من میترسم که اگرخود آزادی رودودستی وبا نون خامه ای هم بیارن و تقدیم ما کنند!
ما مردم ایران یه عمر هست که دنبال آزادی میگردیم .
اصلا انگار کار ما بی آزادی پیش نمیره و هیچ چیز هم بدون آزادی اصلا مزه نداره و بهمون نمیچسبه ...
برای این آزادی بیشتر از صدسال هست که زجر میکشیم و ما را میکشند و میزنند و حبس میکنند و شکنجه میدهند و بی نام و نشون هم یه جائی هم چا ل میکنند .
ولی عجیب اینجاست کهاون اولش .....
*همه آزادیخواهان جمع شدند , با تیر و تفنگ و اسب و بزرگ و کوچیک و آذری و بختیاری و بلوچ و لر و فارس وآمدند و تهران رو گرفتند و مشروطه کردند و شاه رو نشوندند سر جاش و ...ولی آزادی نیامد و آزاد نشدیم و فقط آزادیخواه موندیم !
بعد یک آدم سختگیر و قلدر آمد و زندگی مردم را زیرورو کرد و همه چیز را نو کرد و ساخت , ولی هنوز میگن که دیکتاتور بود و آزادی را با دستهای خودش خفه کرد و تا شبی یه آمپول هوا تو رگ آزادی نمیزده وآزادی رو نمیکشته....
نمیتونسته راه آهن و مدرسه و دانشگاه و بیمارستان بسازه !!
و میگن :اینا چیه ساخته چرا نصرت فیروز این آزادیخواه میهنپرست که ایران رو ٤٠ هزار لیره به انگلیس فروخت , رو تو زندان مریض شده و کشته ؟ اگر بود الان آزادی از سرو کله گرو شپشی مون بالا میرفت و خوشبخت بدون سواد بودیم !
وضعمون خوب شد, آدم شدیم , ولی به چه درد میخورد وقتی آزاد نبودیم ؟
بعضی هاشون هم چون آزادی نداشتند , به تمام در و دیوار و وطن و مملکت و بر و بومش و همه قبرهاش ریدند , چون آزادی نداشتند دیگه ...
اشغال میهن و ذلت ایران بی طرف رو ندیدند , ولی رفتن اون دیکتاتور را جشن گرفتند و خوشحال بودند !
وبا وطنپرستی گفتند که آزادی روسی و انگلیسی وارد میشه وچرچیل و استالین با هواپیما ها شون هر شب مثل بمب آزادی میریزند رو سرما .....,
ولی آزادیهاشون یه جوری بود و هم خونه ها را خراب کرد و هم صداش مهیب بود و هم کامل روح را از جسم آزاد میکرد.......
و باز هم آزادیخواهان , آزادی نداشتند و شبها از گرسنگی درفراقش گریه میکردند.
به پدرش میگفتند : قلدر و ستمگر و خودکامه و خودرای و خودسر و ....دشمن آزادی ....و در زمانش آزادی نداشتند ,
بعد به پسرش هم میگفتند: ترسو و خجالتی و بی اراده و بی اختیار و بی عرضه و دشمن آزادی ...ولی خیلی عجیبه که در زمان او هم آزادی نداشتند !!
پس ما که , نه در دوران استبداد کبیر آزادی داشتیم و آزاد بودیم ,
و نه در دوران استبداد صغیر و نه در دوران مشروطه و نه در دوران پادشاهی و نه در دوران کوتاه نخست وزیر ملی گرا و محبوب ,که معلوم نشد چطوری با ٥٠ هزار دلار و چند تا عربده ,چه جوری آزادی رو دودستی دادند به یک کودتای ننگین که سرش را بیخ تا بیخ جلوی مجلس ببره و هیچکس هم چیزی نتونه که بگه ؟!!
تازه اونهم چی ؟ با کمک آمریکائی ها ......
پس برای چی رفتیم و جنگیدیم واین همه زحمت کشیدیم ؟
پس آزادیمون چی شد وآزادی که گفتند کجا رفت ؟
یعنی هیشکی عرضه نداشت که اونو نگهداره و همه این زحمات پر , پرید ....؟
زمونه ای شد که کاباره و میخونه جلوی مسجدها باز شد !
و مسجدی میرفت نماز میخوند و آقا لاته هم میرفت پنج سیری کشمش میزد و آخر شب بهم سلام هم میکردند و خوش بودن , ولی اصلا آزادی نداشتند ...
مینی ژوپی و چادری تو اتوبوس باهم گل میگفتند و گل میشنفتند ولی به دلشون نمینشست وچون آزاد نبودند ...
آزادیخواهان با بورسیه شاه میرفتند لبنان و فلسطین و دوره چریکی و انقلاب کردن میدیدند تا شاه رو سرنگون کنند که آزادی بیاد ....
آخونده از ساواک پول میگرفت و میرفت بالای منبر و برای آزادی روضه کربلا میخوند و مردم رو تحریک به آزادی میکرد ...
خلاصه که کم و بیش همه چیز بود ولی چون ,
نه سبیل داران مشروطه و ایلیاتی های پهلوون و نه کلاه پهلوی به سر ها و نه کلاه شاپو هائی و نه کت و کراواتی و نه فرنگ رفته ها و نه لمپن های لاله زار و نه همافران تیز پرواز , هیچکس نتونست آزاد باشه و آزادی برامون بیاره و آزادی را حس کنه ........ و همه همینجوری مونده بودن بی آزادی و بی یار و یاور که ....
آخرسر , پیر و جوون و زن و مرد و مارکسیست و مسلمون و آخوند و ملی گرا و کمونیست و لیبرال و چادری و بی حجاب و هیپی و بچه مسجدی , جمع شدند که کار رو یکسره کنند وبا وحدت کلمه آزادی رو به چنگ بیارن ورفتند و گفتند :
نمیدونم , چی چی لال , آزادی , جمهوری نمیدونم کجائی ؟
و بعد از تجربه و شکست همه روشنفکران و نیمه روشنفکران و خاموش فکران و بی فکرها در رسیدنبه آزادی و آزاد شدن , مردم از سرناچاری و بیکسی و بی بزرگتری و بی پول نفتی , پناه بردند به ریش و دین و عمامه و نعلین.... و شبها هم آزادی از توی ماه به مردم چشمک میزد !
مرگ خائن , بر این و..... درود اون , تو عکس ماه و...... زدن تو دهن دولت و..... نطق آزادی تو قبرستون و....... تق و تق و توق و تانک و توپ و انفجار نور و ترکیدن زور و بینا شدن کور و..........
آخر هم نشد که نشد و آزادی پرید و رفت یه جای دووووور........
آزادی را زودی پیداش کردند و نمیدونم چی شد که آزادی رو آوردند....
ولی یه ریش توپی گذاشته بود و یه اوور کت آمریکائی تنش کرد و اسلحه دستش بود و تو مسجد میخورد و میخوابید و و میکرد و قاضی بود و خودش میکشت و همه را آزاد آزاد آزاد میکرد .
ونمیدونم اون بچه زرنگاش که دوره آزادسازی چریکی دیده بودند گفتند :آزادی خودش منحرف شد یا نمیدونم میگن که دزدیدنش و بردند کجا قایمش کردند....
وتا الان هم هر کی میخواد بره زندان یا بره تو حصر کلبه ای و یا صنعتی و یا اسم در کنه و ملت رو بکشه دنبال خودش , یه آزادی میگه و آزاد باشید .......
و جمعیتی هست که قطارو به صف و سرهاشون پائین و پشت سرهم دیگه راه میفتن دنبالش و شعار میدن: آزادی کجائی ؟
قربونش برم , دیگه دنبال آزادی رفتن و براش کتک خوردن , رفته تو خون ما و از طریق ژنتیکی و بدون آموزش و پرورش , نسل به نسل و از پدر به پسر منتقل میشه و برامون یه حالت غریزی پیدا کرده ....
و هنوز هم تا ولشون کنی , میگن آزادی و براش هورا میکشن و الله اکبر میگن و دست میزنند و گریه میکنند .....
عجب مردمی هستند ! آسایش , امنیت , رفاه , فراوونی , آرامش , عزت , احترام ,قدرت , و هیچی نمیخوان و فقط آزادی میخوان !!
بهشون هم که بگی , یه نگاه عاقل اندر سفیه بهت میکنه و میگه : پسر جون تا آزادی نباشه که اینهارو نمیشه بدست آورد !!
آره دیگه بدبخت عربها , از گشنگی دارن میمیرن و به ما ایرانی ها بد جوری حسودی میکنند , که دارن گله ای از ولایتشون اخراجمون میکنند !
یعنی تو حکومت هیچ کدوم از این شاها و وزیر ها و رهبرها و آقا ها و اماما و ولایت ها و رئیس جمهورهای , مردمی , منتخب و منفور و محبوب و سالم و دیوونه , آزادی نبود و ما آزاد نبودیم ؟
یعنی برای ما شاه و مجلس و نماینده و نخست وزیر و آقا و امام و رئیس جمهور انتخابی و انتصابی , همه یکی هستند و فقط اونها بد هستند و هیچکدامشون به ما آزادی ندادند و نمیدن ؟
یا خدائی نکرده و استغفرالله نکنه که خودمون هم ایراد داریم وشاید یه آزادی رو میخواهیم که تو دکون هیچ عطاری پیدا نمیشه ؟
کاره دیگه , شاید هم ما آدمش نیستیم که بگیریمش و ازش استفاده کنیم و اصلا لیاقتشو نداریم ؟
ببینم , تا حالا کسی آزادی رو دیده و چشیده و کشیده و میدونه اون چه شکلی هست و ننه و باباش کی هستن ؟
من میترسم که دیگه , اگر خود آزادی رو دودستی و با نون خامه ای هم بیارن و تقدیم ما کنند ,ما بزنیم زیرش و اون کسیکه آورده را تا میخوره بزنیم و آزادی رو بپرونیمش و فرارش بدیم , تا بتونیم بازهم دنبالش بگردیم و بخاطرش کتک بخوریم و زندان بریم و شیشه نوشابه بخوریم و از کمبودش آه بکشیم و شب شعر بزاریم و یا براش صلوات نذر کنیم......
من یه ده سالی هست که قید آزادی رو زدم ,نه برای اینکه بترسم باتوم بخورم و زندانی بشم و اینا ...نه ....
دیگه ازش خوشم نمیاد , یعنی دلمو زد و اگه بیاد هم باهاش اصلا حال نمیکنم ....
خیلی لوس و ننر و احساس بیخودیه ....
یه آزادی اونهم تازه نسبی و این همه ناز و ادا ؟
این همه بدبختی و نکبت و غربت و ذلت و هجرت و نفرت بکشیم و آخ و اوخ و توسری و روسری و میام و نمیام و بشین و پاشو سرمون بیارن و ین همه درس حقوق بشر و مشق شب و کلاس دمکراسی و امتحان مردمسالاری و اینا بدیم که
آخرش چی بشه ؟ آزاد بشیم ؟ از چی ؟ از کی ؟
تاحالا خر جفتک زده بود تو مخم , که برای توضیح دادن آزادی آگاهی سازی در باره اش , با کسانی که اونها هم دنبال آزادی هستند وخیلی از من هم آزادی رو بیشتر میشناسند و چندتاشون مدعی هستند که باهاش سینما هم رفتند و تخمه هم شکستند , سه ساعت بشینم و کامنت بنویسم و کامنت بخونم فحش بدم و فحش بشنوم و مزدور و خائن و بیسواد و نفهم بشم و بکنم و اعصابم رو منفجر بکنم...
که اون بگه تو اصلا نمیدونی آزادی چه رنگیه؟
نمیدونی دیگه , رنگش بنفش خوشرنگه یا سبز مغز پسته ای ..من میدونم و دیدم !
و یکی دیگه بگه :تو اصلا میدونی آزادی چه بوئی داره ؟
نمیدونی دیگه , بوی تریاک با بوی پوست پرتقال سوخته رو باهم میده !
و تازه هر کی یه چیزی میگه .....
بدبختی اینجاست که این جناب آزادی مثل کش بند تمبون میمونه و همینکه ولش کنی , جنگی در میره.....
آنقدر پخمه و بی وفا هست که هرکی یه چشمک بزنه و بگه کجا ؟
زود بقچه اش رو میبنده و باهاش میزاره میره ....
یه چیزیه که هر کس و ناکسی میتونه تو یکدقیقه اونو از ما بگیردش و ببردش و از ما سلبش بکنه و ما رو تا فینال ازش محروم کنه و ما هم تا عمر داریم بدویم دنبالش .....
خلاصه که هرچی فکر کردم دیدم ,نه , فایده نداره و بدرد من نمیخوره .......,
تازه یه احتمال دیگه هم هست , احتمال اینکه نکنه این آزادی آزادی کردن ها هم
سرکاری باشه؟
مثل انقلاب کردنمون و هشت سال جنگیدنمون که فکر میکردیم شاخ غول میشکنیم و آخرش فهمیدیم که برنامه ریزی و حساب کتاب شده بوده و سود و استفاده هاش تو جیب اونها رفته !!
آخه تو کشورهائی هم که ما فکر میکنیم مردمش صبحونه نون و پنیر و آزادی شیرین میخورند و آزادشون مثل یارانه ها ماه به ماه براشون واریز میشه و دیگه از آزادی نمیدونن که با چی و با کی ازدواج کنند هم خبری نیست و هیشکی احساس آزادی نمیکنه .....
و نکنه مارو دنبال نخود سیاه فرستاده باشن که جاش طلای سیاهمون رو بدزدن و بکنن و ببرن و بجاش بهمون سرنگ آلوده و دمپائی پلاستیکی بدن .....
یه وقت مارو مچل اسمش نکرده باشن , والله کی میدونه ؟
از این انگلیسی های بی ناموس هرچی بگی بر میاد .....
نه , باشه خیال بد نکنیم , ولی خدائی این آزادی هم باید یه کم خودش باما راه بیاد آخه یانه ؟
من میگم اصلا این آزادی باید یه کم جربزه وجنم داشته باشه و بتونه مثل استبداد خودش بی هوا بیادوتو سر آدم بزنه که نفس آدم درنیاد و آزاد بشه ....
آزادی باید جذبه داشته باشه حرفش حرف باشه , که وقتی گفت آزادی بیان ......کسی نطق نتونه بکشه و آخ هم نتونه بگه .....
آزادی باید بتونه مثل دیکتاتوری بره تو جلد آدم و ازش یه هیولا بسازه که فقط حرف حرف خودش باشه تا ما ایرانی ها جرات نکنیم و بتونیم آزاد بشیم .....
خلاصه که ما نخواستیم و این آزادی رو عطاشو و به لقاش بخشیدیم ....
فکر نکنید , چیزی جاش ندارم ها .....نه , دارم..... !
من اگه فقط یه سقف بالاسرم باشه که یه کمی رفاه و آسایش در آنجا داشته باشم ......
و اگه بتونم بقیه عمرم یه زندگی آرام و در امنیت رو تجربه کنم و بگذرونم .....
میخواد حالا مملکت ,حکومت گشتاپو ویا دولت فاشیستی به رهبری نازی ها
باشه و حتی اگر خودم ٢٤ ساعته زیر نظر مستقیم آدولف هیتلر هم که باشم ,باز اونو به صدوپنجاه سال زندگی و آزاد بودن خشک و خالی ترجیح میدم و قبول میکنم .......
تازه خیال کنیم که با این همه بدبختی آزادی رو گیرش هم بیارم ,
نمیخوام و نمیتونم با خودم تو گور ببرمش که .....
ما مردم ایران یه عمر هست که دنبال آزادی میگردیم .
اصلا انگار کار ما بی آزادی پیش نمیره و هیچ چیز هم بدون آزادی اصلا مزه نداره و بهمون نمیچسبه ...
برای این آزادی بیشتر از صدسال هست که زجر میکشیم و ما را میکشند و میزنند و حبس میکنند و شکنجه میدهند و بی نام و نشون هم یه جائی هم چا ل میکنند .
ولی عجیب اینجاست کهاون اولش .....
*همه آزادیخواهان جمع شدند , با تیر و تفنگ و اسب و بزرگ و کوچیک و آذری و بختیاری و بلوچ و لر و فارس وآمدند و تهران رو گرفتند و مشروطه کردند و شاه رو نشوندند سر جاش و ...ولی آزادی نیامد و آزاد نشدیم و فقط آزادیخواه موندیم !
بعد یک آدم سختگیر و قلدر آمد و زندگی مردم را زیرورو کرد و همه چیز را نو کرد و ساخت , ولی هنوز میگن که دیکتاتور بود و آزادی را با دستهای خودش خفه کرد و تا شبی یه آمپول هوا تو رگ آزادی نمیزده وآزادی رو نمیکشته....
نمیتونسته راه آهن و مدرسه و دانشگاه و بیمارستان بسازه !!
و میگن :اینا چیه ساخته چرا نصرت فیروز این آزادیخواه میهنپرست که ایران رو ٤٠ هزار لیره به انگلیس فروخت , رو تو زندان مریض شده و کشته ؟ اگر بود الان آزادی از سرو کله گرو شپشی مون بالا میرفت و خوشبخت بدون سواد بودیم !
وضعمون خوب شد, آدم شدیم , ولی به چه درد میخورد وقتی آزاد نبودیم ؟
بعضی هاشون هم چون آزادی نداشتند , به تمام در و دیوار و وطن و مملکت و بر و بومش و همه قبرهاش ریدند , چون آزادی نداشتند دیگه ...
اشغال میهن و ذلت ایران بی طرف رو ندیدند , ولی رفتن اون دیکتاتور را جشن گرفتند و خوشحال بودند !
وبا وطنپرستی گفتند که آزادی روسی و انگلیسی وارد میشه وچرچیل و استالین با هواپیما ها شون هر شب مثل بمب آزادی میریزند رو سرما .....,
ولی آزادیهاشون یه جوری بود و هم خونه ها را خراب کرد و هم صداش مهیب بود و هم کامل روح را از جسم آزاد میکرد.......
و باز هم آزادیخواهان , آزادی نداشتند و شبها از گرسنگی درفراقش گریه میکردند.
به پدرش میگفتند : قلدر و ستمگر و خودکامه و خودرای و خودسر و ....دشمن آزادی ....و در زمانش آزادی نداشتند ,
بعد به پسرش هم میگفتند: ترسو و خجالتی و بی اراده و بی اختیار و بی عرضه و دشمن آزادی ...ولی خیلی عجیبه که در زمان او هم آزادی نداشتند !!
پس ما که , نه در دوران استبداد کبیر آزادی داشتیم و آزاد بودیم ,
و نه در دوران استبداد صغیر و نه در دوران مشروطه و نه در دوران پادشاهی و نه در دوران کوتاه نخست وزیر ملی گرا و محبوب ,که معلوم نشد چطوری با ٥٠ هزار دلار و چند تا عربده ,چه جوری آزادی رو دودستی دادند به یک کودتای ننگین که سرش را بیخ تا بیخ جلوی مجلس ببره و هیچکس هم چیزی نتونه که بگه ؟!!
تازه اونهم چی ؟ با کمک آمریکائی ها ......
پس برای چی رفتیم و جنگیدیم واین همه زحمت کشیدیم ؟
پس آزادیمون چی شد وآزادی که گفتند کجا رفت ؟
یعنی هیشکی عرضه نداشت که اونو نگهداره و همه این زحمات پر , پرید ....؟
زمونه ای شد که کاباره و میخونه جلوی مسجدها باز شد !
و مسجدی میرفت نماز میخوند و آقا لاته هم میرفت پنج سیری کشمش میزد و آخر شب بهم سلام هم میکردند و خوش بودن , ولی اصلا آزادی نداشتند ...
مینی ژوپی و چادری تو اتوبوس باهم گل میگفتند و گل میشنفتند ولی به دلشون نمینشست وچون آزاد نبودند ...
آزادیخواهان با بورسیه شاه میرفتند لبنان و فلسطین و دوره چریکی و انقلاب کردن میدیدند تا شاه رو سرنگون کنند که آزادی بیاد ....
آخونده از ساواک پول میگرفت و میرفت بالای منبر و برای آزادی روضه کربلا میخوند و مردم رو تحریک به آزادی میکرد ...
خلاصه که کم و بیش همه چیز بود ولی چون ,
نه سبیل داران مشروطه و ایلیاتی های پهلوون و نه کلاه پهلوی به سر ها و نه کلاه شاپو هائی و نه کت و کراواتی و نه فرنگ رفته ها و نه لمپن های لاله زار و نه همافران تیز پرواز , هیچکس نتونست آزاد باشه و آزادی برامون بیاره و آزادی را حس کنه ........ و همه همینجوری مونده بودن بی آزادی و بی یار و یاور که ....
آخرسر , پیر و جوون و زن و مرد و مارکسیست و مسلمون و آخوند و ملی گرا و کمونیست و لیبرال و چادری و بی حجاب و هیپی و بچه مسجدی , جمع شدند که کار رو یکسره کنند وبا وحدت کلمه آزادی رو به چنگ بیارن ورفتند و گفتند :
نمیدونم , چی چی لال , آزادی , جمهوری نمیدونم کجائی ؟
و بعد از تجربه و شکست همه روشنفکران و نیمه روشنفکران و خاموش فکران و بی فکرها در رسیدنبه آزادی و آزاد شدن , مردم از سرناچاری و بیکسی و بی بزرگتری و بی پول نفتی , پناه بردند به ریش و دین و عمامه و نعلین.... و شبها هم آزادی از توی ماه به مردم چشمک میزد !
مرگ خائن , بر این و..... درود اون , تو عکس ماه و...... زدن تو دهن دولت و..... نطق آزادی تو قبرستون و....... تق و تق و توق و تانک و توپ و انفجار نور و ترکیدن زور و بینا شدن کور و..........
آخر هم نشد که نشد و آزادی پرید و رفت یه جای دووووور........
آزادی را زودی پیداش کردند و نمیدونم چی شد که آزادی رو آوردند....
ولی یه ریش توپی گذاشته بود و یه اوور کت آمریکائی تنش کرد و اسلحه دستش بود و تو مسجد میخورد و میخوابید و و میکرد و قاضی بود و خودش میکشت و همه را آزاد آزاد آزاد میکرد .
ونمیدونم اون بچه زرنگاش که دوره آزادسازی چریکی دیده بودند گفتند :آزادی خودش منحرف شد یا نمیدونم میگن که دزدیدنش و بردند کجا قایمش کردند....
وتا الان هم هر کی میخواد بره زندان یا بره تو حصر کلبه ای و یا صنعتی و یا اسم در کنه و ملت رو بکشه دنبال خودش , یه آزادی میگه و آزاد باشید .......
و جمعیتی هست که قطارو به صف و سرهاشون پائین و پشت سرهم دیگه راه میفتن دنبالش و شعار میدن: آزادی کجائی ؟
قربونش برم , دیگه دنبال آزادی رفتن و براش کتک خوردن , رفته تو خون ما و از طریق ژنتیکی و بدون آموزش و پرورش , نسل به نسل و از پدر به پسر منتقل میشه و برامون یه حالت غریزی پیدا کرده ....
و هنوز هم تا ولشون کنی , میگن آزادی و براش هورا میکشن و الله اکبر میگن و دست میزنند و گریه میکنند .....
عجب مردمی هستند ! آسایش , امنیت , رفاه , فراوونی , آرامش , عزت , احترام ,قدرت , و هیچی نمیخوان و فقط آزادی میخوان !!
بهشون هم که بگی , یه نگاه عاقل اندر سفیه بهت میکنه و میگه : پسر جون تا آزادی نباشه که اینهارو نمیشه بدست آورد !!
آره دیگه بدبخت عربها , از گشنگی دارن میمیرن و به ما ایرانی ها بد جوری حسودی میکنند , که دارن گله ای از ولایتشون اخراجمون میکنند !
یعنی تو حکومت هیچ کدوم از این شاها و وزیر ها و رهبرها و آقا ها و اماما و ولایت ها و رئیس جمهورهای , مردمی , منتخب و منفور و محبوب و سالم و دیوونه , آزادی نبود و ما آزاد نبودیم ؟
یعنی برای ما شاه و مجلس و نماینده و نخست وزیر و آقا و امام و رئیس جمهور انتخابی و انتصابی , همه یکی هستند و فقط اونها بد هستند و هیچکدامشون به ما آزادی ندادند و نمیدن ؟
یا خدائی نکرده و استغفرالله نکنه که خودمون هم ایراد داریم وشاید یه آزادی رو میخواهیم که تو دکون هیچ عطاری پیدا نمیشه ؟
کاره دیگه , شاید هم ما آدمش نیستیم که بگیریمش و ازش استفاده کنیم و اصلا لیاقتشو نداریم ؟
ببینم , تا حالا کسی آزادی رو دیده و چشیده و کشیده و میدونه اون چه شکلی هست و ننه و باباش کی هستن ؟
من میترسم که دیگه , اگر خود آزادی رو دودستی و با نون خامه ای هم بیارن و تقدیم ما کنند ,ما بزنیم زیرش و اون کسیکه آورده را تا میخوره بزنیم و آزادی رو بپرونیمش و فرارش بدیم , تا بتونیم بازهم دنبالش بگردیم و بخاطرش کتک بخوریم و زندان بریم و شیشه نوشابه بخوریم و از کمبودش آه بکشیم و شب شعر بزاریم و یا براش صلوات نذر کنیم......
من یه ده سالی هست که قید آزادی رو زدم ,نه برای اینکه بترسم باتوم بخورم و زندانی بشم و اینا ...نه ....
دیگه ازش خوشم نمیاد , یعنی دلمو زد و اگه بیاد هم باهاش اصلا حال نمیکنم ....
خیلی لوس و ننر و احساس بیخودیه ....
یه آزادی اونهم تازه نسبی و این همه ناز و ادا ؟
این همه بدبختی و نکبت و غربت و ذلت و هجرت و نفرت بکشیم و آخ و اوخ و توسری و روسری و میام و نمیام و بشین و پاشو سرمون بیارن و ین همه درس حقوق بشر و مشق شب و کلاس دمکراسی و امتحان مردمسالاری و اینا بدیم که
آخرش چی بشه ؟ آزاد بشیم ؟ از چی ؟ از کی ؟
تاحالا خر جفتک زده بود تو مخم , که برای توضیح دادن آزادی آگاهی سازی در باره اش , با کسانی که اونها هم دنبال آزادی هستند وخیلی از من هم آزادی رو بیشتر میشناسند و چندتاشون مدعی هستند که باهاش سینما هم رفتند و تخمه هم شکستند , سه ساعت بشینم و کامنت بنویسم و کامنت بخونم فحش بدم و فحش بشنوم و مزدور و خائن و بیسواد و نفهم بشم و بکنم و اعصابم رو منفجر بکنم...
که اون بگه تو اصلا نمیدونی آزادی چه رنگیه؟
نمیدونی دیگه , رنگش بنفش خوشرنگه یا سبز مغز پسته ای ..من میدونم و دیدم !
و یکی دیگه بگه :تو اصلا میدونی آزادی چه بوئی داره ؟
نمیدونی دیگه , بوی تریاک با بوی پوست پرتقال سوخته رو باهم میده !
و تازه هر کی یه چیزی میگه .....
بدبختی اینجاست که این جناب آزادی مثل کش بند تمبون میمونه و همینکه ولش کنی , جنگی در میره.....
آنقدر پخمه و بی وفا هست که هرکی یه چشمک بزنه و بگه کجا ؟
زود بقچه اش رو میبنده و باهاش میزاره میره ....
یه چیزیه که هر کس و ناکسی میتونه تو یکدقیقه اونو از ما بگیردش و ببردش و از ما سلبش بکنه و ما رو تا فینال ازش محروم کنه و ما هم تا عمر داریم بدویم دنبالش .....
خلاصه که هرچی فکر کردم دیدم ,نه , فایده نداره و بدرد من نمیخوره .......,
تازه یه احتمال دیگه هم هست , احتمال اینکه نکنه این آزادی آزادی کردن ها هم
سرکاری باشه؟
مثل انقلاب کردنمون و هشت سال جنگیدنمون که فکر میکردیم شاخ غول میشکنیم و آخرش فهمیدیم که برنامه ریزی و حساب کتاب شده بوده و سود و استفاده هاش تو جیب اونها رفته !!
آخه تو کشورهائی هم که ما فکر میکنیم مردمش صبحونه نون و پنیر و آزادی شیرین میخورند و آزادشون مثل یارانه ها ماه به ماه براشون واریز میشه و دیگه از آزادی نمیدونن که با چی و با کی ازدواج کنند هم خبری نیست و هیشکی احساس آزادی نمیکنه .....
و نکنه مارو دنبال نخود سیاه فرستاده باشن که جاش طلای سیاهمون رو بدزدن و بکنن و ببرن و بجاش بهمون سرنگ آلوده و دمپائی پلاستیکی بدن .....
یه وقت مارو مچل اسمش نکرده باشن , والله کی میدونه ؟
از این انگلیسی های بی ناموس هرچی بگی بر میاد .....
نه , باشه خیال بد نکنیم , ولی خدائی این آزادی هم باید یه کم خودش باما راه بیاد آخه یانه ؟
من میگم اصلا این آزادی باید یه کم جربزه وجنم داشته باشه و بتونه مثل استبداد خودش بی هوا بیادوتو سر آدم بزنه که نفس آدم درنیاد و آزاد بشه ....
آزادی باید جذبه داشته باشه حرفش حرف باشه , که وقتی گفت آزادی بیان ......کسی نطق نتونه بکشه و آخ هم نتونه بگه .....
آزادی باید بتونه مثل دیکتاتوری بره تو جلد آدم و ازش یه هیولا بسازه که فقط حرف حرف خودش باشه تا ما ایرانی ها جرات نکنیم و بتونیم آزاد بشیم .....
خلاصه که ما نخواستیم و این آزادی رو عطاشو و به لقاش بخشیدیم ....
فکر نکنید , چیزی جاش ندارم ها .....نه , دارم..... !
من اگه فقط یه سقف بالاسرم باشه که یه کمی رفاه و آسایش در آنجا داشته باشم ......
و اگه بتونم بقیه عمرم یه زندگی آرام و در امنیت رو تجربه کنم و بگذرونم .....
میخواد حالا مملکت ,حکومت گشتاپو ویا دولت فاشیستی به رهبری نازی ها
باشه و حتی اگر خودم ٢٤ ساعته زیر نظر مستقیم آدولف هیتلر هم که باشم ,باز اونو به صدوپنجاه سال زندگی و آزاد بودن خشک و خالی ترجیح میدم و قبول میکنم .......
تازه خیال کنیم که با این همه بدبختی آزادی رو گیرش هم بیارم ,
نمیخوام و نمیتونم با خودم تو گور ببرمش که .....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر