جمعه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۱

آتش در تابستان ....

آتش در تابستان ....

سروده ای بر وزن آتش در نیستان شهرام ناظری  ......

یک شبی یک شایعه بر جان ملتی فتاد....  

بود ز بهر حکمت و در اصل وعلتی فتاد //

عکس آقا ، تا  درون   ماه   شد ......

هر کسی بالای بام منزلش ، مشغول آخ وآه شد//

زن به شوهر گفت، تو جمالش دیدی ....

نور ایمان ،رهبری را در کمالش دیدی//

آن یکی گفتا ببینید ، چون عبایش نقره یست ....

دیگری گفتا سیاه و دیگری خاکستریست //

ماه به آقا گفت.....،

ماه به آقا گفت ....،

کاین آشوب چیست ......؟

مر ترا زین هرز گفتن ، مطلوب چیست ؟

گفت آقا بی دلیل نگفتم........،

گفت آقا بی دلیل نگفتم ........،

زین جهالت ، من لباس رهبری را دوختم ......

زان که میگفتی ، منم با عر و عور ...

تا نباشد مر ترا جز فهم و شعور....... ،

همچنان در بند جهل ، مانی به زور، به زور ، به زور .......

مرد را عقلی اگر باشد خوش است .....

درد بی عقلی ، جوابش آتش است......

 درد بی عقلی........،

 جوابش آتش است ، آتش است ........     

سوخت جانی را ، که عقل درسر ، نداشت .........

هیچ نظری موجود نیست: