طرح استقرار آخوند ها در ورزشگاه ها با شکست مواجه شد
طرح فرستادن بچه آخوندها و جوجه طلبه ها که بنابر دلایلی همچون , ریختن ترس آنها از مردم و یا مردمی نشان دادن دادن چهره منحوس آنها , جاسوسی و خبر چینی , سرگرم کردن آخوندهای لش و تن پرور , اشاعه فرهنگ آخوندی , راغب کردن و جذب جوانان برای آخوند شدن و ...
با شکست مواجه شد و ورود هر گونه آخوند و ملا به ورزشگاه ها متوقف و در اصل ممنوع شد !
البته دلیل این کار را چنین گفتند :
[[ ملا محمد رییس کمیته فرهنگی فدراسیون فوتبال درادامه ازحوزه علمیه تهران که باهمکاری با وزارت ورزش و فدراسیون فوتبال هماهنگی لازم را داشت قدردانی کردوافزود:این طرح درحال حاضربه دلیل کمبود منابع مالی متوقف شده است اما امیدواریم با تخصیص منابع مالی این طرح بار دیگر اجرایی شود.]]
که ایشان فکر کردند که پشت گوش ما هم مثل خودشان مخملی هست و تو گفتی و من هم باور کردم !
مگر فرستادن چند راس بچه آخوند به امجدیه و آزادی چقدر خرج دارد که کم آوردید ؟
خبرنگار ما که گوشش از این حرف ها پر است و از میزان صداقت و راستگوئی مدیران حکومت اسلامی کاملا آگاه هست و آنها را خوب میشناسد , پس از خواندن دوتا قل هو والله و آیه الکرسی و فوت کردن به دور خودش و سفت کردن کمربند ش راهی فیضیه شد تا از نزدیک با چند تا از این بچه آخوندا حرف بزند و مصاحبه کند و سر از ته و توی کار در بیاورد ...
نزدیک غروب که درس تمام شده بود و طلبه ها در حجره خودشان و یا مشغول کارهای شخصی بودند , کار خود را آغاز کرد و به طلبه ای که داشت دم حوض رخت میشست نزدیک شد ...
خ : حاج آقا سلام و علیکم و رحمته الله
آخوند اولی : علیکم السلام برادر , بفرمائید ؟
خ : شما هم جز کسانی بودید که به ورزشگاه ها اعزام میشدین ؟
آ . ا : خوشبختانه , و به یاری خداوند بزرگ و لطف آقا امام زمان من جز این
جماعت نبودم و از همین جا از هرچه صهیونیست و لابی و طرفدار و تماشاچی و استادیوم و توپ گرد هست اعلام برائت کرده و ...
خ : خوب , خوب ..ما فیلم نمیگیریم که , فقط گفتگو میکنیم ! حالا کجا میتونم چند تا از این جماعتی را که گفتی ببینم و با آنها مصاحبه کنم ؟
آ . ا : متاسفانه شما مقدور به انجام چنین گفتگوئی نخواهید شد , زیرا آنها را در قرنطینه نگهداری میکنند و ورود اشخاص متفرقه به آن مکان لا ممکن است و محتاج به تهیه جواز از دفتر ریاست میباشد .
خ : الان که دیگه تعطیل هست , نمیتونیم همین جوری ...
آ . ا : استغفرالله ربی به اتو الاجمعین , برو برادر , برو شیطان را لعنت کن و برای ما هم دردسر نساز انشالله ..
خ : ببین حاجی , بالاخره هر چیزی یه راهی داره و ...
آ . ا : برو , برو و شر درست نکن و این پیشنهادات فاسده را نکن که برادران را صدا میزنم و..
خ : حاجی یه دقیقه گوشتو بیار جلو ....بیار ... میگم ؟+*}{ء~~=~....
آ . ا : تورو حضرت عباس .....خدا وکیلی راست میگوئی ؟
خ : به مرگ تو .... تو کار ما را راه بنداز , اونم بامن ...تو بمیری زدم ...
آ ا : فقط استدعا دارم که اگر چیزی شد , امی از من نبرید و و پای من را
خ : خیالت راحت باشه , مطمئن باش .
آ . ا : برو ته حیاط قدیمی سمت چپ یک دالان هست برو ......پس قول خودتان را هم فراموش نفرمایید .
خ : چشم حتما , ممنون , التماس دعا ....
پس از گذشتن از دالان به محوطه ای با دیوارهای بلند که روی آنهم سیم خاردار کشیده بودند و فقط یک سمت آن که رو به دیوار بود فنس کشی بود حدود ده پانزده تا جوجه آخوند که همه عمامه به سر ولی با لباسهای جورواجور بودند که باهم یا حرف میزدند و یا روپائی بازی میکردند و چند تا شیر یا خط مینداختند و ....مشغول بودند .
یکی که به دیوار تکیه داده بود و تسبیحش را دور انگشتش میچرخاند و عمامه سیاه بر سرو شورت و پیراهن فوتبال به تن دا شت تا مارا دید , آرام به ما نزدیک شد و با لحن فروشنده های چیز های غیر مجاز جلوی استادیوم ها گفت :
سی دی های جدید , دی وی دی های سفید با کیفیت اینه , مجله و پوستر, پلی بوی اصل هم داریم , چی میخوای داداش ؟
خ : والله من برای این چیزا نیامدم و راستشو بخوای اومدم که اگر ....
در همین وقت یکی دیگه که دا شت زیپ شلوارک شو بالا میکشید و یه سیگار هم گوشه لبش بود و عمامه سفید سرش بود , تندی آمد جلو و گفت :
ولش کن این مشتری منه ...نوکرتم , چی میخوای ؟
ایکس , پنیر مزار , کریستال , تل , شیشه کره ای اصل , کراک عسلی , بنگ دوسیب , گل , کروکودیل , تریاک زعفرونی .....
همینطور که داشت ردیف میکرد و یکبند میگفت , یکی دیگه که گنده و هیکلی بود و ریش توپی داشت از پشت یقه اون یکی رو گرفت و هولش داد کنار و گفت :
آخه لانتوری , عملی , نگاش کن ...
قیافش به این حرفها میخوره ؟
بچه مثبته تو هم گیر دادی بهش ...
بگم مامورا بیان ....
: چیه داداش , اول بگو بینم , قرمزته یا آبیته ....؟
یا تراختوری هستی قارداش ؟
هر چی باشین لوله ای ...شش تائی ها ......
یکی دیگه از پشت سرش گفت :
چی میگی لنگ حمومی , داربی که بیشتر مال ماست , آبیته ...
یکی دیگه گفت :
برو کیسه تو بکش , امسال که قسر در رفتین , ولی شیش , شیش , شیش تائی ها یادت نره ....
یکی عمامه سیاه که سبزه هم بودو یه دبه دستش بود یهو نشت و رو دبه پلاستیکی ضرب بندری گرفت و با لهجه شروع کرد خوندن :
آبادانه , آبادانه ....برزیل هم آبادانه ...مو صنعت نفتوم , مو مار هفت خطوم....
که چند تا دیگه دستشون رو عمامه ها , پریدن وسط و شروع کردن به سینه لرزوندن و قر دادن و جنبوندن....
آنهائی هم که نشسته بودند , شروع کردند به دست زدن... ,
خلاصه شیر تو شیری شد که نگو و نپرس که یهو دیدم یه بچه آخوند لاغر با لباس کامل آخوندی از گوشه گوشه و ته فنس و سیم طوری آروم با دست به من اشاره میکرد که , بیا ...
حدس زدم که این باید سالم باشه و لابد میخواد پیام و مطلب مهمی بگه ...
زود رفتم به سمتش و تا رسیدم به او گفت :
ماشالله , تا شما را دیدم فهمیدم که اهل فوتبال موتبال نیستی و برای این چیز ها نیومدی ....
خوب بگو ببینم , تو چه سن و سالی دوست داری ؟
سفید , سبزه , چاق , لاغر ؟
دانشجو , دختر فراری , خانه دار , بیوه ؟
نگران صیغه خوندن هم ,نباش ده هزار بدی , برگه مخصوص و مهر شده و سفید بهت میدم و خودت از روش بخونی هم قبول درگاه حق میفته انشاالله... ,
مهم نیت هست که باید درست باشه ....
جا از خودت داری , یا با جا میخوای ؟
که یکدفعه صدای سوت زدن بلند شد... ,
دیدم از ته دیوار دری باز شد و چند تا آخوند هیکلی با لباس های مشکی و عمامه های سیاه و باتوم بدست ریختند تو محوطه ...
چند تا از بچه آخوندها دویدند طرف من و گفتند :
در رو , فرار کن ....ضربتی ها اومدن , در رو ... بجنب , های , هو و .....
خبرنگار ما فرار کرد و...
خبرنگار ما که فهمید چرا اینها رو قرنطینه کردند!
چرا ورود آخوند ها روهم به استادیوم ها ممنوع شد ؟
... شما چطور ؟
طرح فرستادن بچه آخوندها و جوجه طلبه ها که بنابر دلایلی همچون , ریختن ترس آنها از مردم و یا مردمی نشان دادن دادن چهره منحوس آنها , جاسوسی و خبر چینی , سرگرم کردن آخوندهای لش و تن پرور , اشاعه فرهنگ آخوندی , راغب کردن و جذب جوانان برای آخوند شدن و ...
با شکست مواجه شد و ورود هر گونه آخوند و ملا به ورزشگاه ها متوقف و در اصل ممنوع شد !
البته دلیل این کار را چنین گفتند :
[[ ملا محمد رییس کمیته فرهنگی فدراسیون فوتبال درادامه ازحوزه علمیه تهران که باهمکاری با وزارت ورزش و فدراسیون فوتبال هماهنگی لازم را داشت قدردانی کردوافزود:این طرح درحال حاضربه دلیل کمبود منابع مالی متوقف شده است اما امیدواریم با تخصیص منابع مالی این طرح بار دیگر اجرایی شود.]]
که ایشان فکر کردند که پشت گوش ما هم مثل خودشان مخملی هست و تو گفتی و من هم باور کردم !
مگر فرستادن چند راس بچه آخوند به امجدیه و آزادی چقدر خرج دارد که کم آوردید ؟
خبرنگار ما که گوشش از این حرف ها پر است و از میزان صداقت و راستگوئی مدیران حکومت اسلامی کاملا آگاه هست و آنها را خوب میشناسد , پس از خواندن دوتا قل هو والله و آیه الکرسی و فوت کردن به دور خودش و سفت کردن کمربند ش راهی فیضیه شد تا از نزدیک با چند تا از این بچه آخوندا حرف بزند و مصاحبه کند و سر از ته و توی کار در بیاورد ...
نزدیک غروب که درس تمام شده بود و طلبه ها در حجره خودشان و یا مشغول کارهای شخصی بودند , کار خود را آغاز کرد و به طلبه ای که داشت دم حوض رخت میشست نزدیک شد ...
خ : حاج آقا سلام و علیکم و رحمته الله
آخوند اولی : علیکم السلام برادر , بفرمائید ؟
خ : شما هم جز کسانی بودید که به ورزشگاه ها اعزام میشدین ؟
آ . ا : خوشبختانه , و به یاری خداوند بزرگ و لطف آقا امام زمان من جز این
جماعت نبودم و از همین جا از هرچه صهیونیست و لابی و طرفدار و تماشاچی و استادیوم و توپ گرد هست اعلام برائت کرده و ...
خ : خوب , خوب ..ما فیلم نمیگیریم که , فقط گفتگو میکنیم ! حالا کجا میتونم چند تا از این جماعتی را که گفتی ببینم و با آنها مصاحبه کنم ؟
آ . ا : متاسفانه شما مقدور به انجام چنین گفتگوئی نخواهید شد , زیرا آنها را در قرنطینه نگهداری میکنند و ورود اشخاص متفرقه به آن مکان لا ممکن است و محتاج به تهیه جواز از دفتر ریاست میباشد .
خ : الان که دیگه تعطیل هست , نمیتونیم همین جوری ...
آ . ا : استغفرالله ربی به اتو الاجمعین , برو برادر , برو شیطان را لعنت کن و برای ما هم دردسر نساز انشالله ..
خ : ببین حاجی , بالاخره هر چیزی یه راهی داره و ...
آ . ا : برو , برو و شر درست نکن و این پیشنهادات فاسده را نکن که برادران را صدا میزنم و..
خ : حاجی یه دقیقه گوشتو بیار جلو ....بیار ... میگم ؟+*}{ء~~=~....
آ . ا : تورو حضرت عباس .....خدا وکیلی راست میگوئی ؟
خ : به مرگ تو .... تو کار ما را راه بنداز , اونم بامن ...تو بمیری زدم ...
آ ا : فقط استدعا دارم که اگر چیزی شد , امی از من نبرید و و پای من را
خ : خیالت راحت باشه , مطمئن باش .
آ . ا : برو ته حیاط قدیمی سمت چپ یک دالان هست برو ......پس قول خودتان را هم فراموش نفرمایید .
خ : چشم حتما , ممنون , التماس دعا ....
پس از گذشتن از دالان به محوطه ای با دیوارهای بلند که روی آنهم سیم خاردار کشیده بودند و فقط یک سمت آن که رو به دیوار بود فنس کشی بود حدود ده پانزده تا جوجه آخوند که همه عمامه به سر ولی با لباسهای جورواجور بودند که باهم یا حرف میزدند و یا روپائی بازی میکردند و چند تا شیر یا خط مینداختند و ....مشغول بودند .
یکی که به دیوار تکیه داده بود و تسبیحش را دور انگشتش میچرخاند و عمامه سیاه بر سرو شورت و پیراهن فوتبال به تن دا شت تا مارا دید , آرام به ما نزدیک شد و با لحن فروشنده های چیز های غیر مجاز جلوی استادیوم ها گفت :
سی دی های جدید , دی وی دی های سفید با کیفیت اینه , مجله و پوستر, پلی بوی اصل هم داریم , چی میخوای داداش ؟
خ : والله من برای این چیزا نیامدم و راستشو بخوای اومدم که اگر ....
در همین وقت یکی دیگه که دا شت زیپ شلوارک شو بالا میکشید و یه سیگار هم گوشه لبش بود و عمامه سفید سرش بود , تندی آمد جلو و گفت :
ولش کن این مشتری منه ...نوکرتم , چی میخوای ؟
ایکس , پنیر مزار , کریستال , تل , شیشه کره ای اصل , کراک عسلی , بنگ دوسیب , گل , کروکودیل , تریاک زعفرونی .....
همینطور که داشت ردیف میکرد و یکبند میگفت , یکی دیگه که گنده و هیکلی بود و ریش توپی داشت از پشت یقه اون یکی رو گرفت و هولش داد کنار و گفت :
آخه لانتوری , عملی , نگاش کن ...
قیافش به این حرفها میخوره ؟
بچه مثبته تو هم گیر دادی بهش ...
بگم مامورا بیان ....
: چیه داداش , اول بگو بینم , قرمزته یا آبیته ....؟
یا تراختوری هستی قارداش ؟
هر چی باشین لوله ای ...شش تائی ها ......
یکی دیگه از پشت سرش گفت :
چی میگی لنگ حمومی , داربی که بیشتر مال ماست , آبیته ...
یکی دیگه گفت :
برو کیسه تو بکش , امسال که قسر در رفتین , ولی شیش , شیش , شیش تائی ها یادت نره ....
یکی عمامه سیاه که سبزه هم بودو یه دبه دستش بود یهو نشت و رو دبه پلاستیکی ضرب بندری گرفت و با لهجه شروع کرد خوندن :
آبادانه , آبادانه ....برزیل هم آبادانه ...مو صنعت نفتوم , مو مار هفت خطوم....
که چند تا دیگه دستشون رو عمامه ها , پریدن وسط و شروع کردن به سینه لرزوندن و قر دادن و جنبوندن....
آنهائی هم که نشسته بودند , شروع کردند به دست زدن... ,
خلاصه شیر تو شیری شد که نگو و نپرس که یهو دیدم یه بچه آخوند لاغر با لباس کامل آخوندی از گوشه گوشه و ته فنس و سیم طوری آروم با دست به من اشاره میکرد که , بیا ...
حدس زدم که این باید سالم باشه و لابد میخواد پیام و مطلب مهمی بگه ...
زود رفتم به سمتش و تا رسیدم به او گفت :
ماشالله , تا شما را دیدم فهمیدم که اهل فوتبال موتبال نیستی و برای این چیز ها نیومدی ....
خوب بگو ببینم , تو چه سن و سالی دوست داری ؟
سفید , سبزه , چاق , لاغر ؟
دانشجو , دختر فراری , خانه دار , بیوه ؟
نگران صیغه خوندن هم ,نباش ده هزار بدی , برگه مخصوص و مهر شده و سفید بهت میدم و خودت از روش بخونی هم قبول درگاه حق میفته انشاالله... ,
مهم نیت هست که باید درست باشه ....
جا از خودت داری , یا با جا میخوای ؟
که یکدفعه صدای سوت زدن بلند شد... ,
دیدم از ته دیوار دری باز شد و چند تا آخوند هیکلی با لباس های مشکی و عمامه های سیاه و باتوم بدست ریختند تو محوطه ...
چند تا از بچه آخوندها دویدند طرف من و گفتند :
در رو , فرار کن ....ضربتی ها اومدن , در رو ... بجنب , های , هو و .....
خبرنگار ما فرار کرد و...
خبرنگار ما که فهمید چرا اینها رو قرنطینه کردند!
چرا ورود آخوند ها روهم به استادیوم ها ممنوع شد ؟
... شما چطور ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر