شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۳

مشکل از شما , راه چاره از ما -٣

                                    مشکل از شما , راه چاره از ما -٣




دوباره باهم نگاه میکنیم به پرسش یک جوان و مشکل او و بازهم پاسخی از آخوند نقویان و قضاوت با شما ... :

سوال – من لیسانس حقوق دارم .سربازی نرفته ام و بخاطر ترس از خدا ازدواج کرده ام . با اینکه فقر مالی داشتم مورد قبول خانواده ی دختر قرار گرفتم ولی مورد شماتت فامیل قرار گرفته ام . نظر شما در مورد کار من چیست ؟

پاسخ – شما کار بزرگی کرده اید . گوش به حرف کسی نده . مردم هرچه می خواهند بگویند . باید یک یا علی گفت و حرکت کرد . باید از جایی شروع کرد . در ضمن همین کسانی که شما را شماتت می کنند ، از آنها بپرسید که شما اول ازدواج چه داشتید ؟ بعد از ازدواج خدا به برکت این زن به شما همه چیز می دهد . من وقتی ازدواج می کردم هیچی نداشتم ، حتی پدر و مادرم هم هیچی نداشتم ولی امروز به برکت زن و فرزند خدا به من امکانات داده است و مهمتر از آن اعتبارات داده است . کسانی که این حرف را می زنند یعنی دارند به خدا توهین می کنند. قرآن می فرماید: تو به وعده های من ایمان بیاور من به تو کمک می کنم منتها کمی صبر کن .


م . خ :
http://link.yamojir.com/sh-link-show.php?id=195

                                      *********
مشکل : من لیسانس حقوق دارم .سربازی نرفته ام و بخاطر ترس از خدا ازدواج کرده ام . با اینکه فقر مالی داشتم مورد قبول خانواده ی دختر قرار گرفتم ولی مورد شماتت فامیل قرار گرفته ام . نظر شما در مورد کار من چیست ؟

راه چاره :  دوست عزیز برادر من , آقا , سرور , مرتیکه , پفیوز , نفهم  ...

تو کار خودت را کرده ای و آنوقت اظهار نظر هم میخواهی ؟

تو چطوری لیسانس حقوق گرفتی ؟

کی به تو چنین مدرکی را داد ؟

آخر یک لیسانسه , انهم لیسانسه رشته حقوق که باید معنی حق و حقیقت و قانون و جرم و جزا و مکافات و ...اینها را بداند و درس آنها را خوانده است با چه عقلی یک کاری را میکند و بعد از دیگران نظر خواهی میکند ؟

وقتی تو کار خودت را کردی دیگر نظر دیگران به چه درد تو میخورد ؟

تو که هنوز به کار خودت شک داری با چه عقلی رفتی زن گرفتی ؟

تو اگر میگفتی عاشق آن دختر بودم و دوستش داشتم من جانم را هم میدادم ولی :

کدام ابله ای از ترس خدا مجبور شده و رفته زن گرفته که تو دومی آن باشی ؟

مرد ناحسابی این حرف را زن بیچاره ات بشنود و بفهمد که تو نه از روی علاقه و حتی نه بخاطر زیر شکمت و احساسات , بلکه از ترس خدا با او ازدواج کردی , چه حالی به او دست میدهد ؟

چه چیز خدا ترسناک است و تو از آن ترسیدی ؟

مگر تو پدر و مادر و بزرگتر بالا سرت نبوده و نیست ؟

که به تو اجازه داده اند که سربازی نرفته و کون لخت بروی و دختر مردم را از ترس خدا بیچاره کنی ؟

من نظری نسبت به کرده تو ندارم و نسبت به چنین کار احمقانه ای فقط یک آخوند میتواند نظر بدهد و لیاقت تو هم بیشتر از او نیست ...

ولی چند پیشنهاد برایت دارم :

یک : برو آن مدرک  لیسانست را پاره کن و بسوزان و بریز در چاه مستراح ...

دو : خیلی زود یک روانپزشک خوب پیدا میکنی و مرتب تا پایان معالجه به مطبش میروی ...

سه : به فامیلت بگو که حق دارند و اظهار ندامت کن ...

چهار : دیگر هرگز و هیچوقت این کلمه از ترس خدا ازدواج کردم را به زبان نیاور ...

پنج : تا زمانیکه نفهمیدی چه غلطی کردی و تا وقتی که بجای ترس از خدا عشق و محبت همسرت در دلت جای نگرفته به هیچ وجه , میفهمی به هیچ وجه فکر بچه دار شدن را هم نکن .اصلا و ابدا .... 

(( هرچند دلم گواهی میدهد که تو یکی از آن بچه های زرنگ هستی که خواستی با طرح چنین سوالی و بیان چنین مطلبی سطح فهم و شعور آخوند نقویان را بسنجی و به دیگران هم نشان بدهی که این ابله ها چگونه با مشکلات برخورد میکنند و چه راه حل های احمقانه ای پیشنهاد میکنند ...!!))


هیچ نظری موجود نیست: