دستت را بر زانو های خودت بگذار و بلند شو...
اسماعیل ( نام نویسنده روی اسکناس ) ,
من نمیدونم که تو کی هستی و چند سالته و اهل کجا هستی ؟
اما میدونم که از فرط ناچاری و بی پناهی و تنهائی مجبور به نوشتن این جملات بر روی اسکناس شدی.
و شاید این اسکناس که از آخرین اسکناس های جیبت بوده را به داخل ضریح انداختی تا شاید امام رضا آنرا بخواند واز مقبره خودش بیرون بیاید مثل سوپرمن دست تورا بگیرد وبا تو به آسمان بپرد و تو چشمانت را بندی و وقتی فرود آمدی و چشم باز کردی و در مقابل یک در باز شده بودی و دیگر عمل نداشتی و پاک شدی و نزد یکی از آشنایان امام رضا و با سفارشش مشغول به کار شدی و زندگی جدیدی را شروع کردی ...
اما اسماعیل ,
تو خودت هم میدونی که این فقط یک خیال هست و ممکنه در کوتاه مدت دلخوشت بکنه ولی به واقعیت نمیرسه!
وبدون که تا خودت نخواهی و تصمیم نگیری , حتی خود خدا هم نمیتونه کمکی به تو بکنه , چه برسه به امام رضا !
ولی اگر به اندازه یک جو غیرت داشته باشی و به اندازه سر سوزنی همت کنی
و دستت را بگیری به زانوان خودت و بلند بشی , دیگه احتیاج به امام رضا که هیچی , به واعظ طبسی که از امام رضا خیلی پولدارتر و با نفوذ تر و پر قدرت تره و با همون پولهائی که شما به اسم امام رضا اون تو میریزید به این دک و پز رسیده هم ,نخواهی داشت.
اسماعیل ,
چون هنوز معلومه که دستت به مغزت میرسه و آدم فهمیده ای هستی ,
که تو این پریشونی , خودت درمان درد خودت که ؛
[[ یک در + اراده + کار + زندگی جدید ]]
باشه را تشخیص دادی و میدونی ...
پس منتظر کسی نباش و به امید کسی هم ننشین , که هیچکس جز خودت نمیتونه بهت کمک کنه !
تو در را پیدا کردی وخودت نوشتی , پس نترس و بازش کن ...
اسماعیل ,
تو نه مرضی داری و نه بیمار هستی و نه در چنگ غولی اسیر شدی , تو یک مصرف کننده بودی , فقط یک مصرف کننده , و به همون آسونی که شروع به مصرف کردی , میتونی دیگه مصرف نکنی ,
نترس و مطمئن باش که نمیمیری و پس نمییفتی , بلکه روزبروز سالم تر و پاک تر میشوی ...
و اگر وسوسه و هوس به سراغت آمد ,
فقط یاد زمانی بیفت که داشتی این جملات را روی اسکناس مینوشتی ...
و هفته اول را که رد کردی تو بطوراتوماتیک وارد یک زندگی جدیدی میشی و اینو خودت هم خوب میدونی ...
و در اون مملکت برای تو که هیچ چیز برای باختن و یا معامله کردن نداری , کار فراوان هست و دست به هرچی بزنی , خواه یک لنگ برای پاک کردن شیشه ماشینها باشه , خواه چند شاخه گل یا بادکنک برای فروختن ...
پولی میشه که شکمت را سیر کنی و دستت جلوی نامرد دراز نشه ...
اسماعیل ,
این حقیقت مطلبه و واقعیتی هست که خودت بهتر از همه میدونی ,
ولی اگر میخواهی که در همین نکبت بمونی و تا دم مرگت در آن دست و پا بزنی , باز به خرافات بچسب و به امید این و آن بشین و بقیه پولهاتو هم روش بنویس و ببر بریز تو امامزاده ها و صندوق صدقات ,
تا هرگز ندونی و نفهمی که خودت از همه محتاج تر و نیازمند تر هستی ...
ایکاش این پول را پیش خودت نگه میداشتی , تا یا برات یک تجربه میشد یا یک درس عبرت .//
اسماعیل ( نام نویسنده روی اسکناس ) ,
من نمیدونم که تو کی هستی و چند سالته و اهل کجا هستی ؟
اما میدونم که از فرط ناچاری و بی پناهی و تنهائی مجبور به نوشتن این جملات بر روی اسکناس شدی.
و شاید این اسکناس که از آخرین اسکناس های جیبت بوده را به داخل ضریح انداختی تا شاید امام رضا آنرا بخواند واز مقبره خودش بیرون بیاید مثل سوپرمن دست تورا بگیرد وبا تو به آسمان بپرد و تو چشمانت را بندی و وقتی فرود آمدی و چشم باز کردی و در مقابل یک در باز شده بودی و دیگر عمل نداشتی و پاک شدی و نزد یکی از آشنایان امام رضا و با سفارشش مشغول به کار شدی و زندگی جدیدی را شروع کردی ...
اما اسماعیل ,
تو خودت هم میدونی که این فقط یک خیال هست و ممکنه در کوتاه مدت دلخوشت بکنه ولی به واقعیت نمیرسه!
وبدون که تا خودت نخواهی و تصمیم نگیری , حتی خود خدا هم نمیتونه کمکی به تو بکنه , چه برسه به امام رضا !
ولی اگر به اندازه یک جو غیرت داشته باشی و به اندازه سر سوزنی همت کنی
و دستت را بگیری به زانوان خودت و بلند بشی , دیگه احتیاج به امام رضا که هیچی , به واعظ طبسی که از امام رضا خیلی پولدارتر و با نفوذ تر و پر قدرت تره و با همون پولهائی که شما به اسم امام رضا اون تو میریزید به این دک و پز رسیده هم ,نخواهی داشت.
اسماعیل ,
چون هنوز معلومه که دستت به مغزت میرسه و آدم فهمیده ای هستی ,
که تو این پریشونی , خودت درمان درد خودت که ؛
[[ یک در + اراده + کار + زندگی جدید ]]
باشه را تشخیص دادی و میدونی ...
پس منتظر کسی نباش و به امید کسی هم ننشین , که هیچکس جز خودت نمیتونه بهت کمک کنه !
تو در را پیدا کردی وخودت نوشتی , پس نترس و بازش کن ...
اسماعیل ,
تو نه مرضی داری و نه بیمار هستی و نه در چنگ غولی اسیر شدی , تو یک مصرف کننده بودی , فقط یک مصرف کننده , و به همون آسونی که شروع به مصرف کردی , میتونی دیگه مصرف نکنی ,
نترس و مطمئن باش که نمیمیری و پس نمییفتی , بلکه روزبروز سالم تر و پاک تر میشوی ...
و اگر وسوسه و هوس به سراغت آمد ,
فقط یاد زمانی بیفت که داشتی این جملات را روی اسکناس مینوشتی ...
و هفته اول را که رد کردی تو بطوراتوماتیک وارد یک زندگی جدیدی میشی و اینو خودت هم خوب میدونی ...
و در اون مملکت برای تو که هیچ چیز برای باختن و یا معامله کردن نداری , کار فراوان هست و دست به هرچی بزنی , خواه یک لنگ برای پاک کردن شیشه ماشینها باشه , خواه چند شاخه گل یا بادکنک برای فروختن ...
پولی میشه که شکمت را سیر کنی و دستت جلوی نامرد دراز نشه ...
اسماعیل ,
این حقیقت مطلبه و واقعیتی هست که خودت بهتر از همه میدونی ,
ولی اگر میخواهی که در همین نکبت بمونی و تا دم مرگت در آن دست و پا بزنی , باز به خرافات بچسب و به امید این و آن بشین و بقیه پولهاتو هم روش بنویس و ببر بریز تو امامزاده ها و صندوق صدقات ,
تا هرگز ندونی و نفهمی که خودت از همه محتاج تر و نیازمند تر هستی ...
ایکاش این پول را پیش خودت نگه میداشتی , تا یا برات یک تجربه میشد یا یک درس عبرت .//
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر