یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۱

اعترافات من بجرم دین ستیزی قبل از دستگیری - 3

جنگ رو دین آورد و تحمیل کرد به ما ...
 گفت : این جنگ نعمته واین جنگ رحمته و نمیدونم چی برداشته بود که شرف و عزتش رو هم درگروهمین جنگ کرده بود !

ولی من فهمیدم که دروغ میگه ...
با دیدن حجله ها و کشته شدن دوستام و فامیل ها و مردم ...
و دیدن ضجه ها وشیون مادرها و گریه پدرها ...
فهمیدم که این جنگ لعنت هست و نکبت و آوارگی و ویرانی....
دین همه چیز رو کوپنی کرد, میگفت مگه برای شکمتون انقلاب کردین؟
دیگه برای خوردن باید به رادیو گوش میدادیم !!
نداریم , جنگه...
نخورین ,  جنگه...,
نخندین , جنگه...
نخواهید , جنگه ...
نگین , جنگه... 
بمیرین , جنگه ...
 
دین همه چیز رو ممنوع کرد...
و اگرکسی چیزی میخواست باید میرفت جبهه و به خاطر دین میجنگید واگه نمیمرد و گم و گور نمیشد و سالم برمیگشت شاید بهش چیزی میدادن......
 
دین ,  کربلا و نمیدونم کجارو با هم میخواست چون نمیدونم راه کدومشون از اون یکی میگذشت و دین هم راهشو یاد گرفته بود ...
ولی  بخدا ما که نمیخواستیم ,  مال یکی دیگه بود , به چه دردمون میخورد؟
 
گونه های مردم فرورفت وچشم ها گود نشست و رنگ وروها زرد شد...

ولی دینها هر روز چاقتر و سر حالتر و شاداب تر و سالمتر,
میومدن تو تلویزیون تا به ما بگن هیچی نگین , هیچی نخواهید و قرآن بخونین و روزه بگیرین و برین شهید شین...

باز هم از دین مشکل پیدا کردم و ازش بدم اومد.
 دختری که دوست داشتم با دو سه ملیون نفر دیگه رفتن یه جای بدون جنگ و بمب زندگی کنن و هجرت کردند و آواره شدن و غربت نشین شدند .
 دین هم به طبل جنگ میکوبید و هم موشک پرونی میکرد ...

آخر هم زد و همه  سرمایه های انسانی ومادی و مملکت و کشور رو داغون کرد و 
مردم رو به خاک سیاه نشوندو سرمایه ها رو حراج کرد وبرباد داد.....

آخرش خودش هم یه جام زهرکشید بالا  و بهش نساخت و نفخ کرد و حال خودشم
هم بد شد و مثل مردم به حال زار ونزار افتاد و دق کرد و مرد.....

اما قبل از مردن بچه دین ها رو انداخت به جون مردم و مملکت...

 تا دین بعدی وظیفه وماموریت خودشو تمام و کمال انجام بده .....

هیچ نظری موجود نیست: