صد و هفتاد اسیر دست بسته زنده بگور شده ...
دو روز هست که خبر زنده بگور کردن ۱۷۰ غواص ایرانی در جنگ و در عملیات کربلای ۴ یا ۵ همینجوری توی سرم میگرده و هر طور میخوام که بهش فکر نکنم نمیشه ...
میزنم یه خبر ورزشی بخونم ,
چند خطی که میخونم باز متن خبرش یادم میاد که نوشته بود:
زخمی نبودند , زنده بودند و زنده , زنده بگورشون کردند ,
اونهم با دستهای بسته ...
اولین چیز , تعدادی جوان با لباس چسبان غواصی که گلهای روش خشک شده با سر و کله گلی و صورتهای زخمی در حالیکه دو زانو بر روی زمین نشسته اند و دست هاشون هم از پشت بسته شده و زیر چشمی با چشمهای نگران به چند نگهبان اسلحه بدستی که نیشخند میزنند و فرماندهی که نیشش تا بناگوشش باز شده و در حالیکه بی سیمی که در دست راستش گرفته را به کف دست چپش میکوبه و به اونها میخنده , نگاه میکنند ... جلوی چشمم ظاهر شد و بنظرم میرسه .
نمیخوام بهش فکر کنم.
چون نتیجه همیشه یکسانش برام مثل روز روشنه , سردرد شدید و نشستن کنج اتاق تاریک و جواب ندادن به زنگ در و زنگ تلفن و سیگار و سیگار و سیگار ...
بلند میشم لباسهامو میپوشم و میزنم بیرون ...
تو کوپه قطار شلوغ مترو در حالیکه سعی میکردم دستم را به میله بالای سرم بگیرم , صحنه دوم پیش چشمم خیلی سیاه و تاریک ظاهر شد ؛
یک کانتینر ۴۰ فوت آهنی که ۸۰ نفر شون را بزور کردند توش ...تاریک تاریک ,
همه کیپ به کیپ هم وایستادن و فقط صدای ناله زخمی ها و صدای گریه خفه و صدای ذکر خوندن بگوش میرسه و گاهی صدای دلداری ارشد شون که بهشون وعده میده و میگه : یک کم دیگه تحمل کنید , لابد منتظر ماشین هستند و الان میاد و همه مارو میبرند اردوگاه یا کمپ اسیران و از این وضع نجات پیدا میکنیم ...
بیرون یکی از درجه درهای عراقی با سنگ میزنه به کانتینر آنها و سربازهای عراقی هم با خنده از اینکار ارشد شون تقلید میکنند .
نفسم گرفته بود و فقط خدا خدا میکردم قطار زودتر به ایستگاه بعدی برسه , رسید و من به چند نفر تنه زدم و پیاده شدم , روی اولین صندلی نشستم و چند تا نفس عمیق کشیدم , سرفه ام گرفت .
هوای توی مترو مونده بود , از پله ها بالا رفتم و وقتی رسیدم بیرون برای اولین بار از کشیدن هوای تازه به داخل ریه هام خوشحال نبودم .
صبح موقع خوردن صبحونه , فکر میکردم به اونها چی دادند بخورند ؟
کنسرو؟ نون خالی ؟ ته مونده غذاها ؟
یادم اومد که اونها رو زنده بگور کردند و کسی به اسیری که میخواد زنده بگورش بکنه چیزی نمیده که بخوره ...
نیمه کاره صبحونه رو ول کردم .
دم غروبی و سر شبی تصویر سوم اومد جلوی چشم هام ؛
یه گودال بزرگ که تهش کمی آب جمع شده ,
یه لودر و یه بولدوزر که گاز میدهند و آمادگی خودشون را اعلام میکنند و فرمانده عراقی که بالای خاک های گودال کنده شده ایستاده و فریاد میزنه و دستور میده و سربازهای عراقی که دارند با قنداق تفنگ پشتشون میزنند و اونها را به داخل گودال پرت میکنند...
و اونها بخاطر آنکه دستهاشون بسته است با صورت تو گل و لای گودال می افتند و فشار نفرات بالائی نفرهای زیری رو تو گل و لای ته گودال فرو میکنه و بجای نفس و هوا گل و لجن سوراخ دهان و دماغ هاشونو پرکرده .
چند دقیقه بعد دیگه نه از صدای ناله و گریه و فحش دادن و اشهد خوندن اسیرها خبری هست و نه از صدای داد و بیداد فرمانده و صدای خنده سرباز های عراقی ...
فقط صدای گاز دادن بولدوزری بگوش میرسه که داره روی گودال پر شده عقب و جلو میکنه تا جاشو صاف بکنه .
شنیده بودم که یک درد بزرگتر میتونه یک درد کوچک را آروم بکنه ,
میرم تو ویکی پدیا و جنگ ایران و عراق را سرچ میکنم ,
دنبال تعداد کشته شده های جنگ میگردم .
میگردم و میگردم و میخوام ببینم در هر عملیات چقدر کشته دادیم ,
میرم تو قسمت عملیات های ایران در جنگ ...
از مجموع ۲۳ عملیات و حمله گسترده و ۲۹ عملیات و حمله نیمه گسترده و ۴۲ عملیات و حمله محدود و ۱۳ عملیات ایذائی فقط این چند تا عملیات چشم هامو میگیره ...,
مینویسم :
عملیات ثامن الائمه در مهر ماه ۱۳۶۰ = ۳۰۰۰ نفر
عملیات طریقالقدس در آذر ماه ۱۳۶۰ =۶۰۰۰ نفر
عملیات فتح المبین در فروردین ۱۳۶۱ = ۳۰۰۰۰ نفر
عملیات بیتالمقدس در اردیبهشت ۱۳۶۱ = بسیار سنگین و ۲۴۰۰۰ مجروح
عملیات رمضان در مرداد ماه ۱۳۶۱ = در کل ۸۰۰۰۰ کشته و۲۰۰۰۰۰ مفقود از دوطرف (بیشتر ایران)
عملیات والفجر ۱ در فروردین ۱۳۶۲ = سنگین ( سه برابر عراقی ها )
عملیات خیبر در اسفند ۱۳۶۲ = ۲۰۰۰۰ نفر
عملیات بدر در اسفند ۱۳۶۳ = ۱۵۰۰۰ نفر
عملیات والفجر ۳ در تیر ماه ۱۳۶۲ = ۱۷۰۰۰ نفر
عملیات والفجر ۵ در ۱۳۶۲ = ۵۰۰۰۰ نفر
عملیات والفجر ۶ در اسفند ۱۳۶۲ = ده ها هزار نفر ( سنگین )
عملیات والفجر ۸ در بهمن ۱۳۶۴ = ۳۰۰۰۰ نفر
عملیات کربلای ۴ در دی ماه ۱۳۶۵ = ۱۰۰۰۰ نفر
عملیات کربلای ۵ در دی ماه ۱۳۶۵= ۶۵۰۰۰ نفر
(در این عملیات 350 تن از فرمانده هان ردههای مختلف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از جمله حسین خرازی کشته شدند)
عملیات کربلای۶ در دی ماه ۱۳۶۵ = ۱۰۰۰۰ نفر
نوشتم !
حالا دارم فکر میکنم که از اون ۱۷۰ نفر دست بسته زنده بگور شده , چند تاشون فکر میکردند که یه روزی همان کسانی که این بلا رو سرشون آوردند بشن برادران مظلوم عراقی ما ؟!!
بنظرت چند تاشون ؟!
با دیدن این عکس خشکم زد و خون تو بدنم منجمد شد ...
[[ دو روز هست که خبر زنده بگور کردن ۱۷۰ غواص ایرانی در جنگ و در عملیات کربلای ۴ یا ۵ همینجوری توی سرم میگرده و هر طور میخوام که بهش فکر نکنم نمیشه ... میزنم یه خبر ورزشی بخونم .
چند خطی که میخونم باز متن خبرش یادم میاد که نوشته بود:
زخمی نبودند , زنده بودند و زنده ,
زنده بگورشون کردند , اونهم با دستهای بسته ...
اولین چیز ,
تعدادی جوان با لباس چسبان غواصی که گلهای روش خشک شده با سر و کله گلی و صورتهای زخمی ,
در حالیکه دو زانو بر روی زمین نشسته اند
[[ و دست هاشون هم از پشت بسته شده ]]
و زیر چشمی با چشمهای نگران ,
به چند نگهبان اسلحه بدستی که نیشخند میزنند و فرماندهی که نیشش تا بناگوشش باز شده و در حالیکه بی سیمی که در دست راستش گرفته را به کف دست چپش میکوبه و به اونها میخنده , نگاه میکنند ...
جلوی چشمم ظاهر شد و بنظرم میرسه .
نمیخوام بهش فکر کنم
چون نتیجه همیشه یکسانش برام مثل روز روشنه , سردرد شدید و نشستن کنج اتاق تاریک و جواب ندادن به زنگ در و زنگ تلفن و سیگار و سیگار و سیگار ... ]]
حالا دوباره به عکس دقت کنید ...
باور کنید همین عکس و همین تصویری که میبینید در آنزمان خیلی شفاف و روشن جلوی چشم من ظاهر شد (( همین تصویر !)) فقط نمیدونم چرا در صحنه ای که من دیدم دستهای آنها از پشت بسته شده بود ...!!؟
در حالیکه در این عکس دستهای آنها را از جلو بستند ...!!
پست و نوشته من در مورد این عزیزان در خرداد ماه ۱۳۹۴ :
http://kerdarnik.blogspot.jp/2015/05/blog-post_23.html
دو روز هست که خبر زنده بگور کردن ۱۷۰ غواص ایرانی در جنگ و در عملیات کربلای ۴ یا ۵ همینجوری توی سرم میگرده و هر طور میخوام که بهش فکر نکنم نمیشه ...
میزنم یه خبر ورزشی بخونم ,
چند خطی که میخونم باز متن خبرش یادم میاد که نوشته بود:
زخمی نبودند , زنده بودند و زنده , زنده بگورشون کردند ,
اونهم با دستهای بسته ...
اولین چیز , تعدادی جوان با لباس چسبان غواصی که گلهای روش خشک شده با سر و کله گلی و صورتهای زخمی در حالیکه دو زانو بر روی زمین نشسته اند و دست هاشون هم از پشت بسته شده و زیر چشمی با چشمهای نگران به چند نگهبان اسلحه بدستی که نیشخند میزنند و فرماندهی که نیشش تا بناگوشش باز شده و در حالیکه بی سیمی که در دست راستش گرفته را به کف دست چپش میکوبه و به اونها میخنده , نگاه میکنند ... جلوی چشمم ظاهر شد و بنظرم میرسه .
نمیخوام بهش فکر کنم.
چون نتیجه همیشه یکسانش برام مثل روز روشنه , سردرد شدید و نشستن کنج اتاق تاریک و جواب ندادن به زنگ در و زنگ تلفن و سیگار و سیگار و سیگار ...
بلند میشم لباسهامو میپوشم و میزنم بیرون ...
تو کوپه قطار شلوغ مترو در حالیکه سعی میکردم دستم را به میله بالای سرم بگیرم , صحنه دوم پیش چشمم خیلی سیاه و تاریک ظاهر شد ؛
یک کانتینر ۴۰ فوت آهنی که ۸۰ نفر شون را بزور کردند توش ...تاریک تاریک ,
همه کیپ به کیپ هم وایستادن و فقط صدای ناله زخمی ها و صدای گریه خفه و صدای ذکر خوندن بگوش میرسه و گاهی صدای دلداری ارشد شون که بهشون وعده میده و میگه : یک کم دیگه تحمل کنید , لابد منتظر ماشین هستند و الان میاد و همه مارو میبرند اردوگاه یا کمپ اسیران و از این وضع نجات پیدا میکنیم ...
بیرون یکی از درجه درهای عراقی با سنگ میزنه به کانتینر آنها و سربازهای عراقی هم با خنده از اینکار ارشد شون تقلید میکنند .
نفسم گرفته بود و فقط خدا خدا میکردم قطار زودتر به ایستگاه بعدی برسه , رسید و من به چند نفر تنه زدم و پیاده شدم , روی اولین صندلی نشستم و چند تا نفس عمیق کشیدم , سرفه ام گرفت .
هوای توی مترو مونده بود , از پله ها بالا رفتم و وقتی رسیدم بیرون برای اولین بار از کشیدن هوای تازه به داخل ریه هام خوشحال نبودم .
صبح موقع خوردن صبحونه , فکر میکردم به اونها چی دادند بخورند ؟
کنسرو؟ نون خالی ؟ ته مونده غذاها ؟
یادم اومد که اونها رو زنده بگور کردند و کسی به اسیری که میخواد زنده بگورش بکنه چیزی نمیده که بخوره ...
نیمه کاره صبحونه رو ول کردم .
دم غروبی و سر شبی تصویر سوم اومد جلوی چشم هام ؛
یه گودال بزرگ که تهش کمی آب جمع شده ,
یه لودر و یه بولدوزر که گاز میدهند و آمادگی خودشون را اعلام میکنند و فرمانده عراقی که بالای خاک های گودال کنده شده ایستاده و فریاد میزنه و دستور میده و سربازهای عراقی که دارند با قنداق تفنگ پشتشون میزنند و اونها را به داخل گودال پرت میکنند...
و اونها بخاطر آنکه دستهاشون بسته است با صورت تو گل و لای گودال می افتند و فشار نفرات بالائی نفرهای زیری رو تو گل و لای ته گودال فرو میکنه و بجای نفس و هوا گل و لجن سوراخ دهان و دماغ هاشونو پرکرده .
چند دقیقه بعد دیگه نه از صدای ناله و گریه و فحش دادن و اشهد خوندن اسیرها خبری هست و نه از صدای داد و بیداد فرمانده و صدای خنده سرباز های عراقی ...
فقط صدای گاز دادن بولدوزری بگوش میرسه که داره روی گودال پر شده عقب و جلو میکنه تا جاشو صاف بکنه .
شنیده بودم که یک درد بزرگتر میتونه یک درد کوچک را آروم بکنه ,
میرم تو ویکی پدیا و جنگ ایران و عراق را سرچ میکنم ,
دنبال تعداد کشته شده های جنگ میگردم .
میگردم و میگردم و میخوام ببینم در هر عملیات چقدر کشته دادیم ,
میرم تو قسمت عملیات های ایران در جنگ ...
از مجموع ۲۳ عملیات و حمله گسترده و ۲۹ عملیات و حمله نیمه گسترده و ۴۲ عملیات و حمله محدود و ۱۳ عملیات ایذائی فقط این چند تا عملیات چشم هامو میگیره ...,
مینویسم :
عملیات ثامن الائمه در مهر ماه ۱۳۶۰ = ۳۰۰۰ نفر
عملیات طریقالقدس در آذر ماه ۱۳۶۰ =۶۰۰۰ نفر
عملیات فتح المبین در فروردین ۱۳۶۱ = ۳۰۰۰۰ نفر
عملیات بیتالمقدس در اردیبهشت ۱۳۶۱ = بسیار سنگین و ۲۴۰۰۰ مجروح
عملیات رمضان در مرداد ماه ۱۳۶۱ = در کل ۸۰۰۰۰ کشته و۲۰۰۰۰۰ مفقود از دوطرف (بیشتر ایران)
عملیات والفجر ۱ در فروردین ۱۳۶۲ = سنگین ( سه برابر عراقی ها )
عملیات خیبر در اسفند ۱۳۶۲ = ۲۰۰۰۰ نفر
عملیات بدر در اسفند ۱۳۶۳ = ۱۵۰۰۰ نفر
عملیات والفجر ۳ در تیر ماه ۱۳۶۲ = ۱۷۰۰۰ نفر
عملیات والفجر ۵ در ۱۳۶۲ = ۵۰۰۰۰ نفر
عملیات والفجر ۶ در اسفند ۱۳۶۲ = ده ها هزار نفر ( سنگین )
عملیات والفجر ۸ در بهمن ۱۳۶۴ = ۳۰۰۰۰ نفر
عملیات کربلای ۴ در دی ماه ۱۳۶۵ = ۱۰۰۰۰ نفر
عملیات کربلای ۵ در دی ماه ۱۳۶۵= ۶۵۰۰۰ نفر
(در این عملیات 350 تن از فرمانده هان ردههای مختلف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از جمله حسین خرازی کشته شدند)
عملیات کربلای۶ در دی ماه ۱۳۶۵ = ۱۰۰۰۰ نفر
نوشتم !
حالا دارم فکر میکنم که از اون ۱۷۰ نفر دست بسته زنده بگور شده , چند تاشون فکر میکردند که یه روزی همان کسانی که این بلا رو سرشون آوردند بشن برادران مظلوم عراقی ما ؟!!
بنظرت چند تاشون ؟!
با دیدن این عکس خشکم زد و خون تو بدنم منجمد شد ...
خبر غواص های دست بسته و زنده بگور شده ایرانی در خرداد ماه امسال پخش و نشر شد و در آنزمان هیچ عکسی از این جوانان وجود نداشت و این عکسی را که مشاهده میکنید همین هفته در آذر ماه امسال توسط سایت روز نو و سپس بقیه خبرگزاری ها از آنها چاپ و نشر شد ...
باور کنید من آدم خرافاتی نیستم ولی یکبار شما این عکس را با نوشته و با تصوری و تصویری که من در خرداد ماه و بدون دیدن این عکس شرح دادم و نوشتم را مقایسه کنید :
چند خطی که میخونم باز متن خبرش یادم میاد که نوشته بود:
زخمی نبودند , زنده بودند و زنده ,
زنده بگورشون کردند , اونهم با دستهای بسته ...
اولین چیز ,
تعدادی جوان با لباس چسبان غواصی که گلهای روش خشک شده با سر و کله گلی و صورتهای زخمی ,
در حالیکه دو زانو بر روی زمین نشسته اند
[[ و دست هاشون هم از پشت بسته شده ]]
و زیر چشمی با چشمهای نگران ,
به چند نگهبان اسلحه بدستی که نیشخند میزنند و فرماندهی که نیشش تا بناگوشش باز شده و در حالیکه بی سیمی که در دست راستش گرفته را به کف دست چپش میکوبه و به اونها میخنده , نگاه میکنند ...
جلوی چشمم ظاهر شد و بنظرم میرسه .
نمیخوام بهش فکر کنم
چون نتیجه همیشه یکسانش برام مثل روز روشنه , سردرد شدید و نشستن کنج اتاق تاریک و جواب ندادن به زنگ در و زنگ تلفن و سیگار و سیگار و سیگار ... ]]
حالا دوباره به عکس دقت کنید ...
باور کنید همین عکس و همین تصویری که میبینید در آنزمان خیلی شفاف و روشن جلوی چشم من ظاهر شد (( همین تصویر !)) فقط نمیدونم چرا در صحنه ای که من دیدم دستهای آنها از پشت بسته شده بود ...!!؟
در حالیکه در این عکس دستهای آنها را از جلو بستند ...!!
پست و نوشته من در مورد این عزیزان در خرداد ماه ۱۳۹۴ :
http://kerdarnik.blogspot.jp/2015/05/blog-post_23.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر