دوشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۳

سید الشهدای اهل قلم مرتضی آوینی را بهتر بشناسیم - ١

سید الشهدای اهل قلم مرتضی آوینی را بهتر بشناسیم - ١



انگاردر میان تمام حزب الهی ها و برادران ارزشی و قیمتی  , فقط دو نفر بودند که فهمیدند چیزی بنام هنرهم  وجود دارد  و میتوان از آن استفاده کرد !

 اولی مرحوم مرتضی آوینی هست , که در میان برادران ارزشی هر کسی میخواهد قمپز در کند و کلاس بگذارد از اسم او مایه میگذارد, و دومی هم مغفور مسعود ده نمکی هست که توانست جبهه های جنگ را لات خانه و مایه خنده مردم بکند که معرف حضور شما هست .


اما چند روز پیش آقای حاتمی کیا هم اسم آوینی را آورد و خودشان را به ایشان چسباندند ! من کمی مایل شدم که این آقای آوینی را بهتر بشناسم , و فکر میکنم که بد نباشد شما هم این سیدالشهدای کربلای هنرجمهوری اسلامی را  از فاصله ای 

نزدیکتر ببینید و از سابقه ایشان آگاهی بیشتری کسب کنید و  بدانید .

مرتضی آوینی خودش میگوید : 


من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام که درهر سوراخش که سر می‌کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی. 
اما سيدمرتضي آويني 20 مهر 1326 در شهر ري به دنيا آمد.در سال 1333 كلاس اول دبستان را در خمين به پايان رساند.

دو سال بعد به دليل موقعيت شغلي پدر از خمين به زنجان و سپس به کرمان رفتند .

او از کودکی با هنر انس داشت.


شعر می‌سرود، داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد  و خدمت سربازي خود را نيز در نيروي هوايي به پايان رساند و در سال 1344 وارد دانشكده هنرهاي زيبا شد.

زندگی او در آغاز دهه ۱۳۴۰ با سال‌های انقلاب خیلی فرق  داشت. گذشته او، کمتر در رسانه‌های ایران مورد بررسی قرار گرفته و برای بسیاری صحبت از گذشته او محدوده ممنوعه‌است!


 
آوینی در سال ۱۳۴۴ به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد.در آغاز خود را «کامران آوینی» معرفی می‌کرد، به اشعار فروغ فرخزاد، احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث علاقه داشت.

به ظاهر خود می‌رسید، کراوات می‌زد، و به فلسفه غرب علاقه‌مند بود .

مسعود بهنود درباره او می‌گوید:


مرتضی آوینی را من از زمانی که دانشکده بود می‌شناسم...


مرتضی بچهٔ تندرویی بود که در هر دوره یک حالی داشت.

یک دوره زده بود به مواد مخدر و این جور چیزها. تمام بازوهایش جای سوزن بود.

شب در دانشکده خوابش می‌برد، فردا صبح جسدش را از دانشکده بیرون می‌آوردند.

 اصولا بچهٔ تندرویی بود. هرکار می‌کرد تا ته‌اش می‌رفت.

بعد یک دوره هیپی شد. موهایش را گذاشته بود بلند شود. مدرن شده بود.

قرتی مآب شده بود. جین می‌پوشید. دست‌بند می‌بست و از این جور کارها.

اما شانس یا بدشانسی که آورد این بود که سال ۵۶ زد به عرفان و ادبیات عرفانی. بقیه کارها را کنار گذاشت.

خودِ آوینی درباره جوانیش می‌گوید:


... تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک «راه طی شده» با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام. به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته‌ام. موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام، ساعت‌ها از وقتم را به مباحاث بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام.

من هم سال‌ها با جلوه‌فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام، ریش پرفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان موجود تک‌ساحتی» هربرت مارکوزه را ـ بی آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش ـ طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد... 

او با مریم امینی (زاده ۱۳۳۶) ازدواج کرد.


به گفته همسرش، آنها پیش از ازدواج آشنایی چند ساله داشتند (از پانزده‌سالگی) و با هم کتاب ردو بدل می‌کردند، و به کنسرت و سخنرانی می‌رفتند [ ویکیپدیا ]

زندگی آوینی به دو بخش تقسیم میشود.


 بخش اول :  تولد و دوران کودکی او هم تقریبا مانند تمام هم سن و سالان خودش میباشد سالهای پس از جنگ که  با  فقر حاصل از جنگ جهانی و قحطی و ناملایمات اجتماعی و سیاسی همراه بود.

ولی ایشان در هیچ کجا قید نمیکنند و چیزی نمی گویند که چطور یک بچه جنوب شهر در طی فقط ١٨ سال توانست به دانشجو شود به دانشگاه برود آنهم دانشجوی معماری و دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران !!

نمیدانم شغل پدر آوینی چه بود و وضعیت مالی آنها چگونه بود , اما حدس میزنم بعلت جابجائی ها و شهر به شهر رفتنها , پدر ایشان نظامی بوده باشند که با روحیه جنگی آوینی نیز هماهنگ است و میخواند ولی پیداست که مرتضی دغدغه پول دانشگاه و کرایه خانه و خرج زندگی نداشته و اوضاع بر وفق مراد ش بود و  شکمش سیر بوده که هوای هنر و نقاشی و شعر و شاعری به سرش افتاد !



آوینی و آوینی ها یاد نمیکنند که در یکی از طلائی ترین دوران ها ی تاریخ ایران زندگی میکردند زمانیکه که کشور با همت رضا شاه بزرگ در جاده  ترقی و تمدن و پیشرفت افتاده  بود و با درایت و سخاوت محمد رضا شاه مردم دارای امکانات و تسهیلات بسیار و رفاه و زندگی بهتری گردیدند .


دوره درخشانی که موقعیت بسیار مناسبی برای تحصیل و کسب مدارک و پیمودن مدارج و پله های ترقی برای جوانان فراهم کرده بودند ومهیا بود.


زمانیکه از ورود به دبستان و شروع تحصیلات تا آخر دبیرستان برای همگان کاملا مجانی بود  بزور از کسی مساعدت نمیگرفتند .
فرصتی استثنائی که  در صورت داشتن کمی استعداد و پشتکار در تحصیل موفق به دریافت بورسیه شاهنشاهی برای رفتن به هر دانشگاهی در جهان میشدند و میرفتند.
 و اگر پدر خانواده ارتشی و یا دولتی بود که دیگر نور علاء نور میشد همه امکانات با تسهیلات ویژه برایشان فراهم بود .

دورانی که دانشجویان و تاجران و مسافران ایرانی با همان ریال رایج در کیفشان و بدون نیاز به دلار و ویزا و روادید به اروپا و آمریکا و هر نقطه دنیا که میخواستند میرفتند و هیچ دغدغه ای هم نداشتند .


حقیقتی که جوانان امروزی حتی در رویا هم نمیتوانند تصور کنند و یا در خواب ببینند , واقعیتی که  اینک با خون دل مادران و شکستن چهره و کمر پدران و زدن از شکم و پوشاک و تفریح  شاید بعضی ها بتوانند برای فرزندشان مهیا کنند.

و این آقای مرتضی آوینی نیز یکی از آن مرتضی ها ئی بود که در آن دوران فراوانی و برکت و خواستن و شدن و تسهیلات و آزادی و ارزانی و اعتبار و احترام جهانی , زندگی میکرد ولی دوست داشت که کامران باشد اما  پس از چندی همانند بسیاری دیگر از همسن ها و همکلاسان و هم بساطی ها و هم لباس های خودش تصمیم گرفت که برادر حاج مرتضی آوینی باشد و اینطور صدایش کنند ...
 

 

هیچ نظری موجود نیست: