سه‌شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۳

طلاق , طلاق توافقی و جشن طلاق

                                    طلاق , طلاق توافقی و جشن طلاق

 


زمانی نه چندان دور واژه  طلاق یکی از منفورترین و زشت ترین کلمه ها بود وحتی بر زبان آوردن کلمه طلاق هم بد بود و سبب اخم وتخم های بسیاری میگشت و حالت چندش و انزجار در چهره زنان  و مردان  بوجود می آورد وایجاد میکرد .

و بردن نام طلاق و  گفتن آن در خیلی از مکانها جایز نبود همانند فحش دادن و کفرگوئی محسوب میشد.
حال حساب کنید زمانیکه کلمه آن چنین حساسیتی را ایجاد میکرد , اقدام و انجام آن دارای چه مشکلاتی بود و چقدر برای هر دوطرف سخت  بود.
 و گاهی طلاق گرفتن با مرگ شخصیتی و اجتماعی هر دو طرف همراه میشد!
اما امروزه شاهد آن هستیم که نه تنها طلاق گرفتن مد شده و دیگر دارای هیچ با ر منفی و هیچ قباحت و زشتی هم ندارد , بلکه هستند کسانی که برای آن مهمانی میدهند و جشنی همپای جشن عروسی بمناسبت آن برگزار میکنند و برای مدعوین کارت جشن طلاق میفرستند !!
برای طلاق میتوانم بگویم که حرکت و عملی هست که , سبب نجات و رهائی و سعادت  برخی و انزوا و بدبختی و نابودی جمعی دگر میشود .

و برای طلاق توافقی فقط میتوانم این جمله که از فیلم درباره الی اصغر فرهادی در یادم مانده را بگویم :

یک پایان تلخ , بهتر از یک تلخی بی پایان است .

ولی در مورد جشن طلاق اجازه بدهید خاطره اولین برخوردم که مربوط به پانزده سال قبل میباشد را با چنین جشن و رفتاری که هنوز هم برای من قابل درک و قابل هضم نیست برای شما تعریف کنم :

دوستی و صمیمیت بچه ها , سبب دوستی و رفت و آمد خانوادگی ما با معروفترین و خوشبخت ترین پدر و مادر جوان مهد کودک بچه ها شد .

این زوج جوان در صمیمیت و عشق و احترام زبانزد بسیاری از دیگر پدر و مادرهای جوان مهد کودک بودند و رفتار و حرکتهای عاشقانه شان در جشن ها و مراسم مهدکودک سبب حسرت برخی دیگر از آقایان و خانم ها میشد.

مرد خانواده یکسال از من کوچکتر بود و در شرکت خوبی کارمند رسمی بود و زندگی خوبی داشتند و خانم خانه که مانند همسر من فقط خانه داری میکرد ( و من دلیل احترام بیش از حد او به شوهرش را جواب همین امتیاز کار نکردن او میدانستم)  و همین باعث نزدیکی آنها و گذراندن اکثر اوقاتشان با هم و با بچه ها  شده بود.

و پدران و مادران آنها هم که بیشتر شنبه و یکشنبه ها به منزل این زوج و برای دیدن تنها نوه خود می آمدند که  آنها هم با هم رفتاری بسیار محترمانه و صمیمانه ای داشتند و اکثرا در جشن ها و مراسم های مهد کودک نیز این پدر و مادر بزرگ ها هم حضور داشتند که این هم نشانگر گرمی روابط آنها بود.     


 مرد در دوران شکوفائی اقتصادی ژاپن تصمیم به خرید خانه کرده بود و واحدی را در یک برجی نوساز با قیمتی گزاف  و در اقساط ٣٥ ساله خرید .

در طی رکود اقتصادی قیمت خانه بسیار ارزان شد ولی مرد مانند دیگر خریداران بنابر قولنامه مجبور بود که همچنان همان قسط سنگین را پرداخت کند و میکرد .

 تا روزی همسرم  به من گفت : 

که بعلت پایین آمدن حقوق ها و کم شدن مبلغ پاداش سالیانه  مرد به همسرش میگوید که حقوق جدیدش برای پرداخت اقساط خانه کافی نیست و باید او هم کار کند و چون اوهم از هفته دیگر بسر کار میرود  بنابر این کودک آنها بیشتر در خانه همبازی بچه ما خواهد بود و آیا من راضی هستم و صلاح میدانم یا خیر ؟

که موافقت کردم ولی برایم جالب شد که ببینم رفتار آنها در صورت کار کردن هر دونفرشان آیا تغییری میکند ؟

و آیا روابطشان همچنان گرم و عاشقانه خواهد ماند ؟

همسرم میگفت قطعا همینطور خواهد ماند  , ولی من زیاد خوشبین نبودم ...


دیگر زوج جوان همانند قبل در مراسم ها حضور پیدا نمیکردند و گاهی فقط مادر و گاه فقط پدر در مراسم ها شرکت داشت و دیگر از آن حرکتهای دلپذیر هم خبری نبود...

 و در اواخر فقط این پدر بزرگ و مادر بزرگ های کودک بودند در مراسم حضورپیدا میکردند .

حدود هشت , نه ماه بعد روزی همسرم به من گفت که شب یکشنبه خانه آنها مهمانی دعوت داریم.

 و وقتی مناسبت این مهمانی را پرسیدم شوکه شدم !

جشن و مهمانی طلاق آنها بود!!

 

همسرم گفت که زن جوان پس از پیدا کردن کار وچندی کار کردن (( و به عقیده من بخاطر بدست آوردن استقلال مادی )) , زندگی برای کار کردن بخاطر پرداخت قسط خانه را بر نمی تابد و پس از اختلاف و کش و قوس های متعددی با دعوت از پدران و مادرانشان و مشورت  با آنها به نتیجه طلاق توافقی میرسند .

توافق آنها هم بدین صورت بود که :

مرد با قبول پرداخت همه اقساط خانه به تنهائی و با حضانت  دخترشان همانجا بمانند و  زن با قبول نگرفتن هیچ چیز بغیر از لباسهای خودش بدنبال زندگی دلخواه خودش از آنجا برای همیشه برود......

 آنها تصمیم به این جدائی و طلاق گرفتند.

 و به همین مناسبت جشنی هم تدارک دیدند که من تا غروب  شنبه در حال نشخوار و هضم این مطلب بودم ...

گاه این سطح فکر و کلاس را در مقابل زد و خوردها  و دعواهای حاصله از طلاق میستودم و آنرا انسانی میپنداشتم!

وگاه از خونسردی و شاد بودن در مقابل دانستن جدائی پس از آن ,  آنرا سقوط انسانیت میدیدم ...!

و گاه لذت بردن از زندگی در برابر تعهدات دست و پاگیر زجر آور را حق آنها میدانستم ...

و گاهی کمبود و زجرهای فرزند بی تقصیر و بیگناهشان آن پدر و مادر را مستحق بدترین مجازات ها میدیدم...

و گاه شکنجه ندادن خودشان و و جهنم نکردن خانه را و سرایت حماقتشان را به افراد خانواده و فامیل را حسن خوبی میدانستم ...

و گاه از نتیجه و نشان دادن رفتار یکسان دو چیز متضاد مانند گرفتن جشن هم برای پیوند و هم برای جدائی حالم را بهم میزد ...

خلاصه نتوانستم با این ادابازی احمقانه شدیدا متضاد با نفس عمل کنار بیایم و از رفتن به آن جشن سرباز زدم و نرفتم.

چون جشن گرفتن برای یک شکست و از هم پاشیده شدن یک خانواده  برایم اصلا قابل هضم و قابل درک نبود و هنوز هم نیست !

از همسرم شنیدم که پدر ومادرهای آنها هم بودند به سلامتی یکدیگر هم مینوشیدند...

ا ینکارشان را با برخی از جنون های حاصله از شکم سیری و کیرمستی ثروت باد آورده ژاپنی ها از خوشی زیادی میدانستم و مالیدن پی زیادی بر در کون الاغ میپنداشتم ....

 ولی فکرش را هم نمیکردم که روزی هموطنان خودم در بدبختی و گرسنگی و در اوج فقر و از بیچارگی زیاد چنین کاری بکنند و برای از هم پاشیده شدن مفهوم خانواده و تلف شدن جوانی و برباد رفتن  خرج هایی که کردند و نابود کردن باورها ی زیربنائی اجتماع دست به چنین بلاهتی بزنند و دیگران را به جشن حماقت خودشان دعوت کنند و شاد باشند و برقصند و بخندند ...  


  

هیچ نظری موجود نیست: