یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۳

تصوری از واکنش حیوانات در برابر تخریب زمین توسط انسان -٢

تصوری از واکنش حیوانات در برابر تخریب زمین توسط انسان -٢

سیمرغ به ببر گفت :
ای ببر ما در اینجا گرد هم آمدیم تا سخنان یکدیگر را بشنویم , تو نیز اگر حرفی برای گفتن داری بگو ...

ببر کمی آرام شد و گفت :

ای سیمرغ بزرگ ,
اجداد ما به کمک تو تا آدمی ضعیف بود از او محافظت کردند و خودشان را در اختیار او نهادند به او بسیار چیزها آموختند و او را یاری دادند تا نژاد خودش را حفظ کند چناچه امروز میبینیم تمام زمین را آدمیان از آن خود کردند .

آنها تا ضعیف بودند و سلاحشان شمشیر و نیزه بود ما نیز با دوری از آنها کم و بیش در آرامش و آسایش بودیم , اما از زمانی که آن دسته از آنها که دارای پوستی سفید و موهای طلائی و چشمانی ابی هستند به سلاح آتشین دست یافتند در ما دیگر رنگ خوشی را ندیدیم و روزی را بدون ترس از شکار شدن شب نکردیم .

آنها از بدترین آدمیان بودند و هستند .

آنها نه به ما بلکه به همنوعان خودشان نیز رحم نکردند و شرم آورترین کارها را نسبت به رنگین پوستان دیگر روا داشتند که آن مشکل خودشان است , اما با ما چه کردند ؟

آنها پنداری که ما دشمن آنها هستیم بدون هیچ دلیلی شروع به کشتن ما کردند و سرهای ما را پر از کاه کردند و برای تزئین به دیوارهای خانه شان کوبیدند ...

آنها بدنبال زیباترین و قویترین های ما گشتند تابه مسابقه احمقانه خودشان بپردازند و زنها و ماده هایشان از پوست ما برای خود تن پوش درست میکردند و با آن به یکدیگر فخر میفروختند !

آنها هار شده بودند دیگر پشم گوسپند و پوست گاو و پر پرندگان آنها را راضی نمیکرد و تن پوشی از پوست پلنگ و ببر و خز و سمور میخواستند و میطلبیدند آنها کیف و کمری از پوست مار و تمساح میخواستند , آنها شاخ کرگدن را برای نیازهای جنسی خود مطلوب میدیدند و ما را کشتند و کشتند و از بین بردند و نسل چند گونه از ما را برانداختند ...

و اینک فرزندان آنها در ظاهر با تاسف از کار گذشته پدران خودشان از خشکی رو به سوی دریا نهادند و با قلا ب ماهیگیری زیباترین و بزرگترین ماهی ها و نیزه ماهی را را صید میکنند و میکشند تا با آنها عکس یادگاری بیندازند و نشان دهند که در حماقت و بی رحمی چیزی از پدران خود کم ندارند !

اما این آدمیان به این بسنده نکردند و شروع به تحقیر و تمسخر ما کردند !

آنها همه گونه از ما را به حیله های مختلف زنده دستگیر کردند و به شهر های خودشان بردند و در قفس های کمی از جثه ما بزرگتر انداختند تا همنوعان دیگرشان به دیدن ما بیایند و به ما پوست میوه و آب دهان پرتاب کنند و کودکان آنها به ما شکلک دربیاورند و سنگ به ما بزنند و مردانشان آتش سیگار خود را به ما طرف ما پرتاب کنند و ته مانده غذاهای خودشان را به ما بدهند و تا از گرسنگی نمیریم و برای آنها سرگرم کننده و منبع درآمد باشیم ,

که بسیاری از ما ننگ آنرا تحمل نکرده و با امتناع از خوردن خودشان را از بین بردند و مردند تا از بند این ننگ رها شوند .

که پس از مرگ بسیاری از ما و با تاخیر بسیار اینک بعلت کم شدن تعداد ما و هزینه سنگین شکار ما مجبور شدند که ما را از قفس بیرون بیاورند و به جای قفس و میله مابین ما و خودشان شیشه های ضخیم بکشند تا بهتر حقارت ما را ببینند و فضای بازتری به ما بدهند انهم نه از سر دلسوزی برای ما  , بلکه برای سود و منفعت بیشتر خودشان...!

و ما هنوز نفهمیدیم که دیدن اسارت ما از پشت میله ها و شیشه ها برای آنها چه لذتی دارد ؟؟!

اما کار آنها بدین جا ختم نشد و برای تحقیر بیشتر و تمسخر ما شروع به آزاردادن و به تصور خودشان تربیت ما کردند ,  که بر تن خرس لباس بپوشانند تا برای آنها برقصد و به ضرب شلاق و داغ ما و شیران را به نشستن و از حلقه  و از آتش پریدن وادار کنند ( و افتضاح آنجا بود که مردمی که برای تماشا می آمدند نه برای ما که با ضرب و زور این کارها را یادگرفتیم و انجام میدادیم , بلکه برای شکنجه گران ما دست میزدند و آنها را تشویق میکردند!!! )


و یا ما را در قفسی بیاندازند و مجبور به جنگیدن کنند و ما یکدیگر را بکشیم تا از مردن ما لذت ببرند , ببر نگاهی به شیر بزرگ کرد  , شیر بزرگ سرش را پایین انداخته بود و زمین را مینگریست ...

فیل را وادار کردند که بر روی دوپای خودش بنشیند و برای آنها با پای زنجیر شده توپ بازی کند و آنها حتی به بزرگتری جاندار زمین نهنگ ها و باهوش ترین موجود زمین دلفین ها هم  رحم نکردند و آنها را درون استخرهائی که فقط میتوانستند در آن دور بزنند انداختند و وادار به پشتک زدن و معلق زدن و بازی با توپ کردند و با سوار شدن بر پشت آنها حماقت خودشان را به خودشان نشان میدادند و برای آن کف میزدند و میزنند ...

میمونی فریاد کشید :

حماقتی بیشتر از آنکه ما را وادار میکردند و میکنند که لباس های خودشان را بپوشیم تا شکل آنها شویم و ادای خودشان را در بیاوریم تا آنها بخندند ....

همه حیوانات از این حرف میمون که حقیقتی انکار ناپذیر بود به خنده افتادند .

ببر ادامه داد :

این حال و روز ما حیواناتی بود که به ما وحشی میگفتند حال از آندسته از حیواناتی که اهلی میخوانندشان میخواهم بیایند و بگویند که این آدمی چه بر سرشان آورده و آنها را به چه مصیبتی  و ذلتی انداخته است !؟؟

گاوی بزرگ با پستانهای پرشیر ناله ای کرد و ماغی کشید و به بالای  تخته سنگ رفت ....   

هیچ نظری موجود نیست: