جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۲

میترسیم و به ترسیدن عادت کردیم

میترسیم و به ترسیدن عادت کردیم
 



 سراسر تاریخ و افسانه ها و حکایت ها و روایت های ما پر بود از شهامت و شجاعت و دلیری و بیباکی و سرفرازی.... ،
 
 حتی مرگ پهلوانان و اسطوره ها هم بخاطرایستادگی تا پای جان و دلیری آنها در هنگام مرگ ، نه تنها برای ما تلخ و جانکاه نبود و اندوهی  در بر نداشت ، بلکه در ما احساس غرور و سربلندی هم ایجاد میکرد و افتخار هم  داشت .//

افراد شجاع و بیباک و دلیر مورد تحسین و احترام همگان بودند و محبوب دلها ، الگوی پسران جوان و آمال  و آرزوی دختران دم بخت برای ازدواج وچقدرترس راننگ میدانستیم وترسوهارا سرزنش کرده واز آنها دوری میجستیم  .//


ولی حالا باید این حقیقت تلخ و ننگین را قبول کنیم که ما ایرانیان ترسو شدیم ،چنین نبودیم و اینچنین  شدیم .//


اما اینک به ترس اسمی دیگر دادیم و برای فرار از ننگ آن را را دور اندیشی و حزم و جانب احتیاط میدانیم و مینامیم  و خودمان را در پشت آن پنهان میکنیم و همه ما نیز بر این حقیقت  آگاهیم ولی جرات بیان آنرا نداریم .//

چناچه اینک بسیاری از ما بدان خو کرده ایم  و گاهی بدون آن کمبودی در زندگی خود احساس میکنیم ، و اگر در واقعیت هم ، چیزی هم برای ترسیدن نبود در خیال خودمان عاملی برای ترسیدن میسازم تا از آن بترسیم .//





از خودمان میترسیم، از دیگران میترسیم، از آشنائی میترسیم، از اطمینان بهم میترسیم، از نزدیک شدن بهم میترسیم، از ایستادن میترسیم، از نه گفتن میترسیم، از مبارزه میترسیم، از حقیقت را فریاد کردن میترسیم، ما حتی در خارج و در اتاقی امن ومطمئن و در پشت مانیتور هم میترسیم و خودمان ،حرف ها و گفته ها و نوشته های خود را از توهم ترسی خیالی سانسور میکنیم و باز هم میترسیم.//
 
و بدا به حالمان که هیچ نداریم وبرای از دست ندادن هیچ میترسیم.......،
 
چرا که ترس و ترسیدن ،برای ازدست دادن دارائی و داشته ها است,  ما که دیگر هیچ چیز برای از دست دادن نداریم یعنی چیزی دیگر باقی نمانده است که از دست بدهیم یا ترس از دست دادن آنرا داشته باشیم ولی میترسیم،و این خود ننگ است.//






 در تنگدستی و فقر زندگی میکنیم و از سر ماه نگران اجاره و پرداختی ها هستیم و برای تهیه آن تا حد مرگ کار میکنیم و از زندگی جز مشقت نمیبینیم درحالیکه میبینیم آشکارا و با بیشرمی میلیارد ها میلیارد از حق من وحق تو و حق ما و بچه های ما میدزدند و میبرند و تاراج میکنند ولی ما از ترس و زبونی خود، آن را به تمسخر میگیریم و خبر میکنیم و به یکدیگر خبر رسانی میکنیم ،تا مبادا سر کسی از این کلاه بی نصیب نماند .//

اینک شجاعت برای ما مساوی با حماقت شده و مرد دلیر را در قفا احمق مینامیم ..!

و اینهم و نوعی گریز از آن است وتا  با فراموشی از شرم و ننگ ترسیدنمان از آن
 فرار کنیم .//

بسیاری از ما مردد و پریشان بر سر دوراهی ایستاده ایم و دوره در پیش روی خود میبینیم ؛

یک : مرگ یکبار و شیون یکبار......برخیزم واز ننگ و بندگی و ذلت برهم و از زیر بر ننگ آن بدر آیم ، بجنگم و انتقام باز پس گیرم و آینده فرزند خود را  چون خود نبینم و سرفراز و سربلند بمیرم و یا .....//

دو : منتظر بمانم به همین ذلت و نکبت ادامه دهم و روزی صد بار از نداری و خواسته فرزند و ناتوانی از برآوردن آن بمیرم و تن به هر خواری و ذلت بدهم و باز هم بترسم و ذره ذره و لحظه به لحظه با زجروعذاب وکوله باری از خفت وننگ وبندگی در وطنم ویا در خاک غربت بمیرم .//

 هزاره ای پیش حکیمی ، آزاده ای از همین دیار، حال امروزما را دید وسرود:

اگر مایه زندگی بندگیست...دو صد باره مردن، به از زندگیست //
 
بیا تا بکوشیم وجنگ آوریم... برون سر از این بار ننگ آوریم //

هیچ نظری موجود نیست: