یکشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۳

حزب الهی بی عرضه ودست و پا شلفتی چه نوع جانداریست ؟

حزب الهی بی عرضه ودست و پا شلفتی چه نوع  جانداریست ؟



در گونه ها و رده بندی حزب الهی ها , اخیرا یک حزب الهی جدید توسط حجت الاسلام پناهیان , بنام [[ حزب الهی بی عرضه ]]  که جز رده حزب الهی هاست ولی از دسته بسیجی های  ساندیس خور میباشد ,  کشف و تقدیم به جامعه علمی و مذهبی کشور گردید .

 این حزب الهی جدید الکشف که بنظر کاشف آن یعنی حجته السلام و المسلمین پناهیان , به دلیل آنکه پول ندارد و پولدار نیست به بی عرضه  معروف و به همین اسم نیز  نامگذاری شده است .

 

ولی یکی از این حزب الهی ها که بنده خدا گیج شده و طبقه و گروه  و رده جانداری خودش را گم کرده و نمیداند در صفحه فیسبوکش گفته :


[[ «چند روز پیش در دانشگاه امام صادق(ع) مراسمی با سخنرانی پناهیان و مداحی حاج میثم مطیعی خودمان برگزار شد. اگر پناهیان سخنران باشد دیرتر می‏روم تا فقط از نوای میثم عزیز استفاده کنم چون حوصله شنیدن حرف‏های ذوقی و بی‏قاعده‏ نامبرده را ندارم. ولی خب این‏بار ده دقیقه‏ پایانی سخنرانی رسیدم. پناهیان برخی دانشجویان امام صادق(ع) را که به ماشین گران‏قمیت و دنده اتوماتش گیر داده بودند مورد تمسخر قرار داد و نیشخندی حوالتشان کرد و گفت بچه حزب ‏اللهی باید پولدار باشد اگر پول ندارید عرضه ندارید! باید عرضه داشته باشید! من معنی عرضه را نمی‏دانم؛ اگر کسی هست که مرا در درک این کلمه یاری کند خوشحال می‏ شوم.» ]]


 که البته و صد البته که , کی بهتر از جناب مولانا شیخ مصطفی بلخی نیک کرداری میباشد تا بتواند به شما یاری رساند و خوشحالتان کند ؟


ای حزب الهی بی عرضه عزیز , ای جان برادر که پولدار نیستی و خودت هم خبر نداری که از بالا تو را به دیده حقارت مینگرند و ریشخندت میکنند

,
بدان و آگاه باش که , تو باز هم شانس آوردی و بخت یار تو بوده که هنوز تو را در رده بندی اصلی خودت که همانا رده چرندگان و چهار پایان میباشد قرار نداده اند!
لذا اول از هر چیزی از تو  خواهشمندم که ناراحت و عصبی نشو و خودت را کنترل کن و تا آخر مطلب یار من باش...

تا تو را بگویم که از چه بابت با چهارپایان  قرینی و کوس برابری میزنی در حالیکه خود را یک مخلص ارزشی متعهد میدانی و تصور میکنی !

که زهی خیال باطل ...

کمی خویشتندار باش تا حقیقتی بر تو بگویم و چشم دل تو را به نور حقیقت روشن سازم , شاید که بفهمی چه بر سرت آوردند و با تو چه ها کردند که  تو همچون کبکی سر در برف نادانی فرو برده ای و همه چیز را سپید میبینی... ,

و بدان که حقیقت همچو دارو تلخ و ناگوار است ولی سبب شفا و درمانت میگردد و باشد که نجاتت میدهد .


پس زبان به کام بگیر و خاموش باش و گوش دل به حرف دل بسپار و اندرز پذیر باش .

ای بی عرضه ,  از آن سبب تو را بی عرضه  میدانند چون هنوز بر تو همچو آن درندگان , خوی غارت و چپاول و دزدی و اختلاس و زد و بند هنوز غالب نشده و تورا از آن به عمد دور نگاه داشته اند ...

 چراکه هنوز هم  همچو گوسپند بر پای منبر آنها مینشینی و به مهملات و خزعبلات آنها گوش میسپاری و همچو ابلهان از آن گفته ها که خود انها هیچ اعتقادی بدان ندارند و پایبند آن نیستند کپی میکنی و  نت بر میداری ... ای بی عرضه !

ای بی عرضه بی پول , بدان و آگاه باش زمانیکه تو مشغول پرکردن آفتابه حاجی و گذاشتنش دم در خلا بودی و یا هنگامی که به دنبال خرید منزل ایشان از این خیابان به آن خیابان میرفتی و یا برای تهیه نخود سیاهی که حاجی گفته بود به این طرف و آنطرف میدویدی , حاجی  با آقا زاده اش مشغول دسته کردن همان پولهائی که معیار و ملاک [ عرضه   ] میباشند بودند .


ای نا پولدار بی عرضه , بدان و آگاه باش که هنگامیکه تو مشغول حفظ آیات و خواندن روایات سفارش شده حاجی بودی و دعای جوشن کبیر را تمرین میکردی , حاجی  , آقا زاده اش را فرستاد به انگلیس تا طریقه با عرضه شدن انگلیسی را بیاموزد تا بتواند او را به یک با عرضه بین المللی تبدیل کند و عرضه خودش و آقازاده اش را به تمام جهانیان نشان بدهد و فخر بفروشد .

ای طفلک بی عرضه حزب الهی , بدان و آگاه باش که آن خلوص نیت پاک تو برای حاجی و آقا و آقا زاده اش بهترین مستمسک و وسیله  برای فراغت آنها ,  در مال اندوزی بیشتر و بیشتر بود .

بدان و آگاه باش , که آن خر حمالی های تو حاصلی جز پول بیشتر که برای آنها [ عرضه ] بود  , به ارمغان نیاورد و تو نادان درست در آنزمان به فکر نوع پارچه پوشش و جنس کفش آقا امام زمان در آن جمعه ای که باید ظهور کند بودی و همانا از پول که همان [ عرضه ] باشد غافل گشتی....

و آنها نیز با تیزهوشی و شناخت کامل از بلاهت تو , هر از گاهی تکه [ عرضه ] و مبلغ ناچیزی به  پیش تو انداختند که با آن حتی تو نمیتوانستی دیگر بی عرضه ها که دوستانت بودند را به یک ساندویچی ببری و سوسیس بندری بهشان بخورانی تا همگی با هم کیف کنید و برای خودتان خاطره بسازید...

اما همان  ته استخوان عرضه  , دهن تو را میبست و جای گله گزاری و هیچ فکری را هم برایت نمیگذاشت.

ای بی عرضه حزب الهی بدان که اگر اندکی , فقط اندکی سر خود را بالا می آوردی و یکبار , فقط یکبار خوب به اطراف خودت مینگریستی واگر فقط  از چهار یا پنج سلول , فقط چهار یا پنج سلول  خاکستری از مجموع سیزده میلیارد آن در مغزت استفاده میکردی  , به راحتی میدیدی و میدانستی که آنها از صدقه سری تو در کدام بحر لذت غوطه ورند  و با کون در کدام تشت عسل نشسته اند؟


و بدان و آگاه باش , که اینک خرشان از پل گذشته و میدانند که جز اطاعت امر , کار دیگری نمیتوانی بکنی , که چنین با جسارت در دانشگاهی که برای تربیت بی عرضه های حزب الهی باسواد و متخصص از برای برنامه های آینده خودشان  در کسب بیشتر [ عرضه ]  به دلار و یورو ساختند  , می آیند و شما را چنین خوار و خفیفتان میکنند و با عرضه گی خودشان را با دنده اتومات به رخ شما میکشند و به همان ریشی که تو از برای آنها و گفته آنها نزدی و بلند کردی اینچنین غش غش میخندندو حال میکنند ...

             

 
ای فرزند , ای جان بی عرضه , دیگر مرا تاب نوشتن بیش از این نمیباشد و میدانم که توهم مثل همیشه از بهر حماقت , خیال بر خوشحال شدن خود در درک این [ عرضه ] بردی که چنین نیست و باید از شرم سر بگذاری و بمیری... 

ولی اگر کمی سر خودت را بالا بگیری و لختی به رفتار و گفتار آنها و تناقض آن دقت کن تناقض آن , نیک بنگری براستی  دوصد چون گفته مرا در اندک زمانی به چشم خود ببینی و  به همان اندازه فهمت نیز بدانی ....


من پند گفتم , خواه آنرا بفال نیک گیر , خواه سخنم را گزافه بدان و برو بیشتر بی عرضه و ملول شو .//  


      

هیچ نظری موجود نیست: