گفتم و گفتای مولانا
گفتا که کیست بردر ٬ گفتم کمین غلامت
گفتا چه کار داری ٬ گفتم مها سلامت
گفتا که چندرانی ٬ گفتم که تا بخوانی
گفتا که چند جوشی ٬ گفتم که تا قیامت
گفتا که بودهمره ٬ گفتم خیالت ای شه
گفتا که خواندت اینجا ٬ گفتم که بوی جانت
گفتا چه عزم داری ٬ گفتم وفا و یاری
گفتا زمن چه خواهی ٬ گفتم که لطف عامت
گفتاکجاست خوشترگفتم که قصرقیصر
گفتا چه دیدی آنجا ٬ گفتم که صد کرامت
گفتا چراست خالی ٬ گفتم ز بیم رهزن
گفتا که کیست رهزن ٬ گفتم که این ملامت
گفتا کجاست ایمن٬ گفتم که زهد وتقوا
گفتا که زهد چه بوده ٬ گفتم ره سلامت
گفتا کجاست آفت٬ گفتم به کوی عشقت
گفتا که چونی آن جا ٬ گفتم در استقامت
گفتا برای دعوی ٬ قاضی گواه خواهد
گفتم گواه اشکم ٬ زردی رخ علامت
گفتا گواه جرحست ٬ تر دامنست چشمت
گفتم به فر عدلت ٬ عدلند و بی غرامت
خامش که گربگویم ٬من نکته های اورا
از خویشتن بر آیی ٬ نی در بود ٬ نه بامت
دعوی عشق کردم ٬ سوگندها بخوردم
کز عشق یاوه کردم ٬ من ملکت و شهامت
گفتا که کیست بردر ٬ گفتم کمین غلامت
گفتا چه کار داری ٬ گفتم مها سلامت
گفتا که چندرانی ٬ گفتم که تا بخوانی
گفتا که چند جوشی ٬ گفتم که تا قیامت
گفتا که بودهمره ٬ گفتم خیالت ای شه
گفتا که خواندت اینجا ٬ گفتم که بوی جانت
گفتا چه عزم داری ٬ گفتم وفا و یاری
گفتا زمن چه خواهی ٬ گفتم که لطف عامت
گفتاکجاست خوشترگفتم که قصرقیصر
گفتا چه دیدی آنجا ٬ گفتم که صد کرامت
گفتا چراست خالی ٬ گفتم ز بیم رهزن
گفتا که کیست رهزن ٬ گفتم که این ملامت
گفتا کجاست ایمن٬ گفتم که زهد وتقوا
گفتا که زهد چه بوده ٬ گفتم ره سلامت
گفتا کجاست آفت٬ گفتم به کوی عشقت
گفتا که چونی آن جا ٬ گفتم در استقامت
گفتا برای دعوی ٬ قاضی گواه خواهد
گفتم گواه اشکم ٬ زردی رخ علامت
گفتا گواه جرحست ٬ تر دامنست چشمت
گفتم به فر عدلت ٬ عدلند و بی غرامت
خامش که گربگویم ٬من نکته های اورا
از خویشتن بر آیی ٬ نی در بود ٬ نه بامت
دعوی عشق کردم ٬ سوگندها بخوردم
کز عشق یاوه کردم ٬ من ملکت و شهامت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر