پنجشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۳

لولو خورخوره ای بنام انصار حزب الله

                لولو خورخوره ای بنام انصار حزب الله
 
 

در اوایل دهه شصت و در بحبوحه جنگ ایران و عراق در تهران و در مکانهای پر تردد و معروف ,  ناگهان سرو کله موتور سوارانی پیدا شد که یقه های تا خرخره بسته و ریش های تا زیر چشم و شلوار خاکی و پوتین و انگشترهای عقیق و نعره های الله و اکبرشان به هر شخصی ثابت میکرد که آنها یکدسته از ریشو های بیشعور حزب الهی هستند که نه فهم و شعور داشتند و نه بزرگتر و کوچکتر و زن و مرد میفهمیدند و نه مرام و معرفت و نه رحم و مروت سرشان میشد و همه آنها دردو چیز اشتراک داشتند ؛ نفهمی و عقده ای بودنشان و دشمن دیدن  و کافر تصور کردن مردم ...
 
         
    
آنها یکباره همچون قوم تاتار ظاهر میشدند و داد و فریاد سر میدادند و الله اکبر میگفتند و به جوانان بخاطر آستین کوتاه یا پشت موی بلند و به زنان و دختران برای روسری رنگی و نوع مانتو و خلاصه به همه چیز گیر میدادند و با کوچکترین بهانه ای مشغول ضرب و شتم میشدند جز وحشیگری و زدن و شکستن و ترساندن و خراب کردن چیز دیگری بلد نبودند و نمیفهمیدند!


بهانه آنها برای زدن موی جوانان (( دیدم که با قیچی , مو و پوست سر جوانی را چیدند و بریدند و کندند )) و تیغ کشیدن و رنگ مالیدن به دستشان این بود که :

ما میجنگیم و جوانان ما در جبهه ها خون میدهند و شهید میشوند , آنوقت تو اینجا پشت مو بلند میکنی و با آستین کوتاه میگردی و سوسول بازی در میاوری  ؟

و یا در حالیکه زن و یا دختری در میان پتو پیچیده بودند و با مشت و با انگشتر عقیقشان بر سرش میکوبیدند ؛ فریاد میزدند :

جوانها در جبهه ها خون میدهند و در راه اسلام کشته میشوند که شما در اینجا به قر و فر خود برسید و خون آنها را پایمال کنید ,ما نمیجنگیم که شما این فاحشه گری ها را بکنید ...!

ولی هیچکدام از آنها به این پرسش پاسخ نمیدادند که :

پس تو در تهران و در پشت موتور چه میکنی ؟

اینجا  که میدان جنگ نیست !

این مفتخوران مسجد خواب کمی بعد سازماندهی و ساماندهی شدند و نام انصار حزب الله را بر خود گذاشتند و دامنه فعالیت آنها به بر هم زدن مراسم و ضرب و شتم مخالفان گردن کلفت و بهم ریختن سخنرانی ها و کشتن دانشجو ها (( در حالیکه دانشجوی بدبخت را از بالای ساختمان و یا پل هوائی به پایین پرتاب میکردند و فریاد میزدند : یا فاطمه زهرا  این هدیه را جانب ما قبول کن ...!))  و باتوم زدن بر سر و کله زن و بچه مردم در سال ٨٨ هم رسید و وسعت پیدا کرد...



اما چند روزیست که دوباره زمزمه هایی راجع به بازگشت آنها به بهانه امر بمعروف و نهی از منکر شنیده میشود و گاهی جوابی و حرفی که معلوم نیست در غیاب مسعود دهنمکی و حاج بخشی چه کسی سخنگوی آنهاست زده میشود و به گوش میرسد !!


   

اما چیزی که عجیب است این هست که حالا دیگر جنگی وجود ندارد و جنبش ملوس و منوچ دانشجوئی هم دیگر نیست و فتنه ای هم برپا نشده که بهانه ای برای آمدن و زدن مردم داشته باشند !!

و پیداست کسی که افسار و دهنه و پوزبند آنها را دردست دارد فقط  قصدش بهم ریختن مملکت و هدفش به جان هم انداختن مردم و کشور را به هرج ومرج کشاندن است  !

اما اول از همه , گذشت آن دوران که خر تو خر بود و سگ صاحبش را نمیشناخت و آنها میتوانستند و جولان میدادند و عربده میکشیدند ,

درثانی این مردم و مخصوصا جوانان دیگر آن مردم جنگ زده دهه شصت نیستند که بخاطر جنگ هیچ نگویند تا آنها هر غلطی که دلشان خواست بکنند .

مردم دیگر حال و حوصله این کارها و مزخرفات گفتن کسی را ندارند و با قمه و چاقو او را میزنند و به سینه قبرستان میفرستند...

باور نمیکنید , بسم الله این گوی و این میدان ...
 

              

هیچ نظری موجود نیست: