دیروز ۵:۳۱ - عمومی
خبری از بهشت ...
جدیدترین ایمیل وارده ...
آقاى اهل دلى، به رحمت خدا رفته بود وراهى آن دنیا شده بود./
در آن دنیا ، در پیشگاه عدل الهى ، اعمال خوب و بدش را در
ترازوى نقد گذاشتند و او را به سبب اهل دل بودنش شایسته ى
آن دانستند كه به بهشت برود......
و فرشته اى از فرشتگان بارگاه كبریایى ،
دستش را گرفت تا او را به بهشت ببرد .//
این آقاى اهل دل ، وقتیكه مى خواست وارد بهشت بشود ،
متوجه شد كه یك آقاى پیر مرد سپید مویى ، دم دروازه ى
بهشت نشسته است و شباهت غریبى به رضا شاه دارد .
با خودش گفت :
این آقا چقدر شبیه رضا شاه است!!
فرشته گفت : خود رضا شاه میباشد ....
پرسید : مى توانم چند كلمه اى با او حرف بزنم؟
فرشته گفت : چرا كه نه ؟
آقاى اهل دل ، خودش را به رضا شاه رساند و سلامى كرد و گفت :
-ببخشید كه مزاحم تان میشوم قربان ! شما توى بهشت چیكار میكنید ؟
رضا شاه گفت :
والله ! ما تا همین چند سال پیش توى جهنم بودیم ،
اما از بس ملت ایران گفته اند:
' خدا پدر شاه را بیامرزد '
خدا پدر شاه را بیامرزد ....
به امر الهى ما را به بهشت آورده اند . //
آقاى اهل دل پرسید : خب ، چرا دم در نشسته اید ؟
رضا شاه گفت :
والله ! از خدا كه پنهان نیست ، از شما چه پنهان ،
بیست سال پیش وقتیكه ما وارد بهشت شدیم ،
یك دل نه صد دل عاشق یكى از فرشتگان بهشتى شدیم ،
اما قانون بهشت این است كه بدون ازدواج نمى توان به وصال هیچ فرشته اى رسید....... .
حالا بیست سال است كه من اینجا ، دم در ، نشسته ام ،
ولی هیچ آخوندى وارد بهشت نمى شود تا صیغه ى عقد مان را
جارى كند.!!
آن مرد اهل دل داشت می رفت که یهو چیزی یادش آمد به فرشته گفت:
یک سوال دیگر بپرسم ؟
فرشته گفت : بپرس .......،
و مرد از رضا شاه پرسید :
دراین جا چه چیزی برایتان از همه چیز تاَمل برانگیز تر بوده است؟
رضا شاه گفت :
وقتی ماَمور انگلیسی مرا به جزیره موریس تبعید میکرد ،
در راه از من پرسید: نگرانی ؟
به او گفتم :
من نگران تبعیدم نیستم ......
جایی را ساختم (دانشگاه تهران ) که مردم ایران با فرا گرفتن
دانش و علوم و کسب آگاهی ، مانع از سلطه و استعماردوباره شما بشوند . ...
ماَمور انگلیسی نیز گفت :
ما هم نگران ساخت دانشگاه شما نیستیم ....
چون ما هم در قم حوزه ای ساخته ایم که هر چه ببافید آنها رشته می کنند.........
رضا شاه نیز با اندوه گفت :
و من هم هر روز به آن فکر می کنم
(( که چرا همچون آتاترک با آنها رفتار نکردم ))
خبری از بهشت ...
جدیدترین ایمیل وارده ...
آقاى اهل دلى، به رحمت خدا رفته بود وراهى آن دنیا شده بود./
آقاى اهل دلى، به رحمت خدا رفته بود وراهى آن دنیا شده بود./
در آن دنیا ، در پیشگاه عدل الهى ، اعمال خوب و بدش را در
ترازوى نقد گذاشتند و او را به سبب اهل دل بودنش شایسته ى
آن دانستند كه به بهشت برود......
و فرشته اى از فرشتگان بارگاه كبریایى ،
دستش را گرفت تا او را به بهشت ببرد .//
این آقاى اهل دل ، وقتیكه مى خواست وارد بهشت بشود ،
این آقاى اهل دل ، وقتیكه مى خواست وارد بهشت بشود ،
متوجه شد كه یك آقاى پیر مرد سپید مویى ، دم دروازه ى
بهشت نشسته است و شباهت غریبى به رضا شاه دارد .
با خودش گفت :
با خودش گفت :
این آقا چقدر شبیه رضا شاه است!!
فرشته گفت : خود رضا شاه میباشد ....
پرسید : مى توانم چند كلمه اى با او حرف بزنم؟
فرشته گفت : چرا كه نه ؟
آقاى اهل دل ، خودش را به رضا شاه رساند و سلامى كرد و گفت :
-ببخشید كه مزاحم تان میشوم قربان ! شما توى بهشت چیكار میكنید ؟
رضا شاه گفت :
فرشته گفت : خود رضا شاه میباشد ....
پرسید : مى توانم چند كلمه اى با او حرف بزنم؟
فرشته گفت : چرا كه نه ؟
آقاى اهل دل ، خودش را به رضا شاه رساند و سلامى كرد و گفت :
-ببخشید كه مزاحم تان میشوم قربان ! شما توى بهشت چیكار میكنید ؟
رضا شاه گفت :
والله ! ما تا همین چند سال پیش توى جهنم بودیم ،
اما از بس ملت ایران گفته اند:
' خدا پدر شاه را بیامرزد '
خدا پدر شاه را بیامرزد ....
به امر الهى ما را به بهشت آورده اند . //
آقاى اهل دل پرسید : خب ، چرا دم در نشسته اید ؟
رضا شاه گفت :
آقاى اهل دل پرسید : خب ، چرا دم در نشسته اید ؟
رضا شاه گفت :
والله ! از خدا كه پنهان نیست ، از شما چه پنهان ،
بیست سال پیش وقتیكه ما وارد بهشت شدیم ،
یك دل نه صد دل عاشق یكى از فرشتگان بهشتى شدیم ،
اما قانون بهشت این است كه بدون ازدواج نمى توان به وصال هیچ فرشته اى رسید....... .
حالا بیست سال است كه من اینجا ، دم در ، نشسته ام ،
ولی هیچ آخوندى وارد بهشت نمى شود تا صیغه ى عقد مان را
جارى كند.!!
آن مرد اهل دل داشت می رفت که یهو چیزی یادش آمد به فرشته گفت:
آن مرد اهل دل داشت می رفت که یهو چیزی یادش آمد به فرشته گفت:
یک سوال دیگر بپرسم ؟
فرشته گفت : بپرس .......،
و مرد از رضا شاه پرسید :
دراین جا چه چیزی برایتان از همه چیز تاَمل برانگیز تر بوده است؟
رضا شاه گفت :
وقتی ماَمور انگلیسی مرا به جزیره موریس تبعید میکرد ،
در راه از من پرسید: نگرانی ؟
به او گفتم :
من نگران تبعیدم نیستم ......
جایی را ساختم (دانشگاه تهران ) که مردم ایران با فرا گرفتن
دانش و علوم و کسب آگاهی ، مانع از سلطه و استعماردوباره شما بشوند . ...
ماَمور انگلیسی نیز گفت :
ما هم نگران ساخت دانشگاه شما نیستیم ....
چون ما هم در قم حوزه ای ساخته ایم که هر چه ببافید آنها رشته می کنند.........
رضا شاه نیز با اندوه گفت :
رضا شاه نیز با اندوه گفت :
و من هم هر روز به آن فکر می کنم
(( که چرا همچون آتاترک با آنها رفتار نکردم ))
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر