شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۲

آخ که اگر من جای خدا بودم و خدائی میکردم .........

آخ که اگر من جای خدا بودم و خدائی میکردم .........




من اگه خدا بودم ,

اول از همه فقط عشق را تو قلب بنده هام میگذاشتم  تا عاشق باشند و با عشق زندگی بکنند .

و از میان بندگانم چند تا از خوشرو ترین و مهربانترین شان راهم به پیامبری میرساندم تا به همه فقط اسرار عشق را بگویند.
 
کارشان هم فقط خنداندن و سرگرم کردن کودکان باشه  ،

نه جنگ کردن و خون ریختن در راه رضای من !!


من اگه خدا بودم ,

شرط برآورده کردن آرزوها و مستجاب کردن دعا های بندگانم راهم مشروط به :

 گفتن لطیفه ای برای من تا خنداندن خودم میکردم ......

نه مثل خداهای دیگر که بنده های بدبخت شان برای کمترین خواسته باید چهل روز روزه بگیرند و شبها زوزه بکشند و اشک بریزند و ناله کنند و دعا بکنند ...

تا شاید دل خدایشان را نرم کنند و به رحم بیاورند!

 و درآخر هم وقتی دیگرکار از کار گذشت وآن خواسته دیگر  بدردشان نمی خورد و از خیر خواسته خودشان گذشتند ،
تازه خدایشان یادش بیاید و خواسته آنها را نصفه و نیمه بهشان  بدهد !

اصلا خدا که نباید کمبود داشته باشه !

واگر بنده اش از او چیزی خواست ,
نباید که حتما با اشک و گریه و آه و ناله و زاری همراه باشد !!


سادیسم ندارم یا عقده ای نیستم که از زجر و ناله بنده ام خوشم بیاد!

اصلا بنده باید همیشه شاد و خندان و سرحال و تندرست باشه که بتونه با دل خوش و از روی رغبت و بدون ترس و یا بخاطر پاداش , خدای خودش را پرستش بکنه و اورا دوست داشته باشه.....،

خلاصه که بنده باید اینجوری باشه تا عبادت و پرستشش به دل خدا هم بچسبه و لذت ببره و از داشتن چنین بنده هایی کیف بکنه .....
پرستش و عبادت که نباید از ترس جهنم و گرز آتشین و
روغن داغ و آبجوش باشه...

و یا نباید به طمع  وعده های حوری و غلمان  و سایه درخت و شیر و عسل و شراب تو جوب باشه...

که اگر اینطوری باشه اون عبادت بدرد نمیخوره ....

من اگر خدا بودم ,


 
بنده های خودمو اصلا امتحان و آزمایش نمیکردم. 

آخه من ناسلامتی خدا هستم و انگار همه چیز رو میدونم و وقتی که میدونم , دیگه دلیلی نداره که بندگانم را بابت چیزی
که میدونم آزمایش و امتحان بکنم ؟

و به هیچ وجه به زور وادارشون نمیکردم که من را پرستش بکنند و برام روزی چند بار نماز بخونند! 

مگه من معلم ورزشم که هر روز با چند نوبت نشستن و برخاستن و به خاک افتادن و سینه خیز رفتن  ببینم منو
دوست دارند و پرستش میکنند یا نه ؟

تازه که چی بشه ، خدائی خودم رو ثابت بکنم؟

خلاصه که این جور عبادت و پرستش بدرد نمیخورد
و فاقد ارزش قانونی و الهی وحقوق هست.

و همچنین از آئین خدائی و سروری هم بدورهست و کلی کسر شان داره ... 
 اگه من خدا بودم ؛
بزرگترین صواب و کار خیر بنده گانم را :

امید دادن و دل را شاد کردن و خنداندن تعین میکردم . 

و بزرگترین گناهی که هر بنده من میتونست مرتکب بشه 

فقط دل شکستن بود و بس .


و چون هر کار بدی مستوجب کیفر هست ،

مجازات دل شکستن هم که احساس بدبختی و ناشاد بودن هست ,  را برای مکافات و مجازات  بنده خاطی مقرر میکردم .
اونهم نه مثل خداهای دیگه عذاب ابدی ،

نه , بلکه فقط برای یکروز !

آخه من فکر میکنم که : 

اگر بنده ای آدم باشه ، همان یکروز براش کافی هست و بسه . 
آخه کدوم خدائی  دلش میاد که بنده اش همیشه در زجر و
رنج باشه؟

 ویا  بجای لبخند زدن ،از ته دلش آه بکشه ؟

شیطان رو هم میبخشیدم...

ودوباره به درگاه خودم راهش میدادم که بیاد تو بهشت و دیگه  دست از سر آدمها برداره  و بیخود براشون شر درست نکنه .
آخ که اگر من جای خدا بودم و خدائی میکردم .........

هیچ نظری موجود نیست: