختی و گرسنگی و در اوج فقر و از بیچارگی زیاد چنین کاری بکنند و برای از هم پاشیده شدن مفهوم خانواده و تلف شدن جوانی و برباد رفتن خرج هایی که کردند و نابود کردن باورها ی زیربنائی اجتماع دست به چنین بلاهتی بزنند و دیگران را به جشن حماقت خودشان دعوت کنند و شاد باشند و برقصند و بخندند ...
زمانی نه چندان دور واژه طلاق یکی از منفورترین و زشت ترین کلمه ها بود وحتی بر زبان آوردن کلمه طلاق هم بد بود و سبب اخم وتخم های بسیاری میگشت و حالت چندش و انزجار در چهره زنان و مردان بوجود می آورد وایجاد میکرد .
و بردن نام طلاق و گفتن آن در خیلی از مکانها جایز نبود همانند فحش دادن و کفرگوئی محسوب میشد.
حال حساب کنید زمانیکه کلمه آن چنین حساسیتی را ایجاد میکرد , اقدام و انجام آن دارای چه مشکلاتی بود و چقدر برای هر دوطرف سخت بود.
و گاهی طلاق گرفتن با مرگ شخصیتی و اجتماعی هر دو طرف همراه میشد!
اما امروزه شاهد آن هستیم که نه تنها طلاق گرفتن مد شده و دیگر دارای هیچ با ر منفی و هیچ قباحت و زشتی هم ندارد , بلکه هستند کسانی که برای آن مهمانی میدهند و جشنی همپای جشن عروسی بمناسبت آن برگزار میکنند و برای مدعوین کارت جشن طلاق میفرستند !!
برای طلاق میتوانم بگویم که حرکت و عملی هست که , سبب نجات و رهائی و سعادت برخی و انزوا و بدبختی و نابودی جمعی دگر میشود .
و برای طلاق توافقی فقط میتوانم این جمله که از فیلم درباره الی اصغر فرهادی در یادم مانده را بگویم :
یک پایان تلخ , بهتر از یک تلخی بی پایان است .
ولی در مورد جشن طلاق اجازه بدهید خاطره اولین برخوردم که مربوط به پانزده سال قبل میباشد را با چنین جشن و رفتاری که هنوز هم برای من قابل درک و قابل هضم نیست برای شما تعریف کنم :
دوستی و صمیمیت بچه ها , سبب دوستی و رفت و آمد خانوادگی ما با معروفترین و خوشبخت ترین پدر و مادر جوان مهد کودک بچه ها شد .
این زوج جوان در صمیمیت و عشق و احترام زبانزد بسیاری از دیگر پدر و مادرهای جوان مهد کودک بودند و رفتار و حرکتهای عاشقانه شان در جشن ها و مراسم مهدکودک سبب حسرت برخی دیگر از آقایان و خانم ها میشد.
مرد خانواده یکسال از من کوچکتر بود و در شرکت خوبی کارمند رسمی بود و زندگی خوبی داشتند و خانم خانه که مانند همسر من فقط خانه داری میکرد ( و من دلیل احترام بیش از حد او به شوهرش را جواب همین امتیاز کار نکردن او میدانستم) و همین باعث نزدیکی آنها و گذراندن اکثر اوقاتشان با هم و با بچه ها شده بود.
و پدران و مادران آنها هم که بیشتر شنبه و یکشنبه ها به منزل این زوج و برای دیدن تنها نوه خود می آمدند که آنها هم با هم رفتاری بسیار محترمانه و صمیمانه ای داشتند و اکثرا در جشن ها و مراسم های مهد کودک نیز این پدر و مادر بزرگ ها هم حضور داشتند که این هم نشانگر گرمی روابط آنها بود.
مرد در دوران شکوفائی اقتصادی ژاپن تصمیم به خرید خانه کرده بود و واحدی را در یک برجی نوساز با قیمتی گزاف و در اقساط ٣٥ ساله خرید .
در طی رکود اقتصادی قیمت خانه بسیار ارزان شد ولی مرد مانند دیگر خریداران بنابر قولنامه مجبور بود که همچنان همان قسط سنگین را پرداخت کند و میکرد .
تا روزی همسرم به من گفت :
که بعلت پایین آمدن حقوق ها و کم شدن مبلغ پاداش سالیانه مرد به همسرش میگوید که حقوق جدیدش برای پرداخت اقساط خانه کافی نیست و باید او هم کار کند و چون اوهم از هفته دیگر بسر کار میرود بنابر این کودک آنها بیشتر در خانه همبازی بچه ما خواهد بود و آیا من راضی هستم و صلاح میدانم یا خیر ؟
که موافقت کردم ولی برایم جالب شد که ببینم رفتار آنها در صورت کار کردن هر دونفرشان آیا تغییری میکند ؟
و آیا روابطشان همچنان گرم و عاشقانه خواهد ماند ؟
همسرم میگفت قطعا همینطور خواهد ماند , ولی من زیاد خوشبین نبودم ...
دیگر زوج جوان همانند قبل در مراسم ها حضور پیدا نمیکردند و گاهی فقط مادر و گاه فقط پدر در مراسم ها شرکت داشت و دیگر از آن حرکتهای دلپذیر هم خبری نبود...
و در اواخر فقط این پدر بزرگ و مادر بزرگ های کودک بودند در مراسم حضورپیدا میکردند .
حدود هشت , نه ماه بعد روزی همسرم به من گفت که شب یکشنبه خانه آنها مهمانی دعوت داریم.
و وقتی مناسبت این مهمانی را پرسیدم شوکه شدم !
جشن و مهمانی طلاق آنها بود!!
همسرم گفت که زن جوان پس از پیدا کردن کار وچندی کار کردن (( و به عقیده من بخاطر بدست آوردن استقلال مادی )) , زندگی برای کار کردن بخاطر پرداخت قسط خانه را بر نمی تابد و پس از اختلاف و کش و قوس های متعددی با دعوت از پدران و مادرانشان و مشورت با آنها به نتیجه طلاق توافقی میرسند .
توافق آنها هم بدین صورت بود که :
مرد با قبول پرداخت همه اقساط خانه به تنهائی و با حضانت دخترشان همانجا بمانند و زن با قبول نگرفتن هیچ چیز بغیر از لباسهای خودش بدنبال زندگی دلخواه خودش از آنجا برای همیشه برود......
آنها تصمیم به این جدائی و طلاق گرفتند.
و به همین مناسبت جشنی هم تدارک دیدند که من تا غروب شنبه در حال نشخوار و هضم این مطلب بودم ...
گاه این سطح فکر و کلاس را در مقابل زد و خوردها و دعواهای حاصله از طلاق میستودم و آنرا انسانی میپنداشتم!
وگاه از خونسردی و شاد بودن در مقابل دانستن جدائی پس از آن , آنرا سقوط انسانیت میدیدم ...!
و گاه لذت بردن از زندگی در برابر تعهدات دست و پاگیر زجر آور را حق آنها میدانستم ...
و گاهی کمبود و زجرهای فرزند بی تقصیر و بیگناهشان آن پدر و مادر را مستحق بدترین مجازات ها میدیدم...
و گاه شکنجه ندادن خودشان و و جهنم نکردن خانه را و سرایت حماقتشان را به افراد خانواده و فامیل را حسن خوبی میدانستم ...
و گاه از نتیجه و نشان دادن رفتار یکسان دو چیز متضاد مانند گرفتن جشن هم برای پیوند و هم برای جدائی حالم را بهم میزد ...
خلاصه نتوانستم با این ادابازی احمقانه شدیدا متضاد با نفس عمل کنار بیایم و از رفتن به آن جشن سرباز زدم و نرفتم.
چون جشن گرفتن برای یک شکست و از هم پاشیده شدن یک خانواده برایم اصلا قابل هضم و قابل درک نبود و هنوز هم نیست !
از همسرم شنیدم که پدر ومادرهای آنها هم بودند به سلامتی یکدیگر هم مینوشیدند...
ا ینکارشان را با برخی از جنون های حاصله از شکم سیری و کیرمستی ثروت باد آورده ژاپنی ها از خوشی زیادی میدانستم و مالیدن پی زیادی بر در کون الاغ میپنداشتم ....
ولی فکرش را هم نمیکردم که روزی هموطنان خودم در بدبختی و گرسنگی و در اوج فقر و از بیچارگی زیاد چنین کاری بکنند و برای از هم پاشیده شدن مفهوم خانواده و تلف شدن جوانی و برباد رفتن خرج هایی که کردند و نابود کردن باورها ی زیربنائی اجتماع دست به چنین بلاهتی بزنند و دیگران را به جشن حماقت خودشان دعوت کنند و شاد باشند و برقصند و بخندند ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر