آتش در تابستان ....
سروده ای بر وزن آتش در نیستان شهرام ناظری ......
یک شبی یک شایعه بر جان ملتی فتاد....
بود ز بهر حکمت و در اصل وعلتی فتاد //
عکس آقا ، تا درون ماه شد ......
هر کسی بالای بام منزلش ، مشغول آخ وآه شد//
زن به شوهر گفت، تو جمالش دیدی ....
نور ایمان ،رهبری را در کمالش دیدی//
آن یکی گفتا ببینید ، چون عبایش نقره یست ....
دیگری گفتا سیاه و دیگری خاکستریست //
ماه به آقا گفت.....،
ماه به آقا گفت ....،
کاین آشوب چیست ......؟
مر ترا زین هرز گفتن ، مطلوب چیست ؟
گفت آقا بی دلیل نگفتم........،
گفت آقا بی دلیل نگفتم ........،
زین جهالت ، من لباس رهبری را دوختم ......
زان که میگفتی ، منم با عر و عور ...
تا نباشد مر ترا جز فهم و شعور....... ،
همچنان در بند جهل ، مانی به زور، به زور ، به زور .......
مرد را عقلی اگر باشد خوش است .....
درد بی عقلی ، جوابش آتش است......
درد بی عقلی........،
جوابش آتش است ، آتش است ........
سوخت جانی را ، که عقل درسر ، نداشت .........
سروده ای بر وزن آتش در نیستان شهرام ناظری ......
یک شبی یک شایعه بر جان ملتی فتاد....
بود ز بهر حکمت و در اصل وعلتی فتاد //
عکس آقا ، تا درون ماه شد ......
هر کسی بالای بام منزلش ، مشغول آخ وآه شد//
زن به شوهر گفت، تو جمالش دیدی ....
نور ایمان ،رهبری را در کمالش دیدی//
آن یکی گفتا ببینید ، چون عبایش نقره یست ....
دیگری گفتا سیاه و دیگری خاکستریست //
ماه به آقا گفت.....،
ماه به آقا گفت ....،
کاین آشوب چیست ......؟
مر ترا زین هرز گفتن ، مطلوب چیست ؟
گفت آقا بی دلیل نگفتم........،
گفت آقا بی دلیل نگفتم ........،
زین جهالت ، من لباس رهبری را دوختم ......
زان که میگفتی ، منم با عر و عور ...
تا نباشد مر ترا جز فهم و شعور....... ،
همچنان در بند جهل ، مانی به زور، به زور ، به زور .......
مرد را عقلی اگر باشد خوش است .....
درد بی عقلی ، جوابش آتش است......
درد بی عقلی........،
جوابش آتش است ، آتش است ........
سوخت جانی را ، که عقل درسر ، نداشت .........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر