آیا هنوز آزادی را دوست داری و بدنبال آزادی هستی ؟
برای ما ایرانی ها اصلا انگار هیچ کاری بی آزادی پیش نمیره و هیچ چیز هم بدون آزادی اصلا برای ما مزه نداره و بهمون نمیچسبه!
ما را میزنند و حبس میکنند و شکنجه میدهند و میکشند و بی نام و نشون هم یه جائی هم چا ل میکنند که ما از رو بریم و بی خیال آزادی بشیم , ولی تازه بدتر میشویم و عزممان را جزمتر میکنیم که هر طور شده آزادی را بدست بیاوریم !
خدمت شما عرض کنم که ویروس آزادی و بیماری آزادیخواهی تازه صد سال هست که یخه مارو گرفته !
باور نمیکنید ؟
خوب برین از تاریخ نویسان و مورخ ها و روشنفکران و محققان و آدم حسابی ها ی مملکت بپرسید.
همه آنها خیلی راحت دو سه هزار سال ما را نا دیده میگیرند و میگویند : کمی بیشتر از صدسال هست (( یعنی از دوره مشروطه خواهی در زمان محمد علی شاه )) که ما معنای آزادی را فهمیدیم و برای بدست آوردن آزادی داریم زجر میکشیم !
(( حالا قبل ازآن ما آزاد بودیم یا نبودیم یا اصلا آدم بودیم یا نبودیم , را بروید از آنهائی که آزادیخواهی مردم ایران را محدود به دوره مشروطه تا ٢٨ مرداد کردند بپرسید !))
ببینید در دوره استبداد صغیر محمد علی شاه یک عده که آزادی میخواستند و معروف به آزادیخواه شدند جمع شدند و با توپ و تیر و تفنگ و اسب و الاغ و سواره و پیاده و بزرگ و کوچیک و آذری و بختیاری و بلوچ و لر و فارس وآمدند و تهران رو گرفتند واعلام مشروطه کردند و شاه رو نشوندند سر جاش و ...
و فکر میکنید چی شد ؟
آزاد شدیم و آزادی را بست آوردیم ؟
نه... ,
آزادیخواهان کارشان را کردند ولی نمیدانم چرا آزادی نیامد و آزاد نشدیم و فقط همان آزادیخواه موندیم ؟!
آقا همه چیز ریخت به هم و همان ارباب ها و الدوله ها و السلطنه ها لباس هاشونو عوض کردند و شدند وکیل و وزیر و فقط در شش ماه آخر مشروطه تا کودتای رضا شاه بزرگ ١٨ تا نخست وزیر عوض کردند...!!
و فکر میکنم آزادی دست آنها بود و داشت نفس های آخرش را میکشید که یک آدم سختگیر و تابع نظم و انضباط آمد و زندگی مردم را زیرورو کرد و همه چیز را نو کرد و از نو ساخت , مملکت را از دست روس و انگلیس و مردم را از فقر و بیماری و بیسوادی نجات داد ولی باز هم آزاد نشدیم !!
تازه , هنوز که هنوزه بهش میگن که دیکتاتور بود و هر روز آزادی را با دستهای خودش خفه میکرد و تا شبی یه آمپول هوا تو رگ آزادی نمیزده وآزادی رو نمیکشت , نمیتونسته راه آهن و مدرسه و دانشگاه و بیمارستان بسازه !!
وضعمون خوب شد, آدم شدیم , دیگه از وبا و آبله و کچلی نمیمردیم ...
ولی به چه درد میخورد وقتی آزاد نبودیم و آزادی نداشتیم !
وآنهایی که تو فرنگ بیماری آزادی گرفتند و ناقل ویروس آزادیخواهی به ایران بودند شروع کردند :اینا چیه ساخته؟
برای انگلیس ساخته ...
چرا نصرت فیروز و تیمور تاش و عشقی و فرخی و ... این آزادیخواهان میهن پرست که ایران رو ٤٠ هزار لیره به انگلیس فروختند و رشوه گرفتند و به وطن ردند و در آلمان روزنامه انقلابی چاپ میکردند رو تو زندان مریض کرده و کشته ؟
که اگر عشقی را نمیکشتند و بود تا الان به همه در دیوار مملکت و قبر پدر همه ریده بود و میرید...
و یا اگر فرخی یزدی هم با صاحب کار خارجیش در آلمان بودند و شعر انقلابی میگفتند الان آزادی همینجوری از سرو کله ما و با شپشهای سرمون بالا میرفت و تا الان دیگه آزاد آزاد و خوشبخت بی سواد بودیم !
خلاصه حتی با اینکه آزادی نداشتند , باز هم به تمام در و دیوار و وطن و مملکت و بر و بومش و مجلسش و اینا ریدند !
چرا ؟
چون آزادی نداشتند دیگه , حالا ببینید اگه آزادی داشتن چیکارا که نمیکردند !
فکر کنم در دنیا ما تنها مردمی بودیم که در جنگ جهانی دوم از اشغال کشورمان خوشحال شدیم و جشن گرفتیم!
میدونید چرا ؟
چون همون جنگ سبب شد که همان دیکتاتوره که همه چیز را به آنها داد بجز آزادی , تبعید بشه و و از پادشاهی استعفا بده و بره ....
آزادیخواهان ما اشغال میهن و ذلت ایران بی طرف رو ندیدند , ولی رفتن اون دیکتاتور را دیدند و جشن گرفتند و خوشحال بودند !
وبا وطنپرستی و آزادیخواهی تمام میگفتند که: حالا دیگه آزادی میاد.
یعنی روس و انگلیس برامون میارند !
هر چی هم بود , بود !
هر چی آزادی دادند خدا بده برکت ... .
آزادی ایرانی هم نشد خیالی نیست جاش آزادی روسی و انگلیسی وارد میشه وچرچیل و استالین هر شب با هواپیما هاشون همینجوری آزادی میریزند رو سرما !
و باور کنید که ریختند , ولی نمیدونم چرا آزادیهاشون یه جوری بود که با صدای وحشتناکی میترکید و خونه ها را خراب میکرد؟
ولی آزاد میکرد , یعنی کاملا روح را از جسم آزاد و جان را آزاد میکرد!
تا پسر همان پدری که رفتنش را جشن گرفتند آمد.
استبداد شاهنشاهی آمریکائی شروع شد...
زمونه ای شد که کاباره و میخونه جلوی مسجدها باز شد !
و مسجدی میرفت نماز میخوند و آقا لاته هم میرفت پنج سیری کشمش میزد و آخر شب بهم سلام هم میکردند و خیلی خوش بودن , ولی اصلا آزادی نداشتند!
مینی ژوپی و چادری تو اتوبوس باهم گل میگفتند و گل میشنفتند ولی اصلا به دلشون نمینشست , چون که آزاد نبودند !
آزادیخواهان با بورسیه شاه میرفتند لبنان و فلسطین و دوره چریکی و انقلاب کردن میدیدند تا شاه رو سرنگون کنند بلکه آزادی بیاد !
آخونده از ساواک پول میگرفت و میرفت بالای منبر و برای آزادی روضه کربلا میخوند و مردم رو تحریک به آزادی میکرد که اسلام آزادی بیاد !
خلاصه که کم و بیش همه چیز بود ولی چه فایده ؟
آقا ظرف سی سال همه چی به آنها داد حتی آزادی !!
فقط یادش رفت که آزادی بیان و آزادی سیاسی بده تا همه بشوند میرزاده عشقی و به در و دیوار وطن و مملکت و مجلس برینند !!
ولی باز هم آزادیخواهان میگفتند آزادی نیست و داریم خفه میشیم و احساس میکردند که آزادی ندار ند!
و آزادیخواهان شبها در کاباره ها و دیسکو ها از شکم سیری و مستی عرق کشمش درفراق آزادی گریه میکردند.
و یا روزها تو کافه نادری برای هم ژست آزادی نداری میگرفتند .
من نمیدونم چطور در حالیکه به پدر میگفتند : قلدر و ستمگر و خودکامه و خودرای و خودسر و دیکتاتور و به پسرش هم میگفتند: ترسو و خجالتی و بی اراده و بی اختیار و بی عرضه , ولی هر دو دشمن آزادی بودند؟
و این خیلی عجیبه که ما مردم , هم در خودکامگی و دیکتاتوری هم در بی اختیاری و بی ارادگی آزادی نداشتیم !!
و خیلی جالب هست که ما ؛
در دوران استبداد کبیر ناصری هم آزادی نداشتیم و آزاد نبودیم ,
و در دوران استبداد صغیر و مشروطه خواهی هم آزاد نبودیم و آزادی نداشتیم ,
و در دوران استبداد و خودکامگی و قلدری و زورگوئی هم آزاد نبودیم و آزادی نداشتیم ,
و همچنین در دوران پادشاهی بی اختیاری و سرسپردگی به دول غرب هم آزاد نبودیم و آزادی نداشتیم ,
و حتی در دوران کوتاه نخست وزیر ملی گرا و محبوب ,که معلوم نشد چطوری که با ٥٠ هزار دلار و چند تا عربده لاتها
دودستی حکومت را به همان دیکتاتور بی اختیار و سرسپره پس دادند هم آزادی نداشتیم و آزاد نبودیم !!
پس خبر مرگمون کی میخواهیم آزادی داشته باشیم و آزاد بشیم ؟
پس برای چی رفتیم و جنگیدیم واین همه زحمت کشیدیم ؟
پس امیر کبیر و ستار خان و باقر خان برای چی جنگیدند و کشته شدند ؟
مگه مشروطه خواهان تهران را فته نکردند ؟
مگه ملی گرا ها حکومت را دردست نگرفتند و نفت را آزاد نکردند ؟
پس آزادیمون چی شد وآزادی که گفتند بدست آوردند کجا رفت ؟
یعنی در طی اینهمه وقت , نه سبیل داران مشروطه و ایلیاتی های پهلوون و نه کلاه پهلوی به سر ها و نه کلاه شاپو هائی و نه کت و کراواتی و نه فرنگ رفته ها و نه لمپن های لاله زار و نه همافران تیز پروازارتش و نه دانشجویانی که گذشته و شغل پدرانشان را فراموش کردند و نه زنهائی که بعد از هزار سال اختیار خودشان را بدست آورده بودند , آزاد نبودند و آزادی نداشتند و نمیتوانستند آزادی را حس بکنند !!
و همه همینجوری مونده بودن بی آزادی و بی یار و یاور ...
و نتیجه اش این شد که بعد از تجربه و شکست همه روشنفکران و نیمه روشنفکران و خاموش فکران و نیم سوز فکران و بی فکران و نفهمیده ها و نفهم ها در بدست آوردن و رسیدن به آزادی و آزاد شدن , باید مردم از سرناچاری و بیکسی و بی بزرگتری و بی پول نفتی , پناه ببرند به ریش و دین و عمامه و نعلین و آخوند و ملا ؟؟
جوری شد که شبها مردم همه میرفتند بالای بام و آزادی از توی ماه به مردم چشمک میزد !
و همه آزادیخواهان و آزادی ندیده ها از پیر و جوون و زن و مرد و مارکسیست و مسلمون و آخوند و ملی گرا و کمونیست و لیبرال و چادری و بی حجاب و هیپی و بچه مسجدی , لات و اوباش و همه و همه جمع بشن و بخواهند که کار رو یکسره کنند وبا وحدت کلمه , مملکت را بندازن تو بغل آخوند ها که آزادی رو به چنگ بیارن؟!!
و راه افتادند و فریاد میزدند :
استقلال , آزادی , جمهوری اسلامی
و آن مردمی که فقط آزادی میخواستند , آزادی را گذاشتند وسط دوتا حرفی که یکی شو داشتند و و یکی شو قلبا نمیخواستند , که یه وقت در نره ؟!
مرگ بر این و مرگ برآن ,
مرگ بر من و بر تو و مرگ بر ما !
و فقط درود بر اون , همونی که عکسش تو ماه بود و همه دیدند و براش صلوات فرستادند !
زد تو دهن دولت و نطق آزادی را تو قبرستون کرد ...
و تق و تق و توق و تانک و توپ و انفجار نور و ترکیدن زور و بینا شدن کور و آش هم که شور و حماقت و جهالت باهم جور
و آخر هم که نشد که نشد و آزادی پرید و رفت یه جای دووووور!
ولی مردم آزادی را زودی پیدا کردند یعنی راستشو بخواهید آزادی را آوردند!
آزادی یک ریش توپی گذاشته بود و یه اوور کت آمریکائی تنش کرد و اسلحه دستش بود و تو مسجد میخورد و میخوابید.
آقا این آزادی همه کاره بود خودش میگرفت خودش قاضی بود و خودش حکم میداد و خودش هم میکشت!
و اول از همه همون آزادیخواهان را که آزادی میخواستند را آزاد تر از آزاد آزاد کرد .
گفتند آزادی تو زندان اوین هست ولی هر کی رفت دنبالش دیگه برنگشت !!
بعد ها اون بچه زرنگاش که دوره آزادسازی چریکی دیده بودند نمیدونم گفتند :آزادی خودش منحرف شد یا آزادی را منحرف کردند یا میگن که آزادی رو دزدیدنش و بردند کجا قایمش کردند!
عجب مردمی هستیم ما دیگه !
آسایش , امنیت , رفاه , فراوونی , آرامش , عزت , احترام ,قدرت و هیچی نمیخوان و فقط آزادی میخواهیم , آزادی !!
الان هم هر کی میخواد بره زندان یا بره تو حصر کلبه ای و یا صنعتی و یا اسم در کنه و یا ملت رو بکشه دنبال خودش , یه آزادی میگه و ملت هم گوسپندی دنبالش میفتن و آزادی آزادی میکنند !!
و هنوز هم تا ولشون کنی , میگن آزادی و براش هورا میکشن و الله اکبر میگن و دست میزنند و گریه میکنند و با سکوت شیشه نوشابه و کتک میخورند !
و قربونش برم , دیگه دنبال آزادی رفتن و براش کتک خوردن اصلا رفته تو خون ما و از طریق ژنتیکی و بدون آموزش و پرورش و نسل به نسل و از پدر به پسر منتقل میشه و دنبال آزادی افتادن برامون یه حالت غریزی پیدا کرده !
و اگر بهشون هم که بگی که آزادی نه بیا این امنیت , آزادی نه بیا این آسایش , آزادی نه بیا و این هم آرامش , یک نگاه عاقل اندر سفیه بهت میکنند و میگویند :
پسر جون تا آزادی نباشه که اینهارو نمیشه بدست آورد !!
باور کنید راست میگن درست مثل آلمان ها و ژاپنی های بعد از جنگ که چون آزاد آزاد بودند به آسایش و آرامش رسیدند ...!!
یعنی چی ؟
مگه میشه که در حکومت هیچ کدوم از این شاها و وزیر ها و رهبرها و آقا ها و اماما و ولایت ها و رئیس جمهورهای مردمی و منتخب و منفور و محبوب و سالم و دیوونه و خندان و بیریخت و کوسه و با ریش و بی ریشه در هیچکدوم , هیچکدوم , آزادی نباشه و ما آزاد نباشیم ؟
یعنی برای ما شاه و مجلس و نماینده و نخست وزیر و آقا و امام و رئیس جمهور انتخابی و انتصابی , فرقی نداره و همه یکی هستند و فقط اونها بد هستند که هیچکدامشون به ما آزادی ندادند و نمیدن ؟
ببینم , تا حالا کسی آزادی رو دیده و چشیده و کشیده و میدونه اون چه شکلی هست و ننه و باباش کی هستن ؟
میگم خدائی نکرده و استغفرالله نکنه یه وقت خودمون ایرادی , مرضی , چیزی نداریم که آزاد نمیشیم ؟!
یا شاید ما یه آزادی رو میخواهیم که تو دکون هیچ عطاری پیدا نمیشه ؟
کاره دیگه , شاید هم ما آدمش نیستیم که بگیریمش و ازش استفاده کنیم و اصلا لیاقت آزادی را نداریم ؟
والله من میترسم که دیگه , اگر خود آزادی رو دودستی و با نون خامه ای هم بیارن و تقدیم ما کنند ما بزنیم زیرش و اون کسیکه آزادی آورده را تا میخوره بزنیم و آزادی رو بپرونیمش و فراریش بدیم!!
تاشاید بتونیم بازهم دنبالش بگردیم و بخاطرش کتک بخوریم و زندان بریم و شیشه نوشابه بخوریم و از کمبودش آه بکشیم و شب شعر بزاریم و یا براش صلوات سبز نذر کنیم...
من یه هفت هشت ده سالی هست که قید آزادی رو زدم ,
نه اینکه بترسم و فکر کنم باید بخاطرش باتوم بخورم و زندانی بشم و اینا ...نه ....
دیگه ازش خوشم نمیاد , یعنی دلمو زد و اگه بیاد هم من یکی دیگه باهاش اصلا حال نمیکنم .
آزادی خیلی احساس لوس و ننر و احساس بیخودیه و اصلا یه آزادی اونهم تازه نسبی و با این همه ناز و ادا ؟
این همه بدبختی و نکبت و غربت و ذلت و هجرت و نفرت بکشیم و آخ و اوخ و توسری و روسری و میام و نمیام و بشین و پاشو سرمون بیارن که آزاد بشیم ؟؟
وا ین همه درس حقوق بشر و مشق شب و کلاس دمکراسی و امتحان مردمسالاری و اینا بدیم که آخرش چی بشه ؟ آزاد بشیم ؟ از چی ؟ از کی ؟
تاحالا اگر خر جفتک زده بود تو مخم و برای توضیح دادن آزادی و آگاهی سازی در باره اش با کسانی مثل اونها ئی که آزادیخواه هستند سه ساعت بشینم و سر و کله بزنم و کامنت بنویسم و کامنت بخونم فحش بدم و فحش بشنوم و مزدور و خائن و بیسواد و نفهم بشم و بکنم و اعصابم رو منفجر کردم بسه , دیگه بس هست .
که آخرش یکی شون بگه تو اصلا میدونی آزادی چه رنگیه؟
نمیدونی دیگه , رنگش بنفش خوشرنگه یا سبز مغز پسته ای ....من میدونم و دیدم !
و یکی دیگه بگه :تو اصلا میدونی آزادی چه بوئی داره ؟
نمیدونی دیگه , بوی تریاک با بوی پوست پرتقال سوخته یا قندی که روش سیخ داغ کشیدند رو باهم میده !
و اصلا هر کی یه چیزی میگه ...
بدبختی اینجاست که این جناب آزادی مثل کش بند تمبون میمونه و همینکه ولش کنی , جنگی در میره.....
من اینو فهمیدم آزادی یه چیزیه که تا داریم قدرشو نمیدونیم و بعد هر کس و ناکسی میتونه تو یکدقیقه ما رو خر کنه اونو از ما بگیره و ما هم تا عمر داریم باید بدویم دنبالش و براش کتک با شیشه نوشابه بخوریم ...!
تازه یه احتمال دیگه هم هست ,
و این احتمال خیلی قویه و به واقعیت هم نزدیک تره ...
احتمال اینکه نکنه این آزادی آزادی کردن ها همش سرکاری باشه!!؟
میگم ,نکنه مارو سیاه کردند و فرستادند دنبال نخود سیاه ( آزادی ) که جاش ۸۰۰ میلیارد دلار پول طلای سیاه مون رو بدزدند و بالا بکشند ؟؟
تا جاش بهمون سرنگ آلوده و دمپائی پلاستیکی و برنج سمی با فناوری هسته ای بدن؟
میگم خدائی نکرده یه وقت مارو مچل اسمش نکرده باشن , والله کی میدونه ؟
از این انگلیسی های بی ناموس هرچی بگی بر میاد...
مثل انقلاب کردنمون مثل هشت سال جنگیدنمون !
که فکر میکردیم شاخ غول میشکنیم ولی آخرش فهمیدیم که برنامه ریزی و حساب و کتاب شده بود.
چون سود و استفاده هاش همش رفت تو جیب اونها و ارزش و ارزش هاش که با هزار تاش حتی یه دونه خروس قندی هم بهمون نمیدن , موند واسه ما !
خلاصه که هرچی فکر کردم دیدم ,نه , فایده نداره و آزادی بدرد من نمیخوره ...
ما نخواستیم این آزادی رو و عطاشو و به لقاش بخشیدیم.
فکر نکنید , چیزی جاش ندارم یا نمیخوام ها ...
نه , دارم , میخوام !
من اگه فقط یه سقف بالاسرم باشه که یه کمی رفاه و آسایش در آنجا داشته باشم تا بتونم بقیه عمرم یه زندگی آرام و در امنیت داشته باشم و بتونم فقط آنرا تجربه کنم برام بسه و دیگه هیچی نمیخوام .
حالا میخواد حکومت گشتاپوی هیتلری ویا دولت فاشیستی موسولینی باشه...
باور کنید ۱۵ سال همین زندگی رو گفتم را به صدوپنجاه سال آزادی و زندگی آزاد و و آزاد بودن خشک و خالی ترجیح میدم و قبول دارم .
هر چند مردم ایران یه عمر ( صد سال ) هست که به دنبال آزادی میگردند و میخواهند هر جوری که شده آنرا بدست بیاورند , ولی من چند سالی هست که بی خیال آزادی شدم و به جای آن بدنبال آرامش و آسایش میگردم !
هر چند که خیلی ها به من گفتند بدون آزادی به آرامش و آسایش نمیرسی , ولی خودم با چشمهای خودم دیدم و تجربه کردم که در خیلی از کشورهای جهان آزادی نیست ولی آسایش و آرامش هست و مردمش هم در صلح و صفا زندگی میکنند و خیلی هم راضی هستند .
آخه هر جور فکر میکنم میبینم , آزادی رو که نمیتونم با خودم تو گور ببرم که ... تو میتونی ؟؟!
خوب به این عکس دقت کنید , ببینید چند ماه آزادی بهشون دادند چیکار کردند ؟!!
برای ما ایرانی ها اصلا انگار هیچ کاری بی آزادی پیش نمیره و هیچ چیز هم بدون آزادی اصلا برای ما مزه نداره و بهمون نمیچسبه!
ما را میزنند و حبس میکنند و شکنجه میدهند و میکشند و بی نام و نشون هم یه جائی هم چا ل میکنند که ما از رو بریم و بی خیال آزادی بشیم , ولی تازه بدتر میشویم و عزممان را جزمتر میکنیم که هر طور شده آزادی را بدست بیاوریم !
خدمت شما عرض کنم که ویروس آزادی و بیماری آزادیخواهی تازه صد سال هست که یخه مارو گرفته !
باور نمیکنید ؟
خوب برین از تاریخ نویسان و مورخ ها و روشنفکران و محققان و آدم حسابی ها ی مملکت بپرسید.
همه آنها خیلی راحت دو سه هزار سال ما را نا دیده میگیرند و میگویند : کمی بیشتر از صدسال هست (( یعنی از دوره مشروطه خواهی در زمان محمد علی شاه )) که ما معنای آزادی را فهمیدیم و برای بدست آوردن آزادی داریم زجر میکشیم !
(( حالا قبل ازآن ما آزاد بودیم یا نبودیم یا اصلا آدم بودیم یا نبودیم , را بروید از آنهائی که آزادیخواهی مردم ایران را محدود به دوره مشروطه تا ٢٨ مرداد کردند بپرسید !))
ببینید در دوره استبداد صغیر محمد علی شاه یک عده که آزادی میخواستند و معروف به آزادیخواه شدند جمع شدند و با توپ و تیر و تفنگ و اسب و الاغ و سواره و پیاده و بزرگ و کوچیک و آذری و بختیاری و بلوچ و لر و فارس وآمدند و تهران رو گرفتند واعلام مشروطه کردند و شاه رو نشوندند سر جاش و ...
و فکر میکنید چی شد ؟
آزاد شدیم و آزادی را بست آوردیم ؟
نه... ,
آزادیخواهان کارشان را کردند ولی نمیدانم چرا آزادی نیامد و آزاد نشدیم و فقط همان آزادیخواه موندیم ؟!
آقا همه چیز ریخت به هم و همان ارباب ها و الدوله ها و السلطنه ها لباس هاشونو عوض کردند و شدند وکیل و وزیر و فقط در شش ماه آخر مشروطه تا کودتای رضا شاه بزرگ ١٨ تا نخست وزیر عوض کردند...!!
و فکر میکنم آزادی دست آنها بود و داشت نفس های آخرش را میکشید که یک آدم سختگیر و تابع نظم و انضباط آمد و زندگی مردم را زیرورو کرد و همه چیز را نو کرد و از نو ساخت , مملکت را از دست روس و انگلیس و مردم را از فقر و بیماری و بیسوادی نجات داد ولی باز هم آزاد نشدیم !!
تازه , هنوز که هنوزه بهش میگن که دیکتاتور بود و هر روز آزادی را با دستهای خودش خفه میکرد و تا شبی یه آمپول هوا تو رگ آزادی نمیزده وآزادی رو نمیکشت , نمیتونسته راه آهن و مدرسه و دانشگاه و بیمارستان بسازه !!
وضعمون خوب شد, آدم شدیم , دیگه از وبا و آبله و کچلی نمیمردیم ...
ولی به چه درد میخورد وقتی آزاد نبودیم و آزادی نداشتیم !
وآنهایی که تو فرنگ بیماری آزادی گرفتند و ناقل ویروس آزادیخواهی به ایران بودند شروع کردند :اینا چیه ساخته؟
برای انگلیس ساخته ...
چرا نصرت فیروز و تیمور تاش و عشقی و فرخی و ... این آزادیخواهان میهن پرست که ایران رو ٤٠ هزار لیره به انگلیس فروختند و رشوه گرفتند و به وطن ردند و در آلمان روزنامه انقلابی چاپ میکردند رو تو زندان مریض کرده و کشته ؟
که اگر عشقی را نمیکشتند و بود تا الان به همه در دیوار مملکت و قبر پدر همه ریده بود و میرید...
و یا اگر فرخی یزدی هم با صاحب کار خارجیش در آلمان بودند و شعر انقلابی میگفتند الان آزادی همینجوری از سرو کله ما و با شپشهای سرمون بالا میرفت و تا الان دیگه آزاد آزاد و خوشبخت بی سواد بودیم !
خلاصه حتی با اینکه آزادی نداشتند , باز هم به تمام در و دیوار و وطن و مملکت و بر و بومش و مجلسش و اینا ریدند !
چرا ؟
چون آزادی نداشتند دیگه , حالا ببینید اگه آزادی داشتن چیکارا که نمیکردند !
فکر کنم در دنیا ما تنها مردمی بودیم که در جنگ جهانی دوم از اشغال کشورمان خوشحال شدیم و جشن گرفتیم!
میدونید چرا ؟
چون همون جنگ سبب شد که همان دیکتاتوره که همه چیز را به آنها داد بجز آزادی , تبعید بشه و و از پادشاهی استعفا بده و بره ....
آزادیخواهان ما اشغال میهن و ذلت ایران بی طرف رو ندیدند , ولی رفتن اون دیکتاتور را دیدند و جشن گرفتند و خوشحال بودند !
وبا وطنپرستی و آزادیخواهی تمام میگفتند که: حالا دیگه آزادی میاد.
یعنی روس و انگلیس برامون میارند !
هر چی هم بود , بود !
هر چی آزادی دادند خدا بده برکت ... .
آزادی ایرانی هم نشد خیالی نیست جاش آزادی روسی و انگلیسی وارد میشه وچرچیل و استالین هر شب با هواپیما هاشون همینجوری آزادی میریزند رو سرما !
و باور کنید که ریختند , ولی نمیدونم چرا آزادیهاشون یه جوری بود که با صدای وحشتناکی میترکید و خونه ها را خراب میکرد؟
ولی آزاد میکرد , یعنی کاملا روح را از جسم آزاد و جان را آزاد میکرد!
تا پسر همان پدری که رفتنش را جشن گرفتند آمد.
استبداد شاهنشاهی آمریکائی شروع شد...
زمونه ای شد که کاباره و میخونه جلوی مسجدها باز شد !
و مسجدی میرفت نماز میخوند و آقا لاته هم میرفت پنج سیری کشمش میزد و آخر شب بهم سلام هم میکردند و خیلی خوش بودن , ولی اصلا آزادی نداشتند!
مینی ژوپی و چادری تو اتوبوس باهم گل میگفتند و گل میشنفتند ولی اصلا به دلشون نمینشست , چون که آزاد نبودند !
آزادیخواهان با بورسیه شاه میرفتند لبنان و فلسطین و دوره چریکی و انقلاب کردن میدیدند تا شاه رو سرنگون کنند بلکه آزادی بیاد !
آخونده از ساواک پول میگرفت و میرفت بالای منبر و برای آزادی روضه کربلا میخوند و مردم رو تحریک به آزادی میکرد که اسلام آزادی بیاد !
خلاصه که کم و بیش همه چیز بود ولی چه فایده ؟
آقا ظرف سی سال همه چی به آنها داد حتی آزادی !!
فقط یادش رفت که آزادی بیان و آزادی سیاسی بده تا همه بشوند میرزاده عشقی و به در و دیوار وطن و مملکت و مجلس برینند !!
ولی باز هم آزادیخواهان میگفتند آزادی نیست و داریم خفه میشیم و احساس میکردند که آزادی ندار ند!
و آزادیخواهان شبها در کاباره ها و دیسکو ها از شکم سیری و مستی عرق کشمش درفراق آزادی گریه میکردند.
و یا روزها تو کافه نادری برای هم ژست آزادی نداری میگرفتند .
من نمیدونم چطور در حالیکه به پدر میگفتند : قلدر و ستمگر و خودکامه و خودرای و خودسر و دیکتاتور و به پسرش هم میگفتند: ترسو و خجالتی و بی اراده و بی اختیار و بی عرضه , ولی هر دو دشمن آزادی بودند؟
و این خیلی عجیبه که ما مردم , هم در خودکامگی و دیکتاتوری هم در بی اختیاری و بی ارادگی آزادی نداشتیم !!
و خیلی جالب هست که ما ؛
در دوران استبداد کبیر ناصری هم آزادی نداشتیم و آزاد نبودیم ,
و در دوران استبداد صغیر و مشروطه خواهی هم آزاد نبودیم و آزادی نداشتیم ,
و در دوران استبداد و خودکامگی و قلدری و زورگوئی هم آزاد نبودیم و آزادی نداشتیم ,
و همچنین در دوران پادشاهی بی اختیاری و سرسپردگی به دول غرب هم آزاد نبودیم و آزادی نداشتیم ,
و حتی در دوران کوتاه نخست وزیر ملی گرا و محبوب ,که معلوم نشد چطوری که با ٥٠ هزار دلار و چند تا عربده لاتها
دودستی حکومت را به همان دیکتاتور بی اختیار و سرسپره پس دادند هم آزادی نداشتیم و آزاد نبودیم !!
پس خبر مرگمون کی میخواهیم آزادی داشته باشیم و آزاد بشیم ؟
پس برای چی رفتیم و جنگیدیم واین همه زحمت کشیدیم ؟
پس امیر کبیر و ستار خان و باقر خان برای چی جنگیدند و کشته شدند ؟
مگه مشروطه خواهان تهران را فته نکردند ؟
مگه ملی گرا ها حکومت را دردست نگرفتند و نفت را آزاد نکردند ؟
پس آزادیمون چی شد وآزادی که گفتند بدست آوردند کجا رفت ؟
یعنی در طی اینهمه وقت , نه سبیل داران مشروطه و ایلیاتی های پهلوون و نه کلاه پهلوی به سر ها و نه کلاه شاپو هائی و نه کت و کراواتی و نه فرنگ رفته ها و نه لمپن های لاله زار و نه همافران تیز پروازارتش و نه دانشجویانی که گذشته و شغل پدرانشان را فراموش کردند و نه زنهائی که بعد از هزار سال اختیار خودشان را بدست آورده بودند , آزاد نبودند و آزادی نداشتند و نمیتوانستند آزادی را حس بکنند !!
و همه همینجوری مونده بودن بی آزادی و بی یار و یاور ...
و نتیجه اش این شد که بعد از تجربه و شکست همه روشنفکران و نیمه روشنفکران و خاموش فکران و نیم سوز فکران و بی فکران و نفهمیده ها و نفهم ها در بدست آوردن و رسیدن به آزادی و آزاد شدن , باید مردم از سرناچاری و بیکسی و بی بزرگتری و بی پول نفتی , پناه ببرند به ریش و دین و عمامه و نعلین و آخوند و ملا ؟؟
جوری شد که شبها مردم همه میرفتند بالای بام و آزادی از توی ماه به مردم چشمک میزد !
و همه آزادیخواهان و آزادی ندیده ها از پیر و جوون و زن و مرد و مارکسیست و مسلمون و آخوند و ملی گرا و کمونیست و لیبرال و چادری و بی حجاب و هیپی و بچه مسجدی , لات و اوباش و همه و همه جمع بشن و بخواهند که کار رو یکسره کنند وبا وحدت کلمه , مملکت را بندازن تو بغل آخوند ها که آزادی رو به چنگ بیارن؟!!
و راه افتادند و فریاد میزدند :
استقلال , آزادی , جمهوری اسلامی
و آن مردمی که فقط آزادی میخواستند , آزادی را گذاشتند وسط دوتا حرفی که یکی شو داشتند و و یکی شو قلبا نمیخواستند , که یه وقت در نره ؟!
مرگ بر این و مرگ برآن ,
مرگ بر من و بر تو و مرگ بر ما !
و فقط درود بر اون , همونی که عکسش تو ماه بود و همه دیدند و براش صلوات فرستادند !
زد تو دهن دولت و نطق آزادی را تو قبرستون کرد ...
و تق و تق و توق و تانک و توپ و انفجار نور و ترکیدن زور و بینا شدن کور و آش هم که شور و حماقت و جهالت باهم جور
و آخر هم که نشد که نشد و آزادی پرید و رفت یه جای دووووور!
ولی مردم آزادی را زودی پیدا کردند یعنی راستشو بخواهید آزادی را آوردند!
آزادی یک ریش توپی گذاشته بود و یه اوور کت آمریکائی تنش کرد و اسلحه دستش بود و تو مسجد میخورد و میخوابید.
آقا این آزادی همه کاره بود خودش میگرفت خودش قاضی بود و خودش حکم میداد و خودش هم میکشت!
و اول از همه همون آزادیخواهان را که آزادی میخواستند را آزاد تر از آزاد آزاد کرد .
گفتند آزادی تو زندان اوین هست ولی هر کی رفت دنبالش دیگه برنگشت !!
بعد ها اون بچه زرنگاش که دوره آزادسازی چریکی دیده بودند نمیدونم گفتند :آزادی خودش منحرف شد یا آزادی را منحرف کردند یا میگن که آزادی رو دزدیدنش و بردند کجا قایمش کردند!
عجب مردمی هستیم ما دیگه !
آسایش , امنیت , رفاه , فراوونی , آرامش , عزت , احترام ,قدرت و هیچی نمیخوان و فقط آزادی میخواهیم , آزادی !!
الان هم هر کی میخواد بره زندان یا بره تو حصر کلبه ای و یا صنعتی و یا اسم در کنه و یا ملت رو بکشه دنبال خودش , یه آزادی میگه و ملت هم گوسپندی دنبالش میفتن و آزادی آزادی میکنند !!
و هنوز هم تا ولشون کنی , میگن آزادی و براش هورا میکشن و الله اکبر میگن و دست میزنند و گریه میکنند و با سکوت شیشه نوشابه و کتک میخورند !
و قربونش برم , دیگه دنبال آزادی رفتن و براش کتک خوردن اصلا رفته تو خون ما و از طریق ژنتیکی و بدون آموزش و پرورش و نسل به نسل و از پدر به پسر منتقل میشه و دنبال آزادی افتادن برامون یه حالت غریزی پیدا کرده !
و اگر بهشون هم که بگی که آزادی نه بیا این امنیت , آزادی نه بیا این آسایش , آزادی نه بیا و این هم آرامش , یک نگاه عاقل اندر سفیه بهت میکنند و میگویند :
پسر جون تا آزادی نباشه که اینهارو نمیشه بدست آورد !!
باور کنید راست میگن درست مثل آلمان ها و ژاپنی های بعد از جنگ که چون آزاد آزاد بودند به آسایش و آرامش رسیدند ...!!
یعنی چی ؟
مگه میشه که در حکومت هیچ کدوم از این شاها و وزیر ها و رهبرها و آقا ها و اماما و ولایت ها و رئیس جمهورهای مردمی و منتخب و منفور و محبوب و سالم و دیوونه و خندان و بیریخت و کوسه و با ریش و بی ریشه در هیچکدوم , هیچکدوم , آزادی نباشه و ما آزاد نباشیم ؟
یعنی برای ما شاه و مجلس و نماینده و نخست وزیر و آقا و امام و رئیس جمهور انتخابی و انتصابی , فرقی نداره و همه یکی هستند و فقط اونها بد هستند که هیچکدامشون به ما آزادی ندادند و نمیدن ؟
ببینم , تا حالا کسی آزادی رو دیده و چشیده و کشیده و میدونه اون چه شکلی هست و ننه و باباش کی هستن ؟
میگم خدائی نکرده و استغفرالله نکنه یه وقت خودمون ایرادی , مرضی , چیزی نداریم که آزاد نمیشیم ؟!
یا شاید ما یه آزادی رو میخواهیم که تو دکون هیچ عطاری پیدا نمیشه ؟
کاره دیگه , شاید هم ما آدمش نیستیم که بگیریمش و ازش استفاده کنیم و اصلا لیاقت آزادی را نداریم ؟
والله من میترسم که دیگه , اگر خود آزادی رو دودستی و با نون خامه ای هم بیارن و تقدیم ما کنند ما بزنیم زیرش و اون کسیکه آزادی آورده را تا میخوره بزنیم و آزادی رو بپرونیمش و فراریش بدیم!!
تاشاید بتونیم بازهم دنبالش بگردیم و بخاطرش کتک بخوریم و زندان بریم و شیشه نوشابه بخوریم و از کمبودش آه بکشیم و شب شعر بزاریم و یا براش صلوات سبز نذر کنیم...
من یه هفت هشت ده سالی هست که قید آزادی رو زدم ,
نه اینکه بترسم و فکر کنم باید بخاطرش باتوم بخورم و زندانی بشم و اینا ...نه ....
دیگه ازش خوشم نمیاد , یعنی دلمو زد و اگه بیاد هم من یکی دیگه باهاش اصلا حال نمیکنم .
آزادی خیلی احساس لوس و ننر و احساس بیخودیه و اصلا یه آزادی اونهم تازه نسبی و با این همه ناز و ادا ؟
این همه بدبختی و نکبت و غربت و ذلت و هجرت و نفرت بکشیم و آخ و اوخ و توسری و روسری و میام و نمیام و بشین و پاشو سرمون بیارن که آزاد بشیم ؟؟
وا ین همه درس حقوق بشر و مشق شب و کلاس دمکراسی و امتحان مردمسالاری و اینا بدیم که آخرش چی بشه ؟ آزاد بشیم ؟ از چی ؟ از کی ؟
تاحالا اگر خر جفتک زده بود تو مخم و برای توضیح دادن آزادی و آگاهی سازی در باره اش با کسانی مثل اونها ئی که آزادیخواه هستند سه ساعت بشینم و سر و کله بزنم و کامنت بنویسم و کامنت بخونم فحش بدم و فحش بشنوم و مزدور و خائن و بیسواد و نفهم بشم و بکنم و اعصابم رو منفجر کردم بسه , دیگه بس هست .
که آخرش یکی شون بگه تو اصلا میدونی آزادی چه رنگیه؟
نمیدونی دیگه , رنگش بنفش خوشرنگه یا سبز مغز پسته ای ....من میدونم و دیدم !
و یکی دیگه بگه :تو اصلا میدونی آزادی چه بوئی داره ؟
نمیدونی دیگه , بوی تریاک با بوی پوست پرتقال سوخته یا قندی که روش سیخ داغ کشیدند رو باهم میده !
و اصلا هر کی یه چیزی میگه ...
بدبختی اینجاست که این جناب آزادی مثل کش بند تمبون میمونه و همینکه ولش کنی , جنگی در میره.....
من اینو فهمیدم آزادی یه چیزیه که تا داریم قدرشو نمیدونیم و بعد هر کس و ناکسی میتونه تو یکدقیقه ما رو خر کنه اونو از ما بگیره و ما هم تا عمر داریم باید بدویم دنبالش و براش کتک با شیشه نوشابه بخوریم ...!
تازه یه احتمال دیگه هم هست ,
و این احتمال خیلی قویه و به واقعیت هم نزدیک تره ...
احتمال اینکه نکنه این آزادی آزادی کردن ها همش سرکاری باشه!!؟
میگم ,نکنه مارو سیاه کردند و فرستادند دنبال نخود سیاه ( آزادی ) که جاش ۸۰۰ میلیارد دلار پول طلای سیاه مون رو بدزدند و بالا بکشند ؟؟
تا جاش بهمون سرنگ آلوده و دمپائی پلاستیکی و برنج سمی با فناوری هسته ای بدن؟
میگم خدائی نکرده یه وقت مارو مچل اسمش نکرده باشن , والله کی میدونه ؟
از این انگلیسی های بی ناموس هرچی بگی بر میاد...
مثل انقلاب کردنمون مثل هشت سال جنگیدنمون !
که فکر میکردیم شاخ غول میشکنیم ولی آخرش فهمیدیم که برنامه ریزی و حساب و کتاب شده بود.
چون سود و استفاده هاش همش رفت تو جیب اونها و ارزش و ارزش هاش که با هزار تاش حتی یه دونه خروس قندی هم بهمون نمیدن , موند واسه ما !
خلاصه که هرچی فکر کردم دیدم ,نه , فایده نداره و آزادی بدرد من نمیخوره ...
ما نخواستیم این آزادی رو و عطاشو و به لقاش بخشیدیم.
فکر نکنید , چیزی جاش ندارم یا نمیخوام ها ...
نه , دارم , میخوام !
من اگه فقط یه سقف بالاسرم باشه که یه کمی رفاه و آسایش در آنجا داشته باشم تا بتونم بقیه عمرم یه زندگی آرام و در امنیت داشته باشم و بتونم فقط آنرا تجربه کنم برام بسه و دیگه هیچی نمیخوام .
حالا میخواد حکومت گشتاپوی هیتلری ویا دولت فاشیستی موسولینی باشه...
باور کنید ۱۵ سال همین زندگی رو گفتم را به صدوپنجاه سال آزادی و زندگی آزاد و و آزاد بودن خشک و خالی ترجیح میدم و قبول دارم .
هر چند مردم ایران یه عمر ( صد سال ) هست که به دنبال آزادی میگردند و میخواهند هر جوری که شده آنرا بدست بیاورند , ولی من چند سالی هست که بی خیال آزادی شدم و به جای آن بدنبال آرامش و آسایش میگردم !
هر چند که خیلی ها به من گفتند بدون آزادی به آرامش و آسایش نمیرسی , ولی خودم با چشمهای خودم دیدم و تجربه کردم که در خیلی از کشورهای جهان آزادی نیست ولی آسایش و آرامش هست و مردمش هم در صلح و صفا زندگی میکنند و خیلی هم راضی هستند .
آخه هر جور فکر میکنم میبینم , آزادی رو که نمیتونم با خودم تو گور ببرم که ... تو میتونی ؟؟!
خوب به این عکس دقت کنید , ببینید چند ماه آزادی بهشون دادند چیکار کردند ؟!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر