دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۲

ماجراهای داش محمود و بابا علی

ماجراهای داش محمود و بابا علی 

متن زیر از وبسایت پارسینه برداشت شده :
 
[[     *به رهبري گفتم در مناظره ها انتحاري مي‌زنم
 
بعد از ایـن که محضـر رهبـری عزیز رسیـدم به ایشان گفتم آقا انشاء الله رای ما بیشتراست ، انقلاب برنده است و ما پیروز انتخابات هستیم.
آقـا فـرمودند : چطـور این حرف را می زنید؟!
گفتم چون در متن مردم هستم.
گفتند : این حرف قابل قبول نیست ؛ مـن هم در متن مردم هستم.
گفتـم مردم برای شما حریم قائل می شوند ، شما مثل پدر هستید ولی من مثل برادر و داداش ، مـردم با ما رودرواسی ندارند مـردم راحت به ما میگویند داش محمـود! 
 
شما ناراحت نیاشید تازه مناظرهها هم هست ,انتحـاری می زنم به خـط!
آقا فرمودنـد : بسیار خوب ولی مواظب باشید تند نشوید.
گفتم چشم. دیدید که دو ، سه تا کلمه بیشتر نگفتـم این همـه سروصـدا شد.]]
 
 
بعد از آن که در سازمان ملل نیویورک غوغا کردم و رفتم تو هاله نور و اینا  ... , ...در بازگشت تو فرودگاه میخواستند چمدان هایم را بگردند که من هم شاکی شدم وبه ماموره گفتم: من احمدی نژادم
 
گفت: هر کی میخواهی باش ....
کتم را درآوردم و دادم دست رحیمی و میخواستم یه کله انتحاری بزنم تو صورتش که  ... ...
یکی از بروبچ  طرفدار من اومد یه پس گردنی بهم زد و گفت :چطوری داش محمود و دوتا ماچم کرد و که دیدم ماموره هم دوید منو ماچ کرد و گفت :
 
چرا میگی احمدی نژادم , بگو داش محمودم دیگه 
 
خلاصه از فرودگاه زدیم بیرون و گفتم اول خونه بابا علی اینا سوغاتی هاشونو بدم و بعد برم خونه خودمون.
 .
رفتم محضر بابا علی دیدم داره زغال ها رو تو آتیشگردون سرخ میکنه تا  گل بندازه ( برای قلیون ) که کارش  که تموم شد و قلیون را چاق کرد و منهم سوغاتی ها رو که بهش دادم ,
 
گفت : اینا رو چجوری رد کردی ؟
 
گفتم: ما اینیم دیگه , بابا ملت به من میگن داش محمود بی کله .....
 
و یه چائی خوردم و رفتم خونه ......
 
                                   *   **    ***     **   *
باز یه بار دیگه با بابا علی رفته بودیم بازار سد اسمال برای خونه دم کنی و سماور بخریم , یارو صاحب مغازه فکر کرد ما از اون غربتیهای هالو هستیم که تازه اومدیم شهر و میخواست دولا پهنا باهامون حساب کنه که بابا علی شاکی شد و منم فقط دوسه تا فحش عملیاتی به یارو  دادم و یه کشیده انتحاری گذاشتم بیخ گوشش و یه تیپا رزمنده ای بهش زدم , که حساب کار دستش اومد ......
 
برگشتنه بابا علی گفت : عجب کاری کردی ها ....
 
گفتم : کجاشو دیدی تو منطقه به من میگفتن محمود خفن ....
 
بابا علی گفت : دفعه بعد تند نرو و یواشتر مردمو بزن ....
 
گفتم : چشم بابا علی تو جون بخواه .......   
 
                *    ***     ***    *
البته بابا علی همیشه منو تشویق نمیکرد و موافق بعضی از خودمونی بودنهای من و امت همیشه در صحنه نبود .
 
یادمه یکبار برای سخنرانی رفته بودم شهر ری که برای بسیجیها درمورد کیک زرد و فناوری های هسته ای صحبت کنم  , سخنرانی که تموم شد چند تا از بسیجی های مخلص اومدند پیشم و کلی حرف زدیم و کل کل کردیم  و دیدم بیکاریم , رفتیم پشت دیوار مسجد باهم داشتیم بیخ دیواری بازی میکردیم که یهو بابا علی سررسید ( البته بعد ها مشائی بهم گفت که اژه ای  رفته بود به بابا علی ریپورت داده بود ) جلوی بسیجی ها  دوتا چک زد تو گوشم که رمز عملیات بیت المقدس و والفجر ٤ یادم رفت و منهم اشک ریزون میخواستم پیاده برم خونه خودمون که بابا علی اومد دنبالم و منو سوار ماشینش کرد و منم کلی ناز کردم و آخرش هم با خواهش من برای عوض کردن اژه ای با وزیر نفت شدن رستمی موافقت کرد.      
 

هیچ نظری موجود نیست: