دنیا به آخر نرسیده و ما هنوز هستیم و زنده ایم ...........
بعد از تمام شدن پس لرزه های زلزله و فروکش کردن امواج سونامی ، یک نوع یاس و ناامیدی و سکوت بر ژاپن سایه انداخت و دیگه دختر مدرسه ای ها صدای خنده هاشون تو قطار نمیپیچید و پسرها و دختران جوان هم سرشون تو موبایل هاشون نبود واز تعداد روزنامه خون های تو قطار هم کم شده بود .//
مردم ژاپن در حالت عادی هم زیاد اهل احوالپرسی و تعارفات نیستند ، ولی بعد از این زلزله ، یه جوری شد که نگاه ها هم از هم فرار میکردند،
واگر احیانا نگاهی هم بهم برخورد میکرد ، در آن نگاه جز یاس و غم و ناامیدی و استیصال نمیدیدی .......نگرانی بود که مو ج میزد .......
.نگرانی از فردا و آینده ......//
دیگه بارها و مشروب فروشی ها شلوغ نبود و مست های آخر شب مترو
و قطارها تک و توک دیده میشدند و قطارهای آخر شب خالی رفت و آمد میکرد ،و صبح ها طرفدار قهوه های بلاک و تلخ بیشتر شده بود.//
من هم که برای کارم ،رفت و آمدم با قطار بود هرروز صبح با قطار میرفتم و شب هم با قطار برمیگشتم و سالها مشتری مترو بودم ،این تغییر جو و فضا رو زود احساس کردم و خودم هم تحت تاثیرش قرار گرفتم .........//
یک روز صبح دم در ورودی ایستگاه که رسیدم دیدم چند تا پیر مرد شصت ، هفتاد ساله ، از اونهائی که صبحها و عصر ها توی پارک ها یا گیت بال بازی میکنند ،یا با سگ و گربه یا نوه هاشون قدم میزنند ،
به یک خط با فاصله دو سه متری از هم جلو ایستگاه ایستادند و به خط شدند و دستشون روی کاغذ یا وایت برد نوشته ای هست و با صدای بلند به هر کسی که به ایستگاه و مترو وارد ویا خارج میشد ، سلام و صبح بخیر میگفتند ( おはよう ございます ).......//
و طبق معمول از جوانها هم کسی جوابشون رو نمیداد و پابه سن گذاشته ها هم فقط کله ای تکون میدادند و رد میشدند ، من هم فکر کردم از این پیرهائی که از فرط بیکاری به کارهای خیریه رو میارن و یه پر سبز یا قرمز به سینه هاشون میزنند و و اعانه برای زلزله زدگان جمع میکنند هستند و دقتی نکردم و اهمیتی ندادم و رفتم،و غروب موقع برگشتن
هم دیدم یک چند تا دیگرشون ( صبحی ها نبودند ) همونجا ایستادند ونوشته هائی ( خسته نباشید) و ( خوش برگشتید) دستشون هست و همانها را هم به صدای بلند میگفتند و منهم کله ای تکان دادم و رفتم ............ //
فردا هم بودند و به سلام صبح بخیرگفتنشون ( روز خوبی داشته باشید) و (امروز هم موفق باشید) رو هم اضافه کرده بودند و اعانه هم جمع نمیکردند .......... //
چند روزی که گذشت ،یه روز صبح دیدم چند تا پیر زن هم بهشون
اضافه شده بود و به هر کسی که رد میشد و میگذشت یه دونه آبنبات به زور هم که شده میدادند و میخندیدند و احوالپرسی میکردند ، یکی از اون کوچولو هاشون هم اومد و به من داد و موفق باشی هم گفت و من هم گرفتم تو جیبم گذاشتم و تشکری کردم و رفتم ،احساس خوبی بهم دست داد ......
غروب ،تو قطار خسته و کلافه که برمیگشتم دستم تو جیبم به آبنباته خورد ، در آوردم و بازش کردم و دهنم گذاشتم .... با اینکه از ارزونترین آبنبات ها بود ولی خیلی شیرینیش بهم چسبید و یه حال و لذت دیگه ای داد ....
و بازهم دم ایستگاه بودند و خسته نباشید و خوش برگشتید میگفتند ..
فردا نه من بلکه خیلی ها جواب ، سلامشون رو به صدای بلند دادیم و آبنبات رو باکمال میل گرفتیم و بلند بلند تشکر هم کردیم ......//
اونروز کا رم چند ساعتی زودتر تموم شد وبرگشتم ....دیدم یکی از اون پیرمردها ، از اون مدل هایی که قد کوتا ه و صورت چهارگوش دارند و اکثرا چاق هم هستند ، رفته رو یک جعبه و داره سخنرانی میکنه ، و منهم در حین رد شدن بعضی از حرفهاشو میشنیدم ، که میگفت : از این بلایای طبیعی در همه جای دنیا اتفاق میفته و پیش میاد ....و در بعضی جاهای دیگه جنگ از این بیشتر هم خرابی و خسارت و کشته برجا میگذاره ،برای ما هم اتفاق افتاده و میفته و خواهد افتاد ، در دوران میجی هم سونامی بزرگی آمد و کشته و خرابی زیادی برجا گذاشت ولی ما ژاپنی ها .................. //
فردا صبح ، یکی از مدل های لاغر قد بلندشون اول صبحی دا شت سخنرانی میکرد :
یک بلای طبیعی بود ، هیچکس هم مقصر نیست ، و کسی را نمیتونیم محکوم کنیم .........
کمی دورتر وایستادم ،جالب شد برام ،که چی میگه و با این اتفاق چطور
برخورد کرده و چه دیدگاهی داره و چی میگه ....چند نفر دیگه هم گوش میکردند ......//
: حالا شده و این بلا نازل شد و اتفاق افتاد ، نمیتونیم برگردیم به عقب و از اون جلوگیری کنیم ، خیلی ها کشته شدند و بیخانمان شدند و غمگین هستند ، ما هم ناراحت و غمگینیم ، اما چاره چیه ؟
ما هم فقط ناراحت باشیم و انها را غمگینتر کنیم ....نه ...ما باید به آنها امید و نیرو بدیم ، ما باید امیدوار باشیم و شما جوانتر ها هستید که باید بسازید و ادامه بدید ...دنیا که به آخر نرسیده ، ما هستیم ، شما جوانتر ها هستید ، بیشتر از ما خواهید بود ..... شما نباید ناامید باشید ، شما نباید دست روی دست بگذارید ، شما نباید کم بیارید ، امید ما هم به شماست ، امید آنها هم به شماست ، امید داشته باشید و باهم بسازیم ، دوباره ، محکمتر ، مقاومتر ، بهتر ......فردا ..........//
رفتم ...........، تو قطار و در حین کار ، فقط به آنها فکر میکردم ، چند روز آنها فقط میومدند و سلام و صبح بخیر میگفتند ،که به ما بگن ،زندگی ادامه داره .....هیچ چیز عوض نشده ....... از نا امید بودن و نگران بودن و فرار از همدیگه هیچی درست نمیشه .....
.باید واقعیت رو دید و با آن کنار اومد .......
و بعد از چند روز دیگه ، با دادن یک آبنبات بی ارزش به ما بگن که حتی یه چیز بی ارزش هم میتونه باارزش بشه و کامی را شیرین بکنه و احساس خوبی برای آدم درست بکنه .........حتی یک آبنبات ارزون قیمت و بی ارزش .......
هنوز زنده ایم .....هنوز زندگی ادامه داره ......
و بعد از چند روز دیگه ، به زبان بیان بگن ، ما هم دیدیم....
و ما هم مبارزه کردیم .......و ما هم زنده موندیم و زندگی میکنیم و تکونی به جوانترها بدهند .....//
همیشه از این سیستم ، سکوت و صبوری و حرکت پله به پله ، ژاپنی ها در کارهاشون خوشم میومد و برام جالب بود .....
برگشتن تو قطار دقت کردم باز هم جوونها سرشون تو موبایل هاشون بود و صدای خنده هم می آمد و مثل گذشته از کار میگفتند و تو روزنامه خبر های بیس بال و سومو را دنبال میکردند ...... //
اولین نفرشون یه پیر مرد بود که به من خسته نباشید گفت ، طرفش رفتم و گفتم ، شما خسته نباشید ،با کار بزرگی که کردید ، با پاها و کمر هایی که درد میکنه ، شما خسته نباشید ........
با کمی تعجب نگاهم کرد و تشکر کرد ، نرفتم کنارش موندم ........
من هم به چند نفر خسته نباشید و خوش برگشتید ،گفتم .......،
پیرزن ها به من نگاه میکردند و لبخند میزدند ،منهم سری براشون تکون دادم .......//
پیرمردی که کنارم بود به من گفت : شما به کشورتان برنگشتید ،چند تا خانواده خارجی که میشناختم همه شون برگشتند ..(( بعد از سونامی
و پخش خبر نشت مواد رادیو اکتیو بسیاری از سفارتخانه ها به اتباع شا ن ، پیشنهاد ترک ژاپن را دادند و البته به اختیار خودشان گذاشتند و بسیاری از خارجی های مقیم ژاپن رفتند و یا خانواده هایشان را فرستادند و تمام خطوط هوائی پرواز های فوق العاده در چند نوبت گذاشته بودند و بلیت گیر نمی آمد )).
گفتم : من هم موندم تا شما بدونید تنها نیستید و فقط در روزهای
راحت خوش در ژاپن نیستیم و در روزهای سخت و ناشاد هم در کنارتون هستیم ........
هرچند فهمیدم که میدونه راست نمیگم ، ولی اشک توی چشمهاش جمع شد و تند وتند ازمن تشکر میکرد و کمی به دور اطراف نگاه کرد
و دست کرد تو جیبش یه دونه از همون آبنباتها بهم داد ،
همانجا بازش کردم دهنم گذاشتم //.
بهش گفتم : میدونید یکی از خوبی های اینکاری که کردید برای من چی بود ؟
با تعجب گفت :نه نمیدونم ، چی بود ، چی بود ؟
گفتم : قبل از این، من از این آبنباتها دوست نداشتم و نمیخریدم ونمیخوردم
ولی به مرحمت کاری که شما کردید ،خیلی خوشم آمد و یکی از
مشتری های پروپاقرصش شدم .......//
و او هنوز داشت میخندید که خداحافظی کردم و مطمئن بودم که بعد از رفتنم ، این پیر زنها [ فضول ]میریزن سرش و با پرسیدن ،چی به هم میگفتین ؟ با چه زبونی باهم حرف زدید ؟ کجائی بود ؟و ...پیرمرده رو کلافه میکنند ..........
تو راه نخواستم که با مقایسه و مطابقت آنها با ........شیرینی آبنبات رو از بین ببرم و اوقات خودم رو تلخ کنم ........ //
این هم یکی از همونهاست ، که با شصت و چند سال سن ،پس از گذشت سه روز از سونامی ، زنده وسط اقیانوس پیداش کردند ، میدونم که شما هم مطمئن هستید که آن سه روز را وسط اقیانوس این پیرمرد شصت و چند ساله بدون آب و غذا ، فقط با امید زنده مونده ،فقط امید ........
بعد از تمام شدن پس لرزه های زلزله و فروکش کردن امواج سونامی ، یک نوع یاس و ناامیدی و سکوت بر ژاپن سایه انداخت و دیگه دختر مدرسه ای ها صدای خنده هاشون تو قطار نمیپیچید و پسرها و دختران جوان هم سرشون تو موبایل هاشون نبود واز تعداد روزنامه خون های تو قطار هم کم شده بود .//
مردم ژاپن در حالت عادی هم زیاد اهل احوالپرسی و تعارفات نیستند ، ولی بعد از این زلزله ، یه جوری شد که نگاه ها هم از هم فرار میکردند،
واگر احیانا نگاهی هم بهم برخورد میکرد ، در آن نگاه جز یاس و غم و ناامیدی و استیصال نمیدیدی .......نگرانی بود که مو ج میزد .......
.نگرانی از فردا و آینده ......//
دیگه بارها و مشروب فروشی ها شلوغ نبود و مست های آخر شب مترو
و قطارها تک و توک دیده میشدند و قطارهای آخر شب خالی رفت و آمد میکرد ،و صبح ها طرفدار قهوه های بلاک و تلخ بیشتر شده بود.//
من هم که برای کارم ،رفت و آمدم با قطار بود هرروز صبح با قطار میرفتم و شب هم با قطار برمیگشتم و سالها مشتری مترو بودم ،این تغییر جو و فضا رو زود احساس کردم و خودم هم تحت تاثیرش قرار گرفتم .........//
یک روز صبح دم در ورودی ایستگاه که رسیدم دیدم چند تا پیر مرد شصت ، هفتاد ساله ، از اونهائی که صبحها و عصر ها توی پارک ها یا گیت بال بازی میکنند ،یا با سگ و گربه یا نوه هاشون قدم میزنند ،
به یک خط با فاصله دو سه متری از هم جلو ایستگاه ایستادند و به خط شدند و دستشون روی کاغذ یا وایت برد نوشته ای هست و با صدای بلند به هر کسی که به ایستگاه و مترو وارد ویا خارج میشد ، سلام و صبح بخیر میگفتند ( おはよう ございます ).......//
و طبق معمول از جوانها هم کسی جوابشون رو نمیداد و پابه سن گذاشته ها هم فقط کله ای تکون میدادند و رد میشدند ، من هم فکر کردم از این پیرهائی که از فرط بیکاری به کارهای خیریه رو میارن و یه پر سبز یا قرمز به سینه هاشون میزنند و و اعانه برای زلزله زدگان جمع میکنند هستند و دقتی نکردم و اهمیتی ندادم و رفتم،و غروب موقع برگشتن
هم دیدم یک چند تا دیگرشون ( صبحی ها نبودند ) همونجا ایستادند ونوشته هائی ( خسته نباشید) و ( خوش برگشتید) دستشون هست و همانها را هم به صدای بلند میگفتند و منهم کله ای تکان دادم و رفتم ............ //
فردا هم بودند و به سلام صبح بخیرگفتنشون ( روز خوبی داشته باشید) و (امروز هم موفق باشید) رو هم اضافه کرده بودند و اعانه هم جمع نمیکردند .......... //
چند روزی که گذشت ،یه روز صبح دیدم چند تا پیر زن هم بهشون
اضافه شده بود و به هر کسی که رد میشد و میگذشت یه دونه آبنبات به زور هم که شده میدادند و میخندیدند و احوالپرسی میکردند ، یکی از اون کوچولو هاشون هم اومد و به من داد و موفق باشی هم گفت و من هم گرفتم تو جیبم گذاشتم و تشکری کردم و رفتم ،احساس خوبی بهم دست داد ......
غروب ،تو قطار خسته و کلافه که برمیگشتم دستم تو جیبم به آبنباته خورد ، در آوردم و بازش کردم و دهنم گذاشتم .... با اینکه از ارزونترین آبنبات ها بود ولی خیلی شیرینیش بهم چسبید و یه حال و لذت دیگه ای داد ....
و بازهم دم ایستگاه بودند و خسته نباشید و خوش برگشتید میگفتند ..
فردا نه من بلکه خیلی ها جواب ، سلامشون رو به صدای بلند دادیم و آبنبات رو باکمال میل گرفتیم و بلند بلند تشکر هم کردیم ......//
اونروز کا رم چند ساعتی زودتر تموم شد وبرگشتم ....دیدم یکی از اون پیرمردها ، از اون مدل هایی که قد کوتا ه و صورت چهارگوش دارند و اکثرا چاق هم هستند ، رفته رو یک جعبه و داره سخنرانی میکنه ، و منهم در حین رد شدن بعضی از حرفهاشو میشنیدم ، که میگفت : از این بلایای طبیعی در همه جای دنیا اتفاق میفته و پیش میاد ....و در بعضی جاهای دیگه جنگ از این بیشتر هم خرابی و خسارت و کشته برجا میگذاره ،برای ما هم اتفاق افتاده و میفته و خواهد افتاد ، در دوران میجی هم سونامی بزرگی آمد و کشته و خرابی زیادی برجا گذاشت ولی ما ژاپنی ها .................. //
فردا صبح ، یکی از مدل های لاغر قد بلندشون اول صبحی دا شت سخنرانی میکرد :
یک بلای طبیعی بود ، هیچکس هم مقصر نیست ، و کسی را نمیتونیم محکوم کنیم .........
کمی دورتر وایستادم ،جالب شد برام ،که چی میگه و با این اتفاق چطور
برخورد کرده و چه دیدگاهی داره و چی میگه ....چند نفر دیگه هم گوش میکردند ......//
: حالا شده و این بلا نازل شد و اتفاق افتاد ، نمیتونیم برگردیم به عقب و از اون جلوگیری کنیم ، خیلی ها کشته شدند و بیخانمان شدند و غمگین هستند ، ما هم ناراحت و غمگینیم ، اما چاره چیه ؟
ما هم فقط ناراحت باشیم و انها را غمگینتر کنیم ....نه ...ما باید به آنها امید و نیرو بدیم ، ما باید امیدوار باشیم و شما جوانتر ها هستید که باید بسازید و ادامه بدید ...دنیا که به آخر نرسیده ، ما هستیم ، شما جوانتر ها هستید ، بیشتر از ما خواهید بود ..... شما نباید ناامید باشید ، شما نباید دست روی دست بگذارید ، شما نباید کم بیارید ، امید ما هم به شماست ، امید آنها هم به شماست ، امید داشته باشید و باهم بسازیم ، دوباره ، محکمتر ، مقاومتر ، بهتر ......فردا ..........//
رفتم ...........، تو قطار و در حین کار ، فقط به آنها فکر میکردم ، چند روز آنها فقط میومدند و سلام و صبح بخیر میگفتند ،که به ما بگن ،زندگی ادامه داره .....هیچ چیز عوض نشده ....... از نا امید بودن و نگران بودن و فرار از همدیگه هیچی درست نمیشه .....
.باید واقعیت رو دید و با آن کنار اومد .......
و بعد از چند روز دیگه ، با دادن یک آبنبات بی ارزش به ما بگن که حتی یه چیز بی ارزش هم میتونه باارزش بشه و کامی را شیرین بکنه و احساس خوبی برای آدم درست بکنه .........حتی یک آبنبات ارزون قیمت و بی ارزش .......
هنوز زنده ایم .....هنوز زندگی ادامه داره ......
و بعد از چند روز دیگه ، به زبان بیان بگن ، ما هم دیدیم....
و ما هم مبارزه کردیم .......و ما هم زنده موندیم و زندگی میکنیم و تکونی به جوانترها بدهند .....//
همیشه از این سیستم ، سکوت و صبوری و حرکت پله به پله ، ژاپنی ها در کارهاشون خوشم میومد و برام جالب بود .....
برگشتن تو قطار دقت کردم باز هم جوونها سرشون تو موبایل هاشون بود و صدای خنده هم می آمد و مثل گذشته از کار میگفتند و تو روزنامه خبر های بیس بال و سومو را دنبال میکردند ...... //
اولین نفرشون یه پیر مرد بود که به من خسته نباشید گفت ، طرفش رفتم و گفتم ، شما خسته نباشید ،با کار بزرگی که کردید ، با پاها و کمر هایی که درد میکنه ، شما خسته نباشید ........
با کمی تعجب نگاهم کرد و تشکر کرد ، نرفتم کنارش موندم ........
من هم به چند نفر خسته نباشید و خوش برگشتید ،گفتم .......،
پیرزن ها به من نگاه میکردند و لبخند میزدند ،منهم سری براشون تکون دادم .......//
پیرمردی که کنارم بود به من گفت : شما به کشورتان برنگشتید ،چند تا خانواده خارجی که میشناختم همه شون برگشتند ..(( بعد از سونامی
و پخش خبر نشت مواد رادیو اکتیو بسیاری از سفارتخانه ها به اتباع شا ن ، پیشنهاد ترک ژاپن را دادند و البته به اختیار خودشان گذاشتند و بسیاری از خارجی های مقیم ژاپن رفتند و یا خانواده هایشان را فرستادند و تمام خطوط هوائی پرواز های فوق العاده در چند نوبت گذاشته بودند و بلیت گیر نمی آمد )).
گفتم : من هم موندم تا شما بدونید تنها نیستید و فقط در روزهای
راحت خوش در ژاپن نیستیم و در روزهای سخت و ناشاد هم در کنارتون هستیم ........
هرچند فهمیدم که میدونه راست نمیگم ، ولی اشک توی چشمهاش جمع شد و تند وتند ازمن تشکر میکرد و کمی به دور اطراف نگاه کرد
و دست کرد تو جیبش یه دونه از همون آبنباتها بهم داد ،
همانجا بازش کردم دهنم گذاشتم //.
بهش گفتم : میدونید یکی از خوبی های اینکاری که کردید برای من چی بود ؟
با تعجب گفت :نه نمیدونم ، چی بود ، چی بود ؟
گفتم : قبل از این، من از این آبنباتها دوست نداشتم و نمیخریدم ونمیخوردم
ولی به مرحمت کاری که شما کردید ،خیلی خوشم آمد و یکی از
مشتری های پروپاقرصش شدم .......//
و او هنوز داشت میخندید که خداحافظی کردم و مطمئن بودم که بعد از رفتنم ، این پیر زنها [ فضول ]میریزن سرش و با پرسیدن ،چی به هم میگفتین ؟ با چه زبونی باهم حرف زدید ؟ کجائی بود ؟و ...پیرمرده رو کلافه میکنند ..........
تو راه نخواستم که با مقایسه و مطابقت آنها با ........شیرینی آبنبات رو از بین ببرم و اوقات خودم رو تلخ کنم ........ //
این هم یکی از همونهاست ، که با شصت و چند سال سن ،پس از گذشت سه روز از سونامی ، زنده وسط اقیانوس پیداش کردند ، میدونم که شما هم مطمئن هستید که آن سه روز را وسط اقیانوس این پیرمرد شصت و چند ساله بدون آب و غذا ، فقط با امید زنده مونده ،فقط امید ........
۲ نظر:
MOSTAFA JAN EN AVALIN BAREH KE TO BALATARIN MAN MAGHALATO MIKHONAM AMA YEH JORI ASHK TO CHESHAM HALGHEH ZADEH KE TARJIH DADAM VASAT CHAND KHATI MEN BABEH DARDEH DEL BENEVISAM AZIZ MANAM YEKI AZ HAMON HAM NASLIYATAM KE CHESHMO DELAM AZ EN ZENDEGI SIREH NA BEKHATEREH KHOSHI BE KHATEREH SIR SHODAN AZ ZENDEGI BA ON TARBIYATI KE SHODIM BA ON EJTEMAEH MOSIBAT ZADEH BIMAREH AFKAREH POSEDEH HALAM KE YEH GOSHEH DOR AZ VATAN SALIYANIST KE DAR ENTEZAREH YEK JAVABI HASTAM KE SHAYAD BETONAM MABAGHIYEH ZENDEGIMO HADEH AGHAL AROM BASHAM MESLEH ENKEH ENJAM ON KHODAYEH iRAN BAZAM ON EMTEHANO MOSIBATO ON CHIZAEI RO KE KHODET MIDONI RO VASAM RAGHAM ZADEH AMA EN MAGHALAT VAGHEAN KHAILI KHAILI TAKON DAHANDEH BOD HATA YADEMON NADADAN CHEJOR BA SHIVEHAYEH KHAILI SADEH OMID DASHTEH BASHIM
BARAT AREZOYEH KAMYABI VA ROZAYEH KHOSHEH AZADI SHAYAD DAR VATANEH KHODEMONO DARAM
سلام کوروش عزیز ،لطف کردی که پیام گذاشتی و ازت خیلی ممنونم و هر چند که ما نسلی هستیم که خدا بهش گیر داده و نباید رنگ خوشی و آرامش روببینیم ، امیدوارم که اقلا نسبی اونو گیر آورده باشی و ازش لذت ببری ، با اینکه در قسمت اخر نوشتم نمیخوام مقایسه یا مطابقتی با پدران و پدربزرگهای خودمون داشته باشم و اوقا تم و در اصل اوقات خواننده را تلخ کنم ، ولی انگار اجتناب ناپذیره ............داداش فقط میگم ،گیر یه سری افتادیم که خودشون عکس امامو توی ماه دیدن ، و فرزند هاشون توی فنجان قهوه دنبال زمان رفع حصر میگردند ........الی ماشالله .........
درد ما سکولار و مذهبی و دیکتاتوری و دمکراسی نیست ،و اگر نلسون ماندلا رو هم بیاریم رئیس جمهور خودمون بکنیم ،یکساله تبدیل به هیتلر میشه یعنی ما میسا زیمش ،یعنی ملتی که ، با شعار الله و اکبر شبهای سشنبه در بالای بام میخوان حکمت جمهوری اسلامی رو دمکراتیزه اش بکنند .........ولش کن ،بگذریم ،فقط از یه مطلب کدر شدم که شما با تحمل رنج هاش بازهم از زندگی سیر هستی ؟؟
آقا کوروش خدا اونو برای دواستفاده داده ......یکی برای قماربازی که باخته میگه به .....که کونش نسوزه .......
یکی به امثال منو شما ، که بگیم .......تا بتونیم خودمونو خر کنیم و ادای الکی خوشها رو در بیاریم ،تو ایرانش همین کارو میکنند ،شما هم که غربت نشینی نباید برکت خدا رو حیف و میل کنی و خوش نباشی .......هزینه اش که دوری یکی از اونهاست که دا ری پرداخت میکنی اقلا به قیمت همون الکی خوش باش ........ببخشید زیاد باهات خودمونی شدم ، ولی امیدوارم هرجا هستی تندرست و شاد و شادی ساز باشی .....
ارسال یک نظر