تب تند عشق و سوپ شلغم [ غوطه ور شدن در آشنائی و لیز خوردن در سطح لیز زمان ]
ما تقریبا هرروز یکدیگر را میدیدیم .
برادر کوچک مریم در دبستانی در حوالی مکان ملاقات همیشگی ما در شیفت بعد از ظهر کلاس اول بود و مریم به بهانه بازگرداندن او به خانه میتوانست هرروز ساعت چهار تا پنج بیاید ، تا ما هم بتوانیم همدیگر را ببینیم .
مریم مانند هیچ دختر دیگری نبود و فکر نمیکرد ، اما مثل تمام دختران همسن و سال خودش رفتار میکرد ، او در ظاهر به تمام قوانین و آداب و رسوم سنتی اعمال شده به جامعه ، پایبند بود و آنرا رعایت میکرد و ظاهرا هیچ اعتراضی هم به آنها نداشت .
اما در حقیقت همانند یک بچه گربه شیطان و ملوس و بازیگوش ، درصدد شناختن دنیای ممنوعه و محدود شده آشنائی و دوست داشتن و عشق بود .
آنزمان این جسارت ، یعنی ورود به حریم عشق و آشنائی برای خیلی از افراد و خانواده ها مساوی با نابودی حیثیت و برباد رفتن ناموس و آبروریزی خانوادگی ، تعریف و تعبیر و تفسیر میشد.
ولی مریم با شهامت خاصی و با اطمینان بنفس بالائی پا در این راه و قدم در این محدوده ممنوعه گذاشته بود و هرروز با من به کشف ابعاد تازه ای از این دنیای ناشناخته میپرداخت .
ما با هم آشنائی را مزه مزه میکردیم و از شناختن یکدیگر لذت میبردیم .
بیشتر از هر چیز دیگری ما از باهم بودن خوشحال بودیم و لذت میبردیم .
بطوری که حتی ترس از دستگیری قانونی ، بخاطر باهم بودنمان را هم بدست فراموشی سپردیم.
مریم بسیار خوشفکر و منطقی بود .
او همه چیز ها را با ساده ترین روش دودوتا ، چارتای خودش میسنجید .
او سختترین مسائل را با ساده ترین و آسانترین پاسخ ها جواب میداد و حل میکرد و همچنین او ، مشکلترین پرسش ها را هم با ساده ترین شکل ممکن عنوان میکرد و میپرسید .
که این خود دردسر بزرگی برای من بود.
مریم برعکس من که گرایش به تاریخ و ادبیات داشتم ، عاشق ریاضیات وکامپیوتر که مربوط به شغل پدرش میشد بود ، ولی به شعر ها و حکایتی که من بنابر وصف حال خودمان میگفتم ، علاقه و توجه نشان میداد .
ما در فضای آشنائی هم ، در جو واتمسفری به شیرینی و غلظت عسل راه میرفتیم و دست و پا میزدیم و غوطه ور بودیم .
لحظه هائی که با او سپری میشد و ما در آن قدم میزدیم ، بسیار سریع بود و میگذشت و در اصل این زمان نبود که بر ما میگذشت ، بلکه این ما بودیم در سطح بسیار لیز آن سر میخوردیم و از آن به سرعت رد میشدیم و میگذشتیم .
ما به هم علاقه مند میشدیم و هردو با مهارت تمام آنرا از یکدیگر پنهان میکردیم .
ما در هر ملاقات بخش هائی از وجود خودمان را در یکدیگر حل میکردیم .
اما در این دیدارها و ملاقات ها، ما هرگز نتوانستیم که به هم ابراز علاقه کنیم ، در حالیکه هردو میدانستیم که بهم علاقه داریم .
یعنی ما بلد نبودیم .
کسی به ما یاد نداده بود و هیچ آموزشی هم از هیچکس و در هیچ کجا ، ندیده بودیم .
علاقه و دوستی و عشق همیشه برای ما یک چیز ممنوعه و گناه بود ، و میبایستی که آنرا در تنهاترین تنهائی های خودمان مرور میکردیم و دانستیم که هرگز نباید آنرا در جمع و با صدای بلند بر زبان بیاوریم و اگر موقعیتی هم پا میداد ، باید که آنرا در گوشی و بصورت نجوا و مخفیانه در گوش هم زمزمه میکردیم .
ما حتی برای ابراز علاقه و دوستی به صمیمی ترین آشنایان و دوستان خود نیز دارای مشکل بودیم و هستیم و خجالتی بی دلیل همیشه از بیان آن به یکدیگر و در ما ممانعت و جلوگیری میکرده و میکند .
و ترسی ناشناخته از بیان کردن آن ، در وجود ما ساختند و هست که مارا بازمیدارد .
ما حتی در ابراز علاقه های مجاز و شرعی و حلال اعلام شده هم دچار مشکل بسیار حاد و شدیدی هستیم.
به ابراز علاقه ما به پیامبران و امامان خودمان کمی بدقت و تامل بیشتری نگاه کنید، حتی آنها هم مثل آدم و عاقلانه نیست !
و باید حتما با گریه و زاری و ناله کردن و برسرزدن و زوزه کشیدن همراه باشد ، و جدیدا به گل بر سر و لباس مالیدن و قمه بر سر زدن و سگ شدن و واق واق کردن و به خاک و خل افتادن و با زنجیر خود را بستن و...هم تبدیل شده .....
دقت کنید اینها تازه ابراز علاقه کردن و اظهار عشق و دوستی کردن های مجاز و شرعی ماست و هیچ گناه و مکافات و مجازاتی هم ندارد !!
اما همه ما در ابراز دشمنی و نفرت ، بسیار استاد هستیم و آنرا با بهترین حالت ها و در تمام مکانها میتوانیم اجرا و اعمال کنیم ، اصلا آنرا از بچگی به ما آموزش میدهند و یاد میگیریم و تشویق هم میشویم !
ما یاد گرفتیم و میتوانیم بدون هیچ احساس ترس و شرم و خجالتی در میان جمع دوستان و یا در مکانهای غریبه و حتی با اعضای خانواده یا بر سر هر کسی که ازو نفرت داریم و بدمان می آ ید، راحت داد بزنیم و فریاد بکشیم و از او منزجر شویم و به او توهین کنیم و به او تهمت بزنیم .
و از افراط در این و تفریط در آن ، دارای مشکل هستیم و هزینه و تاوانهای گزافی نیز میپردازیم .
به هر حال من و مریم با وجود آگاهی از آن هم ، نه تنها این علاقه را بهم نشان ندادیم و ابراز نکردیم ، بلکه آنرا پنهان کردیم .
شاید هم بنابر حسب حال و عادت آن روزگار ، ما در دوران طلائی امام منتظر بودیم تا دولت نخست وزیر کوپنی ایشان شماره کوپن های دونفره ( ابراز علاقه ) را در رادیو ها اعلام کنند تا شاید من و مریم هم بتوانیم در صف ها کوپن به دست ، مجاز شویم که قانونا به مقدار اعلام شده به یکدیگر ابراز علاقه کنیم !!
توضیح ضروری :
منظور از دوران طلائی امام و نخست وزیر کوپنی آن دوران همانا شخص مهندس میر حسین موسوی ارواحنا الفدا و عج علی ظهورک و تعالی فرج الله شریف میباشد ، که یکی از سیاهترین دوران حکومت جهل و خون و جنون بود و در آنزمان همه چیز از گوشت مرغ گرفته تا جان آدمیزاد ،به تعداد افراد خانواده کوپنی بود و حتما باید منتظر اعلام آنها از رادیو میبودیم ، و این سرگذشت نیز درست مربوط به همان دوران بسیار طلائی میباشد که برای ما اتفاق افتاده و بر ما گذشته ....
ما تقریبا هرروز یکدیگر را میدیدیم .
برادر کوچک مریم در دبستانی در حوالی مکان ملاقات همیشگی ما در شیفت بعد از ظهر کلاس اول بود و مریم به بهانه بازگرداندن او به خانه میتوانست هرروز ساعت چهار تا پنج بیاید ، تا ما هم بتوانیم همدیگر را ببینیم .
مریم مانند هیچ دختر دیگری نبود و فکر نمیکرد ، اما مثل تمام دختران همسن و سال خودش رفتار میکرد ، او در ظاهر به تمام قوانین و آداب و رسوم سنتی اعمال شده به جامعه ، پایبند بود و آنرا رعایت میکرد و ظاهرا هیچ اعتراضی هم به آنها نداشت .
اما در حقیقت همانند یک بچه گربه شیطان و ملوس و بازیگوش ، درصدد شناختن دنیای ممنوعه و محدود شده آشنائی و دوست داشتن و عشق بود .
آنزمان این جسارت ، یعنی ورود به حریم عشق و آشنائی برای خیلی از افراد و خانواده ها مساوی با نابودی حیثیت و برباد رفتن ناموس و آبروریزی خانوادگی ، تعریف و تعبیر و تفسیر میشد.
ولی مریم با شهامت خاصی و با اطمینان بنفس بالائی پا در این راه و قدم در این محدوده ممنوعه گذاشته بود و هرروز با من به کشف ابعاد تازه ای از این دنیای ناشناخته میپرداخت .
ما با هم آشنائی را مزه مزه میکردیم و از شناختن یکدیگر لذت میبردیم .
بیشتر از هر چیز دیگری ما از باهم بودن خوشحال بودیم و لذت میبردیم .
بطوری که حتی ترس از دستگیری قانونی ، بخاطر باهم بودنمان را هم بدست فراموشی سپردیم.
مریم بسیار خوشفکر و منطقی بود .
او همه چیز ها را با ساده ترین روش دودوتا ، چارتای خودش میسنجید .
او سختترین مسائل را با ساده ترین و آسانترین پاسخ ها جواب میداد و حل میکرد و همچنین او ، مشکلترین پرسش ها را هم با ساده ترین شکل ممکن عنوان میکرد و میپرسید .
که این خود دردسر بزرگی برای من بود.
مریم برعکس من که گرایش به تاریخ و ادبیات داشتم ، عاشق ریاضیات وکامپیوتر که مربوط به شغل پدرش میشد بود ، ولی به شعر ها و حکایتی که من بنابر وصف حال خودمان میگفتم ، علاقه و توجه نشان میداد .
ما در فضای آشنائی هم ، در جو واتمسفری به شیرینی و غلظت عسل راه میرفتیم و دست و پا میزدیم و غوطه ور بودیم .
لحظه هائی که با او سپری میشد و ما در آن قدم میزدیم ، بسیار سریع بود و میگذشت و در اصل این زمان نبود که بر ما میگذشت ، بلکه این ما بودیم در سطح بسیار لیز آن سر میخوردیم و از آن به سرعت رد میشدیم و میگذشتیم .
ما به هم علاقه مند میشدیم و هردو با مهارت تمام آنرا از یکدیگر پنهان میکردیم .
ما در هر ملاقات بخش هائی از وجود خودمان را در یکدیگر حل میکردیم .
اما در این دیدارها و ملاقات ها، ما هرگز نتوانستیم که به هم ابراز علاقه کنیم ، در حالیکه هردو میدانستیم که بهم علاقه داریم .
یعنی ما بلد نبودیم .
کسی به ما یاد نداده بود و هیچ آموزشی هم از هیچکس و در هیچ کجا ، ندیده بودیم .
علاقه و دوستی و عشق همیشه برای ما یک چیز ممنوعه و گناه بود ، و میبایستی که آنرا در تنهاترین تنهائی های خودمان مرور میکردیم و دانستیم که هرگز نباید آنرا در جمع و با صدای بلند بر زبان بیاوریم و اگر موقعیتی هم پا میداد ، باید که آنرا در گوشی و بصورت نجوا و مخفیانه در گوش هم زمزمه میکردیم .
ما حتی برای ابراز علاقه و دوستی به صمیمی ترین آشنایان و دوستان خود نیز دارای مشکل بودیم و هستیم و خجالتی بی دلیل همیشه از بیان آن به یکدیگر و در ما ممانعت و جلوگیری میکرده و میکند .
و ترسی ناشناخته از بیان کردن آن ، در وجود ما ساختند و هست که مارا بازمیدارد .
ما حتی در ابراز علاقه های مجاز و شرعی و حلال اعلام شده هم دچار مشکل بسیار حاد و شدیدی هستیم.
به ابراز علاقه ما به پیامبران و امامان خودمان کمی بدقت و تامل بیشتری نگاه کنید، حتی آنها هم مثل آدم و عاقلانه نیست !
و باید حتما با گریه و زاری و ناله کردن و برسرزدن و زوزه کشیدن همراه باشد ، و جدیدا به گل بر سر و لباس مالیدن و قمه بر سر زدن و سگ شدن و واق واق کردن و به خاک و خل افتادن و با زنجیر خود را بستن و...هم تبدیل شده .....
دقت کنید اینها تازه ابراز علاقه کردن و اظهار عشق و دوستی کردن های مجاز و شرعی ماست و هیچ گناه و مکافات و مجازاتی هم ندارد !!
اما همه ما در ابراز دشمنی و نفرت ، بسیار استاد هستیم و آنرا با بهترین حالت ها و در تمام مکانها میتوانیم اجرا و اعمال کنیم ، اصلا آنرا از بچگی به ما آموزش میدهند و یاد میگیریم و تشویق هم میشویم !
ما یاد گرفتیم و میتوانیم بدون هیچ احساس ترس و شرم و خجالتی در میان جمع دوستان و یا در مکانهای غریبه و حتی با اعضای خانواده یا بر سر هر کسی که ازو نفرت داریم و بدمان می آ ید، راحت داد بزنیم و فریاد بکشیم و از او منزجر شویم و به او توهین کنیم و به او تهمت بزنیم .
و از افراط در این و تفریط در آن ، دارای مشکل هستیم و هزینه و تاوانهای گزافی نیز میپردازیم .
به هر حال من و مریم با وجود آگاهی از آن هم ، نه تنها این علاقه را بهم نشان ندادیم و ابراز نکردیم ، بلکه آنرا پنهان کردیم .
شاید هم بنابر حسب حال و عادت آن روزگار ، ما در دوران طلائی امام منتظر بودیم تا دولت نخست وزیر کوپنی ایشان شماره کوپن های دونفره ( ابراز علاقه ) را در رادیو ها اعلام کنند تا شاید من و مریم هم بتوانیم در صف ها کوپن به دست ، مجاز شویم که قانونا به مقدار اعلام شده به یکدیگر ابراز علاقه کنیم !!
توضیح ضروری :
منظور از دوران طلائی امام و نخست وزیر کوپنی آن دوران همانا شخص مهندس میر حسین موسوی ارواحنا الفدا و عج علی ظهورک و تعالی فرج الله شریف میباشد ، که یکی از سیاهترین دوران حکومت جهل و خون و جنون بود و در آنزمان همه چیز از گوشت مرغ گرفته تا جان آدمیزاد ،به تعداد افراد خانواده کوپنی بود و حتما باید منتظر اعلام آنها از رادیو میبودیم ، و این سرگذشت نیز درست مربوط به همان دوران بسیار طلائی میباشد که برای ما اتفاق افتاده و بر ما گذشته ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر