یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۱

هی برادر بسیجی با توام گوش کن ( ۲ )

دنبال شکار میگردی تا شکار نشی .....
نچ ..اصلا همه هستند منهم روش ،، مگه همه نقش نمیان و خودشونو
گول نمیزنن ،،منهم روش ، حفظ نظام / نور دیده آقا / اعتقاد به ولایت/ چشمان نگران امام / خون شهداء /  مصیبت کربلا.//
تامیای بجنبی دوباره فکر اینکه تورو با اون لات بی پدر و مادری که 
پشت موتوره و چاقو و زنجیر و باتوم میزنه ،، هر دوتا تون بسیجی
صدا میکنن و بسیجی میبیننتون ،رعشه میگیری وچشات سیاهی میره//
 تو مسجد یا پایگاه لاس زدنهای حاجی رو با خندهای جلف ودر گوشی
حرف زدنشون ،، خونت جوشی میاد و حالت بهم میخوره ....چند لحظه
بعد همون حاجی به تو که میرسه خنده محو میشه و لحنش رسمی و
آمرانه میشه و میگه : ....جان اون کارا رفت تو سایت اباعبدلله ....
جوابشو میدی ..... اما احساس میکنی دستمالی شدی  وسیله شدی یه دستمال کاغذی مچاله .... راه نمیتونی بری پات جون نداره ...میشینی
رو پله ...یهو سکوت میشه  ساکت ،ساکت ،همه در حرکتند اما صدایی
در نمیاد ..//
چهره های هر روزه و تکراری صاف و شفاف جلوت رژه میرن ، 
نه ادا درمیارن ،تظاهر میکنن ،،ریا میکنن به ایمان و اعتقاد  ،
یا نه ،،میترسن از خودشون ،،فرار میکنن از پشت سرشون آره،
در میرن الکی خودشونو مشغول نشون میدن آره .//
یهو صدای او ی ی..... پدرت از تو فکر میپرونتت و صدای مهربون
مادرت که میگه ؛: چرا نمیخوری مادر ؟ چند وقته رنگ و رو نداری ؟؟

چیزی شده؟
بابات با شک و وتردید زیر چشمی نیگا نگات میکنه تو هم هول میشی
و یه دسته شما درد نکنه ..و الهی شکر میگی و در میری اما سنگینی نگاهشون تا در اتاق رو ببندی پشتت حس میکنی .//
چقدر خوبه آدم مال خودش باشه ، چقدر خوبه ابزار آلات کسی نباشی ، چقدر خوبه یه آدم عادی بودن، با همه یکرنگ و بی ریا بودن ,غروبها
با دوتا نون سنگکی یا پاکت میوه ای ی نوبرونه یی از تو کوچه ها خسته
از کارت ، خسته از بازو وعرق جبینت ونون حلال بری پیش زن وبچه ات 
یا پدر و مادرت .//
 میشه عزیز میشه // خیلی راحت میشه ...
که اینجوری هم خدا راضی هست و هم خلق خدا  ..........

هیچ نظری موجود نیست: