یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۱

هی برادر بسیجی با توام گوش کن ( ۱)

ببین تا آخرش بخون بعد  ...میدونم تو هم از جنس حرف و کلمه و جمله و واژه هستی ..تو هم اهل کیبورد و مانیتور هستی ...تو از انهایی نیستی که پشت موتور بشینه و با زنجیر و چاقو بزنه تو صف مردم و چشاشو ببنده  
و زن و مرد و پیر و جون و با گناه وبیگناه و بزنه و شب بیاد مسجد و با هیجان بگه چند نفرو زده .....نه تو میخونی و میدونی پس میفهمی .//
میفهمی و درست شبها قبل از خواب با خودت درگیریت شروع میشه حسی که از پشت سینه ات میزنه بیرون و بین رودربایستی و پشیمونی و شک و ترس حیرون میشی  تو خیالت هزارتا راه دررو از برادرها و حاجی آقا پیدا میکنی / میزنی بیرون ، میشی یه آدم دیگه یه آدم معمولی / اه ه ه ه چه حالی میده  ازرو مصلحت به کسی سلام نکنی / وای ی ی ی ی .//
چه لذتی داره طرفت که بهت علیک میگه اکراه و ترس و تنفر تو چشاش نبینی / چقدر خوبه که نه کسی رو بپایی نه کسی تورو بپاد/ احساس خوبی هست که با هیچکس هیچ مشکلی نداری/ چه سبک هستی وقتی که به دل خودت بخونی و بگیری و تظاهر نکنی،جز گروهی نباشی با درودسته یی قاطی نشی و عضو فلان جا ......ا ه ه ه ه ه//
که تف به قبر بابای سیاست ...اما یواش ازنوک پنجه میاد بالا سرد و چسبناک ،قوزک ، مچ ،، ساق .،، زانو ،....... بستگی داره تا کجا توی انتظارات حاجی آقا و وعده ها و مسولیت ها فرو رفته باشی //

میبینی جرات نه گفتن رو هنوز نداری/

تلخیش که تلختر از کون خیاره میزنه شیرینی چند لحظه قبل رو به کامت کوفت میکنه هی وول میزنی تو جات نه خوابت نمیبره //

بلند میشی برق رو روشن میکنی /نماز ؟نماز شب ؟دعا ؟دعای توسل؟
دعای فرج ؟،،//
حس هیچکدوم نیست ،/ ستارت کامپیوترو میزنی / میشینی پشتش ....
دنبال شکار میگردی ...که خودت شکار نشی......

هیچ نظری موجود نیست: