دوگانگی ما و عقب ماندگی ما
ما پس از تولد بلافاصله با دو گانگی مواجه میشویم !
[[ در گوش ما اذان میخوانند و نام کامبیز و کیومرث را بر ما مینهند !]]
با دوگانگی رفتاری رشد میکنیم و بزرگ میشویم ...
با دوگانگی پندار زندگی میکنیم ودر تمام شئونات زندگی اسیر آن هستیم ,
و در همان دوگانگی و با شخصیتی دوگانه میمیریم .
در همان اوان کودکی با دیدن دوگانگی و تفاوت در گفتار و رفتار والدین و بزرگ ترها ی خود مشکل بزرگی در باور حقیقت و در باور هر چیزی پیدا میکنیم .
به ما میگویند دروغ بد است ، ولی با قسم و آیه به یکدیگر دروغ میگویند ،
میگویند گذشت و محبت خوب است و بدترین و بی رحمانه ترین رفتار را با یکدیگر دارند و میکنند ، میگویند مال دنیا چرک کف دست است و برای بدست آوردنش از آدم فروشی و خودفروشی هم ابائی ندارند...
تمام این رفتارها را هم بدون آگاهی از میزان فهم و درک بالای کودکان ، بطور حاشا و علنی در مقابل آنها انجام میدهند و هیچ پاسخی هم در مقابل چرای آنها ندارند و غافل از ایجاد یک تضاد بزرگ و یک خلاء وحشتناک فکری ویک آسیب بزرگ روحی در کودک خود میباشند .
چرا که اصلا نمیدانند تربیت چیست وفقط اسم آنرا شنیدند ! و فقط ادعای شکم اورا سیر کردن را دارند و انهم منتی هست که گاه و بیگاه به زبان می آورند و بر سرش میکوبند.
پدر در خانه و با آشنایان و فامیل خوش مشرب و خندان است و در مهمانی ها با اخم و تشرمادر دست از رقاصی بر میدارد و یا سیاه مست به خانه برمیگرداندش و دمرو میخوابد ،ولی در محیط کار با لباس فرم و یا با یقه کیپ بسته ، با اخمی که شکاف مابین ابروانش ایجاد میکند و با خواندن آیات و حدیث با مردم حرف میزند و آنها را دست به سر میکند!
و پس از مجلس ختم و خواندن قرآن و آیه الکرسی ،هنوز پشت فرمان ماشین جابجا نشده پخش را روشن و آهنگ هایده و معین را با آنها میخواند و همراهی میکند...،
و یا پس از برشمردن مزایا و خوبی های کسب حلال و بردن نان حلال به خانه و برکت آن ! برای همبازی ها و دوستان پسرش در جلوی دکان و مغازه اش....
ساعتی بعد در زیرزمین مغازه بر سر مقدار آب ریخته در شیر با پسرش بگو مگو میکند ودر آخر او را با حیله و نیرنگ دعوت به بردن سود بیشتر از راه فراگرفتن رموز کاسبی میکند .
و مادری که پس از رفتن مهمانها...
با خاله و عمه به بدگوئی و ایرادگرفتن از ظاهر و باطن ،همان کسانیکه تا چند دقیقه پیش قربان صدقه شان میرفت و مجیزشان را میگفت , میکند!
ودر آخر یا برای کسر محبت حاجی یا دوتا نشدن تنبانش و ازدیاد مهر و محبت در
دل شوهران هیز و چشم چرانشان , آدرس فلان رمال و یا فلان دعانویس را باهم ردو بدل میکنند !!
و در مدرسه هم میدانیم که آموزگار به ما دروغ میگوید که علم از ثروت بهتر است.
وخودش هم میداند که باید ز گهواره تا گور ثروت و شهرت و قدرت بجوی باشیم و این درست میباشد !
چرا که خودش با سی سال سابقه خدمت وهمت در آموزش بدون پرورش کودکان مردم هنوز مستاجرو دربدر این خانه و آن محل وشهر و دیار واسیر و گرفتار طمع و آز صاحبخانه بیسوادش هست و هیچ راه چاره ای جز مسافرکشی در دورترین نقطه از خانه و مدرسه اش برای او باقی نمیماند.
پس آنجاست که باز هم ما در ظاهر با نوشتن انشای معلوم است که علم بهتر است چونکه ...
اما در اصل میفهمیم که علم , زمانی از ثروت بهتر است که برای چرخاندن چرخ زندگی ، مسافرکشی شغل دومت نباشد.//
و اینچنین است که ما هم همچو آنها با همین دوگانگی گفتاری و رفتاری رشد میکنیم وبزرگ میشویم و با ریش و سبیل وارد اجتماع میشویم و زن میگیریم و بچه دار میشویم و تشکیل خانواده میدهیم و روز از نو و روزی از نو ...
جالب اینجاست که با پیشرفت علم و تکنولوژی, این دوگانگی ما هم با آن پیشرفت میکند و تغییر شکل میدهد!
و نه تنها کامپیوتر و اینترنت و دنیای مجازی ما را هم دربر میگیرد بلکه میتوانی چندگانگی و چند شخصیتی را هم با تمام وجود حس و تجربه کنی و راه های شناخته نشدن و فراموش کردن و متفاوت نشان دادن خودت را با بهره وری از قواعد علمی جدید و با استفاده از تکنولوژی روز یاد بگیری و به دیگران نیز آموزش دهی .//
واین ما هستیم که با ادامه دادن به این کار و پیمودن همین راه و تنها به بهانه
[[ اگه همرنگ اینها نباشی و مثل خودشون تا نکنی , گرگ ها میخورنت... ]] ،
تمام حرمت ها و مقدسات و اخلاق و وجدان و باور ها و ارزش ها واعتقادات را مابین همین دوگانگی ویران میکنیم و از بین میبریم و آنرا مانند ارث برای فرزندانمان از خود بجای میگذاریم...
و اینچنین است که در یک جامعه دوگانه پرور, دوگانه سوز ,
ما میمانیم با اجتماعی که سی و پنج درصد مردمش به افسردگی و بیماری روانی مبتلا شدند و با چند میلیون معتاد بیکار و بالاترین آمار طلاق و خودکشی و ...
ویا فرار از آن اجتماع خودساخته حتی به بهای غرق شدن در لنج های فرسوده در سواحل استرالیا... ،
وپدیده زورگیری روز روشن و دزدی ها ی محیرالعقول و کلاهبرداریهای عجیب و غریب و رشد چند صد درصدی خرافات و باور به جن و جادو و رمالی و کف بینی و طلسم و دعا و شیطان پرستی ، و ...
آخربا لبی خندان در حالیکه مشغول عبور از خیابان و سلام و احوالپرسی و چاکرم , نوکرم با بقال و چغال هستیم زیر لب غر میزنیم و میگوئیم :
بابا این مردم ما آدم نیستند که ...!
همه ما بخوبی میدانیم که مشکل اصلی و این بدبختی گریبانگیرمان از شاه و خمینی و احمدی نژاد ها نیست.
ما میدانیم نقص و کمبود ما حکومت پادشاهی و سکولار ویا اسلامی ولایت فقیهی وحتی دمکراتیک بنا شده و استوار بر حقوق بشر هم نیست و نخواهد بود.
چرا که ما خوب میدانیم گفتن مرگ بر دیکتاتور برای مردمی دیکتاتور پرور ، پاسخش چیزی بیشتر از همان باتوم و شیشه نوشابه نیست و نمیباشد .
در حالی که میدانیم فرد فرد ما خراب و گرفتار همین دوگانگی و معضل فکری و رفتاری هستیم ، چگونه میتوانیم متوقع یک تحول اجتماعی باشیم ؟
آنهم تحولی که بد را بدتر نکند ؟
تا نفهمیم که چطور پدران ما و نسل گذشته عکس آقا امام را در ماه دیدند و آن عکس رنگی بود یا سیاه و سفید و دقیقا در چه ابعاد و سایز وچه حالتی بود و داشت
راه به جائی نخواهیم برد.
چرا کسانی که فهمیدند دروغی بیش نیست , لب نگشودند و فریاد نزدند و حقیقت را نگفتند ؟
و حقیقت را از برای کدام مصلحت قربانی کردند ؟
چرا نمیخواهند و یا نمیتوانند که اشتباه خودشان را بپذیرند؟
چرا برای فرار از آن به همه چیز متوسل میشوند جز حقیقت و اقرار به آن ؟
اگر آنها اشتباه خود را نپذیرند باید منتظر تکرار اشتباهی بزرگتر از جانب فرزندانشان باشند ...
زیرا با دیدن این رفتار از آنها ،
اصلا نباید متعجب شویم وباید قبول کنیم که فرزندانشان عکس ناجی را یا بر صفحه یک تلویزیون خاموش و یا در فنجان فال قهوه مشاهده کنند !
وتازه آنوقت هست که برای رهائی ازاین ملغمه به هر ننه قمری که خودش را موافق نشان داد و حرف باب دلشان را زد ، آویزان بشوند و حتی با انکار و رد درخواست آنها بازهم به او بچسبند!
و یا از فرط ناچاری به اوهام پناه ببرند و دیگر شهامت و جرأت قبول حقیقت را نداشته باشند و تبدیل به تکه گوشتی افتاده در کنج اتاق بشوند که به دلخوشی بیشتر از واقعیت اهمیت میدهند! و زیاد دور نیست ............
ما پس از تولد بلافاصله با دو گانگی مواجه میشویم !
[[ در گوش ما اذان میخوانند و نام کامبیز و کیومرث را بر ما مینهند !]]
با دوگانگی رفتاری رشد میکنیم و بزرگ میشویم ...
با دوگانگی پندار زندگی میکنیم ودر تمام شئونات زندگی اسیر آن هستیم ,
و در همان دوگانگی و با شخصیتی دوگانه میمیریم .
در همان اوان کودکی با دیدن دوگانگی و تفاوت در گفتار و رفتار والدین و بزرگ ترها ی خود مشکل بزرگی در باور حقیقت و در باور هر چیزی پیدا میکنیم .
به ما میگویند دروغ بد است ، ولی با قسم و آیه به یکدیگر دروغ میگویند ،
میگویند گذشت و محبت خوب است و بدترین و بی رحمانه ترین رفتار را با یکدیگر دارند و میکنند ، میگویند مال دنیا چرک کف دست است و برای بدست آوردنش از آدم فروشی و خودفروشی هم ابائی ندارند...
تمام این رفتارها را هم بدون آگاهی از میزان فهم و درک بالای کودکان ، بطور حاشا و علنی در مقابل آنها انجام میدهند و هیچ پاسخی هم در مقابل چرای آنها ندارند و غافل از ایجاد یک تضاد بزرگ و یک خلاء وحشتناک فکری ویک آسیب بزرگ روحی در کودک خود میباشند .
چرا که اصلا نمیدانند تربیت چیست وفقط اسم آنرا شنیدند ! و فقط ادعای شکم اورا سیر کردن را دارند و انهم منتی هست که گاه و بیگاه به زبان می آورند و بر سرش میکوبند.
پدر در خانه و با آشنایان و فامیل خوش مشرب و خندان است و در مهمانی ها با اخم و تشرمادر دست از رقاصی بر میدارد و یا سیاه مست به خانه برمیگرداندش و دمرو میخوابد ،ولی در محیط کار با لباس فرم و یا با یقه کیپ بسته ، با اخمی که شکاف مابین ابروانش ایجاد میکند و با خواندن آیات و حدیث با مردم حرف میزند و آنها را دست به سر میکند!
و پس از مجلس ختم و خواندن قرآن و آیه الکرسی ،هنوز پشت فرمان ماشین جابجا نشده پخش را روشن و آهنگ هایده و معین را با آنها میخواند و همراهی میکند...،
و یا پس از برشمردن مزایا و خوبی های کسب حلال و بردن نان حلال به خانه و برکت آن ! برای همبازی ها و دوستان پسرش در جلوی دکان و مغازه اش....
ساعتی بعد در زیرزمین مغازه بر سر مقدار آب ریخته در شیر با پسرش بگو مگو میکند ودر آخر او را با حیله و نیرنگ دعوت به بردن سود بیشتر از راه فراگرفتن رموز کاسبی میکند .
و مادری که پس از رفتن مهمانها...
با خاله و عمه به بدگوئی و ایرادگرفتن از ظاهر و باطن ،همان کسانیکه تا چند دقیقه پیش قربان صدقه شان میرفت و مجیزشان را میگفت , میکند!
ودر آخر یا برای کسر محبت حاجی یا دوتا نشدن تنبانش و ازدیاد مهر و محبت در
دل شوهران هیز و چشم چرانشان , آدرس فلان رمال و یا فلان دعانویس را باهم ردو بدل میکنند !!
و در مدرسه هم میدانیم که آموزگار به ما دروغ میگوید که علم از ثروت بهتر است.
وخودش هم میداند که باید ز گهواره تا گور ثروت و شهرت و قدرت بجوی باشیم و این درست میباشد !
چرا که خودش با سی سال سابقه خدمت وهمت در آموزش بدون پرورش کودکان مردم هنوز مستاجرو دربدر این خانه و آن محل وشهر و دیار واسیر و گرفتار طمع و آز صاحبخانه بیسوادش هست و هیچ راه چاره ای جز مسافرکشی در دورترین نقطه از خانه و مدرسه اش برای او باقی نمیماند.
پس آنجاست که باز هم ما در ظاهر با نوشتن انشای معلوم است که علم بهتر است چونکه ...
اما در اصل میفهمیم که علم , زمانی از ثروت بهتر است که برای چرخاندن چرخ زندگی ، مسافرکشی شغل دومت نباشد.//
و اینچنین است که ما هم همچو آنها با همین دوگانگی گفتاری و رفتاری رشد میکنیم وبزرگ میشویم و با ریش و سبیل وارد اجتماع میشویم و زن میگیریم و بچه دار میشویم و تشکیل خانواده میدهیم و روز از نو و روزی از نو ...
جالب اینجاست که با پیشرفت علم و تکنولوژی, این دوگانگی ما هم با آن پیشرفت میکند و تغییر شکل میدهد!
و نه تنها کامپیوتر و اینترنت و دنیای مجازی ما را هم دربر میگیرد بلکه میتوانی چندگانگی و چند شخصیتی را هم با تمام وجود حس و تجربه کنی و راه های شناخته نشدن و فراموش کردن و متفاوت نشان دادن خودت را با بهره وری از قواعد علمی جدید و با استفاده از تکنولوژی روز یاد بگیری و به دیگران نیز آموزش دهی .//
واین ما هستیم که با ادامه دادن به این کار و پیمودن همین راه و تنها به بهانه
[[ اگه همرنگ اینها نباشی و مثل خودشون تا نکنی , گرگ ها میخورنت... ]] ،
تمام حرمت ها و مقدسات و اخلاق و وجدان و باور ها و ارزش ها واعتقادات را مابین همین دوگانگی ویران میکنیم و از بین میبریم و آنرا مانند ارث برای فرزندانمان از خود بجای میگذاریم...
و اینچنین است که در یک جامعه دوگانه پرور, دوگانه سوز ,
ما میمانیم با اجتماعی که سی و پنج درصد مردمش به افسردگی و بیماری روانی مبتلا شدند و با چند میلیون معتاد بیکار و بالاترین آمار طلاق و خودکشی و ...
ویا فرار از آن اجتماع خودساخته حتی به بهای غرق شدن در لنج های فرسوده در سواحل استرالیا... ،
وپدیده زورگیری روز روشن و دزدی ها ی محیرالعقول و کلاهبرداریهای عجیب و غریب و رشد چند صد درصدی خرافات و باور به جن و جادو و رمالی و کف بینی و طلسم و دعا و شیطان پرستی ، و ...
آخربا لبی خندان در حالیکه مشغول عبور از خیابان و سلام و احوالپرسی و چاکرم , نوکرم با بقال و چغال هستیم زیر لب غر میزنیم و میگوئیم :
بابا این مردم ما آدم نیستند که ...!
همه ما بخوبی میدانیم که مشکل اصلی و این بدبختی گریبانگیرمان از شاه و خمینی و احمدی نژاد ها نیست.
ما میدانیم نقص و کمبود ما حکومت پادشاهی و سکولار ویا اسلامی ولایت فقیهی وحتی دمکراتیک بنا شده و استوار بر حقوق بشر هم نیست و نخواهد بود.
چرا که ما خوب میدانیم گفتن مرگ بر دیکتاتور برای مردمی دیکتاتور پرور ، پاسخش چیزی بیشتر از همان باتوم و شیشه نوشابه نیست و نمیباشد .
در حالی که میدانیم فرد فرد ما خراب و گرفتار همین دوگانگی و معضل فکری و رفتاری هستیم ، چگونه میتوانیم متوقع یک تحول اجتماعی باشیم ؟
آنهم تحولی که بد را بدتر نکند ؟
تا نفهمیم که چطور پدران ما و نسل گذشته عکس آقا امام را در ماه دیدند و آن عکس رنگی بود یا سیاه و سفید و دقیقا در چه ابعاد و سایز وچه حالتی بود و داشت
راه به جائی نخواهیم برد.
چرا کسانی که فهمیدند دروغی بیش نیست , لب نگشودند و فریاد نزدند و حقیقت را نگفتند ؟
و حقیقت را از برای کدام مصلحت قربانی کردند ؟
چرا نمیخواهند و یا نمیتوانند که اشتباه خودشان را بپذیرند؟
چرا برای فرار از آن به همه چیز متوسل میشوند جز حقیقت و اقرار به آن ؟
اگر آنها اشتباه خود را نپذیرند باید منتظر تکرار اشتباهی بزرگتر از جانب فرزندانشان باشند ...
زیرا با دیدن این رفتار از آنها ،
اصلا نباید متعجب شویم وباید قبول کنیم که فرزندانشان عکس ناجی را یا بر صفحه یک تلویزیون خاموش و یا در فنجان فال قهوه مشاهده کنند !
وتازه آنوقت هست که برای رهائی ازاین ملغمه به هر ننه قمری که خودش را موافق نشان داد و حرف باب دلشان را زد ، آویزان بشوند و حتی با انکار و رد درخواست آنها بازهم به او بچسبند!
و یا از فرط ناچاری به اوهام پناه ببرند و دیگر شهامت و جرأت قبول حقیقت را نداشته باشند و تبدیل به تکه گوشتی افتاده در کنج اتاق بشوند که به دلخوشی بیشتر از واقعیت اهمیت میدهند! و زیاد دور نیست ............
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر