راه خوب شدن و خوب بودن از دیدگاه احمد کسروی
جای افسوس است که در ایران راه نیک شدن را هم نمیشناسند !
در این توده ( مردم ) یکی از گرفتاری هاست که مردان جوان و درس خوانده خود را از توده بیرون میگیرند ,
و هر زمان که گفتگو از نیک شدن میرود , هر کسی آن را از دیگران میخواهد و خود را بر کنار میگیرد !
و نتیجه آن است که هیچ نیکی انجام نمی یابد .
هنگامی که سخن از نیکی میرود هر کس باید خودش آن را بپذیرد و تنها از این راه هست که نتیجه تواند بود .
بارها دیده ایم یکی می آید و میگوید :
با این مردم نمیشود و شما بیهوده زحمت میکشید .
میگویم : تو را با مردم چه کار است ؟
از خودت بگو , آیا میخواهی بشوی یا نه ؟
آیا میخواهی در راه توده ( در راه خدمت به مردم ) و کشورت بکشی یا نه ؟
دیگری می اید و میگوید :
راستی شما امیدوارید ؟
از این کوشش ها نتیجه میشود ؟
میگویم :مگر چشم دارید که (( سند رسمی )) به شما سپارم ؟
دیگری می آید و میگوید :
من میترسم انگلیسیها نگذارند و جلوی شما را بگیرند .
میگویم : آخر انگلیسیها چگونه جلوی ما را خواهند گرفت ؟
آیا آیرو پلان ( هواپیما ) بر سر ما خواهند فرستاد که شما چرا نیک میشوید ؟
چرا از بدی ها بیرون می آیید ؟
آنگاه , اگر انگلیسیها بخواهند جلوی ما را بگیرند , ما باید دست برداریم ؟
اینها را میگویند و چون پاسخ شنیدند میروند و دیگر نمی آیند .
بارها گفته ام اینها بهانه بی غیرتی است .
اینها کسانی هستند که دلهایشان مرده و خونهایشان از جوش افتاده و چون نمیخواهند در این کوشش ها همراهی کنند این بهانه ها را می آورند .
چند سال پیش که در دانشکده معقول و منقول درس میگفتم , یکدسته از شاگردان آنجا را به سربازخانه بردند .
افسری که برای مشق دادن به ایشان برگزیده شده بود میگفت :
اینها حالت غریبی دارند !
هر دستوری که میدهم هر یکی آنرا به همراهانش تکرار میکند و خود فراموش میسازد !
چون در صف کج می ایستند و من فرمان راست بایستید میدهم ,
هیچکی بخود نمیپردازد و فقط فرمان مرا به دیگران تکرار میکند !!
بارها این مثل را زده ام : حوضی که پر از لجن است ,
اگر گلاب به رویش ریزند آنرا هم گندیده و بد بو خواهد گردانید
و چاره جز آن نیست که حوض را از ته پاک گردانند .
ازشاد روان احمد کسروی در کتاب راه سیاست
جای افسوس است که در ایران راه نیک شدن را هم نمیشناسند !
در این توده ( مردم ) یکی از گرفتاری هاست که مردان جوان و درس خوانده خود را از توده بیرون میگیرند ,
و هر زمان که گفتگو از نیک شدن میرود , هر کسی آن را از دیگران میخواهد و خود را بر کنار میگیرد !
و نتیجه آن است که هیچ نیکی انجام نمی یابد .
هنگامی که سخن از نیکی میرود هر کس باید خودش آن را بپذیرد و تنها از این راه هست که نتیجه تواند بود .
بارها دیده ایم یکی می آید و میگوید :
با این مردم نمیشود و شما بیهوده زحمت میکشید .
میگویم : تو را با مردم چه کار است ؟
از خودت بگو , آیا میخواهی بشوی یا نه ؟
آیا میخواهی در راه توده ( در راه خدمت به مردم ) و کشورت بکشی یا نه ؟
دیگری می اید و میگوید :
راستی شما امیدوارید ؟
از این کوشش ها نتیجه میشود ؟
میگویم :مگر چشم دارید که (( سند رسمی )) به شما سپارم ؟
دیگری می آید و میگوید :
من میترسم انگلیسیها نگذارند و جلوی شما را بگیرند .
میگویم : آخر انگلیسیها چگونه جلوی ما را خواهند گرفت ؟
آیا آیرو پلان ( هواپیما ) بر سر ما خواهند فرستاد که شما چرا نیک میشوید ؟
چرا از بدی ها بیرون می آیید ؟
آنگاه , اگر انگلیسیها بخواهند جلوی ما را بگیرند , ما باید دست برداریم ؟
اینها را میگویند و چون پاسخ شنیدند میروند و دیگر نمی آیند .
بارها گفته ام اینها بهانه بی غیرتی است .
اینها کسانی هستند که دلهایشان مرده و خونهایشان از جوش افتاده و چون نمیخواهند در این کوشش ها همراهی کنند این بهانه ها را می آورند .
چند سال پیش که در دانشکده معقول و منقول درس میگفتم , یکدسته از شاگردان آنجا را به سربازخانه بردند .
افسری که برای مشق دادن به ایشان برگزیده شده بود میگفت :
اینها حالت غریبی دارند !
هر دستوری که میدهم هر یکی آنرا به همراهانش تکرار میکند و خود فراموش میسازد !
چون در صف کج می ایستند و من فرمان راست بایستید میدهم ,
هیچکی بخود نمیپردازد و فقط فرمان مرا به دیگران تکرار میکند !!
بارها این مثل را زده ام : حوضی که پر از لجن است ,
اگر گلاب به رویش ریزند آنرا هم گندیده و بد بو خواهد گردانید
و چاره جز آن نیست که حوض را از ته پاک گردانند .
ازشاد روان احمد کسروی در کتاب راه سیاست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر