یکی از مزایا اخلاقی و محاسن رفتاری جناب آقای محمد نوری زاد
چند وقتی بود که برخی نوشته ها و عکس های وب آقای نوری زاد منو اذیت میکرد و در یکی از کامنت هائی که برای ایشان فرستادم اشاره سر بسته ای هم به آن کردم که متاسفانه بعلت بدخطی و بیسوادی من خوانده نشد !
دیروز آخرین پست ایشان را که مربوط به آثار هنری و تابلوهای نقاشی شده زیبای ایشان بود , را که میخواندم , ناگهان به مطلبی پی بردم !
برای یک هنرمند , هنرمندانه نظرت را بیان کن و بنویس و کامنت بگذار .....
که متن زیر حاصل این این الهام الهی و امدادهای غیبی ! میباشد .
[[ البته چون خود آقای نوری زاد صلاح دیدند و فقط این کامنت مرا نشر و پخش کردند (( یک کامنت دیگرم نوشتم و فرستادم ولی هنوز دارد گرد و خاک بازبینی را میخورد !!))) بنده هم نه از برای خودنمائی و یا سواستفاده از نام آقای نوریزاد برای گنده کردن خودم و یا به به و چه چه ها و امتیازهای دوستان نه ,باور بفرمائید که نه ...فقط بخاطر آنکه فرق آقای نوری زاد را با فرق دیگرانی که نام نمیآورم ولی انگار یا از دماغ فیل افتادند و یا از سایه خودشان شک دارند و هر پیام و یا کامنتی را ولو پاچه خواری از او هم باشد را با تاخیر و تفرعن و ناز و غمزه نشر میکنند و یا در یکی دو کلمه زورکی پاسخ میدهند به شما نشان بدهم , تا شما هم مانند من به یکی از مزایای اخلاقی و محاسن رفتاری آقای محمد نوری زاد پی ببرید ...]]
این کامنت که من احتمال میدادم دیده نشود را ایشان پس از رویت در قسمت نظرات قرار دادند :
[[ Mostafa nik kerdar
چند وقتی بود که برخی نوشته ها و عکس های وب آقای نوری زاد منو اذیت میکرد و در یکی از کامنت هائی که برای ایشان فرستادم اشاره سر بسته ای هم به آن کردم که متاسفانه بعلت بدخطی و بیسوادی من خوانده نشد !
دیروز آخرین پست ایشان را که مربوط به آثار هنری و تابلوهای نقاشی شده زیبای ایشان بود , را که میخواندم , ناگهان به مطلبی پی بردم !
برای یک هنرمند , هنرمندانه نظرت را بیان کن و بنویس و کامنت بگذار .....
که متن زیر حاصل این این الهام الهی و امدادهای غیبی ! میباشد .
[[ البته چون خود آقای نوری زاد صلاح دیدند و فقط این کامنت مرا نشر و پخش کردند (( یک کامنت دیگرم نوشتم و فرستادم ولی هنوز دارد گرد و خاک بازبینی را میخورد !!))) بنده هم نه از برای خودنمائی و یا سواستفاده از نام آقای نوریزاد برای گنده کردن خودم و یا به به و چه چه ها و امتیازهای دوستان نه ,باور بفرمائید که نه ...فقط بخاطر آنکه فرق آقای نوری زاد را با فرق دیگرانی که نام نمیآورم ولی انگار یا از دماغ فیل افتادند و یا از سایه خودشان شک دارند و هر پیام و یا کامنتی را ولو پاچه خواری از او هم باشد را با تاخیر و تفرعن و ناز و غمزه نشر میکنند و یا در یکی دو کلمه زورکی پاسخ میدهند به شما نشان بدهم , تا شما هم مانند من به یکی از مزایای اخلاقی و محاسن رفتاری آقای محمد نوری زاد پی ببرید ...]]
این کامنت که من احتمال میدادم دیده نشود را ایشان پس از رویت در قسمت نظرات قرار دادند :
[[ Mostafa nik kerdar
بعد از مدت زیادی که نمیدونم چند ساعت یا شاید چند روز بنظرم رسید , باز در سلولم باز شد و یکیشون چشم بندم را زد و دوباره من شروع کردم به شمردن سه …نوزده …پیچیدن به سمت راست… یازده…صدای در …و چهار قدم آخر که با فشار دستشون میفهمیدم باید بشینم رو صندلی … برداشتن چشم بند و نور شدید و بازهم صدای برادر بازجو …
سه روز میشد که منو گرفتن و نمیدونم کجا هستم ؟
روز اول فقط مشت و لگد و سیلی بود و فحش …
ولی خوشحال بودم که هیچ مدرکی دستشون نداده بودم و قبل از ریختن تو خونه همه چیزها رو پاک کرده بودم و یک لپ تاپ خالی خالی و پاک پاک …
ادعا های بازجوم هم ته دلمو خالی نکرد.
کم مونده بود یازده سپتامبر رو هم ببنده به من !!
با کی ها کار میکنی ؟
چقدر میگیری ؟
پولهارو , پول مزدوریت را کی و کجا بهت میرسونه ؟
میخواهی براندازی کنی ؟
با منافقین هم در تماسی , اره ؟
با کدوم فتنه گر ها در رابطه ای ؟
من هم فقط میگفتم : شما اشتباه میکنید و من هیچ کاری نکردم , لااقل یه مدرک نشونم بدین…
جوابی بهم نمیداد و خیالم را راحت میکرد .
ولی اطمینان تو نگاهش اذیتم میکرد و پوزخند کمرنگ گوشه لبهاش یه دلشوره توی دلم مینداخت …
امروز قیافش مطمئن تر و لبخندش پررنگ تر و منهم تصمیم گرفتم سفت تر از گذشته انکار کنم .
گفت : ببین بچه گنده تر از تورو اینجا سوسک کردیم و به زبون آوردیم.
یه نصیحت بهت میکنم آدم باش و همه چیز رو بگو ,منهم قول میدم گزارش تو سبکتر بنویسم و رد کنم …
ولی به خداوندی خدا اگر بخوای باز بامبول در آری من میدونم و تو …
نگاهی بهش کردم و گفتم : آقا من اصلا نمیفهمم شما چی میگی و درباره چی صحبت میکنید , اشتباه گرفتین …
من اصلا اهل این حرفها نیستم …
که سیلی که بهم زد برق از چشمهام پروند…
دوباره سگ شد و شروع کرد زدن و داد میکشد:
تو اهل این حرفها نیستی هان …
تو کسی رو نمیشناسی و کاری نمیکنی هان… و میزد.
یهو دست کرد تو کشوی میزو یه پوشه انداخت رو میز و داد زد :
تو اهل این حرفها نیستی , آره…
پوشه رو باز کرد و چند برگ کاغذ قطع آ -٤ که مشخص بود از پرینت کامپیوتر برداشتند و چاپ کردند , انداخت جلوی من …
: پس اینا چیه , هان ؟
عکسهائی بود که با آقای نوری زاد جلوی سفارت انداخته بودیم , با نوشته هاش و قسمتهائی که آقای نوری زاد در مورد من نوشته بود را با ماژیک رنگی کرده بودند, مشخصاتی رو که ازمن آقای نوری زاد نوشته و داده بود هم کاملا با من تطبیق میکرد …
: تبلیغ بر علیه نظام , ایجاد اغتشاش , همکاری با سایت های دشمن …
بدبخت با همین ها میفرستمت بالای دار ….
برادر بازجو داد میزد ولی من دیگه صداشو نمیشنیدم , قیافه نوری زاد با اون لبخند همیشگیش جلوی روم بود و صدای نرم و آرومش تو گوشم میپیچید…
یاد یه پیامی که یکی بنام نیک کردار در قسمت کامنتهای یکی از پستهای آقای نوری زاد نوشته بود افتادم :
و شاید که از شما و این رفتار شما ناخواسته استفاده هایی بکنند …
[[ دوست عزیز , فکر کردم به یک هنرمند اگر بشه بصورت هنری پیام داد و انتقاد
کرد تاثیر بیشتری داشته باشه , امیدوارم کاملا متوجه منظورم شده باشید...نیک کردار ]]
سه روز میشد که منو گرفتن و نمیدونم کجا هستم ؟
روز اول فقط مشت و لگد و سیلی بود و فحش …
ولی خوشحال بودم که هیچ مدرکی دستشون نداده بودم و قبل از ریختن تو خونه همه چیزها رو پاک کرده بودم و یک لپ تاپ خالی خالی و پاک پاک …
ادعا های بازجوم هم ته دلمو خالی نکرد.
کم مونده بود یازده سپتامبر رو هم ببنده به من !!
با کی ها کار میکنی ؟
چقدر میگیری ؟
پولهارو , پول مزدوریت را کی و کجا بهت میرسونه ؟
میخواهی براندازی کنی ؟
با منافقین هم در تماسی , اره ؟
با کدوم فتنه گر ها در رابطه ای ؟
من هم فقط میگفتم : شما اشتباه میکنید و من هیچ کاری نکردم , لااقل یه مدرک نشونم بدین…
جوابی بهم نمیداد و خیالم را راحت میکرد .
ولی اطمینان تو نگاهش اذیتم میکرد و پوزخند کمرنگ گوشه لبهاش یه دلشوره توی دلم مینداخت …
امروز قیافش مطمئن تر و لبخندش پررنگ تر و منهم تصمیم گرفتم سفت تر از گذشته انکار کنم .
گفت : ببین بچه گنده تر از تورو اینجا سوسک کردیم و به زبون آوردیم.
یه نصیحت بهت میکنم آدم باش و همه چیز رو بگو ,منهم قول میدم گزارش تو سبکتر بنویسم و رد کنم …
ولی به خداوندی خدا اگر بخوای باز بامبول در آری من میدونم و تو …
نگاهی بهش کردم و گفتم : آقا من اصلا نمیفهمم شما چی میگی و درباره چی صحبت میکنید , اشتباه گرفتین …
من اصلا اهل این حرفها نیستم …
که سیلی که بهم زد برق از چشمهام پروند…
دوباره سگ شد و شروع کرد زدن و داد میکشد:
تو اهل این حرفها نیستی هان …
تو کسی رو نمیشناسی و کاری نمیکنی هان… و میزد.
یهو دست کرد تو کشوی میزو یه پوشه انداخت رو میز و داد زد :
تو اهل این حرفها نیستی , آره…
پوشه رو باز کرد و چند برگ کاغذ قطع آ -٤ که مشخص بود از پرینت کامپیوتر برداشتند و چاپ کردند , انداخت جلوی من …
: پس اینا چیه , هان ؟
عکسهائی بود که با آقای نوری زاد جلوی سفارت انداخته بودیم , با نوشته هاش و قسمتهائی که آقای نوری زاد در مورد من نوشته بود را با ماژیک رنگی کرده بودند, مشخصاتی رو که ازمن آقای نوری زاد نوشته و داده بود هم کاملا با من تطبیق میکرد …
: تبلیغ بر علیه نظام , ایجاد اغتشاش , همکاری با سایت های دشمن …
بدبخت با همین ها میفرستمت بالای دار ….
برادر بازجو داد میزد ولی من دیگه صداشو نمیشنیدم , قیافه نوری زاد با اون لبخند همیشگیش جلوی روم بود و صدای نرم و آرومش تو گوشم میپیچید…
یاد یه پیامی که یکی بنام نیک کردار در قسمت کامنتهای یکی از پستهای آقای نوری زاد نوشته بود افتادم :
و شاید که از شما و این رفتار شما ناخواسته استفاده هایی بکنند …
[[ دوست عزیز , فکر کردم به یک هنرمند اگر بشه بصورت هنری پیام داد و انتقاد
کرد تاثیر بیشتری داشته باشه , امیدوارم کاملا متوجه منظورم شده باشید...نیک کردار ]]
- رتبه دهی (۲ رای)