گفتند: دوره شما تمام شد, بروید خودتان را درکتابها پیدا کنید
چه بسیار محمد و محمدهائی هستند که بسیار خاموش و آرام و بدون آنکه کسی بفهمد , دوره شان تمام شد ...
محمد، یکی از بهبودیافتگان است که در جمع کردن تهسیگار از پیادهروهای خیابان ولیعصر همراه شده است.
روی صندلی چرخدار نشسته و میگوید که حضورش، پیامی است برای نسل امروز و آینده که تا حد امکان از گرفتار شدن در دام اعتیاد خود را مصون نگه دارند.
خانوادهاش در همان ماههای اول جنگ، از ایران خارج شد و تا امروز بیش از ٣٠ سال است که بچههایش را ندیده.
١٠ سال خادم امامزاده زکریا بوده و ٢٨ ماه سابقه حضور در جبهه دارد و افتخار میکند که در عملیات آزادسازی خرمشهر و والفجر ١ و کربلای ٤ و ٥ و خیبر و والفجر ٨ حاضر بوده و فرماندهاش، حاج ابراهیم همت بوده و از مصطفی چمران، آموزشهای چریکی یاد گرفته که همین آموزشها، در طول هفت ماه کارتنخوابی به دادش رسیده تا بتواند گرسنگیها و بیغذاییهای چندروزه را تحمل کند.
«از سال ٩٠ و به دلیل درد شدید پا مجبور به استفاده از متادون شدم. درد طوری بود که مصرف متادون با انگیزه تسکین درد، به اعتیاد تبدیل شد. کارتنخواب بودم که به یکی از نهادها مراجعه کردم. با وجود پاشنه پای مصنوعی، فقط ١٠ درصد جانبازی داشتم و رفتم که برای جراحی پایم کمکی بگیرم. کمک نکردند و گفتند این بو میدهد.
مرا از ساختمان بیرون کردند.
گفتند، دوره شما تمام شد و شما به تاریخ پیوستید.
بروید خودتان را در کتابها پیدا کنید.»
بچههای طلوع، در یکی از شبهای سهشنبه و توزیع غذا برای کارتنخوابها، پیرمرد را میبینند که زمینگیر جنوب تهران شده بود در حالی که از شدت درد پا، حتی با کمک عصای دستی هم قادر به راه رفتن نبود و پلاتین پایش هم از گوشت و استخوان بیرون زده بود.
طی شش ماه گذشته، پیرمرد به مددسرای طلوع بینشانها منتقل شد و پزشکان بیمارستان سینا پای پیرمرد را عمل کردند و امروز، او نشسته بر صندلی چرخدار، بدون آنکه کسی منتظرش باشد، با دستهای خالی اما با امیدی به آینده، همراه شده تا سهمی در استقبال از نوروز داشته باشد؛ نوروزی که تمام سالهای قبل برایش رنگی نداشت.
روزی که 25 کیسه تهسیگار جمع شد
http://www.isna.ir/fa/news/93121307602/%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C-%DA%A9%D9%87-25-%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D9%87-%D8%AA%D9%87-%D8%B3%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AC%D9%85%D8%B9-%D8%B4%D8%A
چه بسیار محمد و محمدهائی هستند که بسیار خاموش و آرام و بدون آنکه کسی بفهمد , دوره شان تمام شد ...
محمد، یکی از بهبودیافتگان است که در جمع کردن تهسیگار از پیادهروهای خیابان ولیعصر همراه شده است.
روی صندلی چرخدار نشسته و میگوید که حضورش، پیامی است برای نسل امروز و آینده که تا حد امکان از گرفتار شدن در دام اعتیاد خود را مصون نگه دارند.
خانوادهاش در همان ماههای اول جنگ، از ایران خارج شد و تا امروز بیش از ٣٠ سال است که بچههایش را ندیده.
١٠ سال خادم امامزاده زکریا بوده و ٢٨ ماه سابقه حضور در جبهه دارد و افتخار میکند که در عملیات آزادسازی خرمشهر و والفجر ١ و کربلای ٤ و ٥ و خیبر و والفجر ٨ حاضر بوده و فرماندهاش، حاج ابراهیم همت بوده و از مصطفی چمران، آموزشهای چریکی یاد گرفته که همین آموزشها، در طول هفت ماه کارتنخوابی به دادش رسیده تا بتواند گرسنگیها و بیغذاییهای چندروزه را تحمل کند.
«از سال ٩٠ و به دلیل درد شدید پا مجبور به استفاده از متادون شدم. درد طوری بود که مصرف متادون با انگیزه تسکین درد، به اعتیاد تبدیل شد. کارتنخواب بودم که به یکی از نهادها مراجعه کردم. با وجود پاشنه پای مصنوعی، فقط ١٠ درصد جانبازی داشتم و رفتم که برای جراحی پایم کمکی بگیرم. کمک نکردند و گفتند این بو میدهد.
مرا از ساختمان بیرون کردند.
گفتند، دوره شما تمام شد و شما به تاریخ پیوستید.
بروید خودتان را در کتابها پیدا کنید.»
بچههای طلوع، در یکی از شبهای سهشنبه و توزیع غذا برای کارتنخوابها، پیرمرد را میبینند که زمینگیر جنوب تهران شده بود در حالی که از شدت درد پا، حتی با کمک عصای دستی هم قادر به راه رفتن نبود و پلاتین پایش هم از گوشت و استخوان بیرون زده بود.
طی شش ماه گذشته، پیرمرد به مددسرای طلوع بینشانها منتقل شد و پزشکان بیمارستان سینا پای پیرمرد را عمل کردند و امروز، او نشسته بر صندلی چرخدار، بدون آنکه کسی منتظرش باشد، با دستهای خالی اما با امیدی به آینده، همراه شده تا سهمی در استقبال از نوروز داشته باشد؛ نوروزی که تمام سالهای قبل برایش رنگی نداشت.
روزی که 25 کیسه تهسیگار جمع شد
http://www.isna.ir/fa/news/93121307602/%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C-%DA%A9%D9%87-25-%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D9%87-%D8%AA%D9%87-%D8%B3%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AC%D9%85%D8%B9-%D8%B4%D8%A
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر