چهارشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۳

ببین , این نوشته را بخوان و بعد سوار شو برو تو خیابان و گاز بده ...( قسمت -١)

ببین , این نوشته را بخوان و بعد سوار شو برو تو خیابان و گاز بده ... ( قسمت -١)


امروز عکس ماشینت را در یکی از سایت ها دیدم که نوشته بود : عجیب ترین ماشین وارد شده !!

و من هم خیلی وقت بود که تو فکر این بودم که برای تو و امثال توچیزی بنویسم ولی هر دفعه دو فکر من را از تصمیمم برای نوشتن منصرف میکرد.
 
اولی : این بود که میترسیدم فکر کنی از روی حسادت و کون سوزی دارم اینها را مینویسم ,

دومی : این  بود که فکر میکردم برای کی بنویسم , این بابا اگر فهم و شعور و غیرتش را دا شت که مثل پسر محسن رضائی میرفت و خودش را میکشت که بیشتر ننگ و عذاب کارهای پدرش را نبینه و نکشه  و تحمل نکنه ,

و پیش خودم میگفتم : تازه اینم لنگه بابا شه دیگه ( منظورم خودتی , آره تو ... )

ببین , در اینکه حداقل یکبار هم که شده نشستی و در خلوت خودت به کارهای پدر و مادرت و این پولهائی که برات مثل علف خرس میمونه  , شک ندارم .

و  میدونم که یه وقتها کم میاری که...

 دیگه این پول بی زبون  یا همون پی زیادی را در کون کدوم خربمالی....

و اینه که  وادارت میکنه  چشم هاتو ببندی و با یه سری از خودت بدتر کل بندازی و برای پوز زنی ! میلیاردی پول بدی و بری چنین ما شینی رو بخری و بیای اینجا که فقط باهاش پز بدی و پوز بزنی...

ببین به لطف پدرت و دوستاش من دیگه بچه مسلمون نیستم که فکر کنی میخوام برات برم بالا منبر و برات حلال و حروم کنم .

ولی میدونم هم که خیلی بهتر از من میدونی که این پولها چه پولی هست و پدرت این پولها رو از کجا میاره و در ازای این پولها داره  چی خودشو داده و چی شو میفروشه  و تا خرخره تو کدوم منجلابی هست و این پولها بوی خون کی ومیده و با اشک و گریه کی ها مرطوب  شده و وقتی میزاری تو دستگاه پول شمار چه ناله و نفرین هایی ازش در میاد و سنگینی اونها تا چند روز به انگشت ها و دستت فشار میاره ...میدونم که میدونی.   

و میدونم از پدرت آنقدر آتو داری و آنقدر کونش پیش تو گوهی هست  که تو هرچی بهش گفتی بهت داده که عادت کردی و روزبروز رقمش را بالاتر میبری و باز هم بابات بهت میده و به دور و اطرافت هم که نگاه میکنی میبینی مادرتو و برادر و خواهرت از خودت بدتر هستند.

و این آخرین و تنها دلخوشی برای خر کردن خودته ...

یا نه ...کارت از خریت و این  گذشته و جاشو داده به وقاحت و با لحن حق بجنبی میگی : برو بینیم بابا ...

خودم عرق میریزم و زحمت میکشم و از کارخونه و معدن و خط و ربط و رانتی که  بابام بهم داده در میارم و زرنگم و عقلم رو بکار انداختم و در آوردم !!!

که فقط من تعجب میکنم که چرا از تو زرنگ تر هاش تو توپخونه و پشت شهرداری دارن CD میفروشن و جنس جابجا میکنند ؟

یا اونهائی که عقلشون از تو بیشتره و تو کنکور سراسری هم اینو نشون دادند نمیدونم گوشه خونه چیکار میکنند ؟

میدونی تنها فرق تو با اونها چیه ؟

میخوای بدونی؟

تنها فرق و یا تنها شانسی که اونها آوردند و دارند و تو نداری  , این هست که پدر اونها هنوز با شرف هست ولی پدر تو نه ...

و مادر اونها هوز به لقمه ای که دهن بچه هاش میزاره حساسه و از شوهرش میپرسه از کجا آمده  , ولی مادر تو نه ...!

حالا میدونی تنها شباهت تو با آنها چیه ؟

این هست که تو شناسنامه  یا پاسپورت هردوی شما نوشته ایرانی و زاده ایران ...

میدونم با این حرفها ترش میکنی و حالت  گرفته میشه ولی این یکبارو گوش کن .

ببینم , خیلی حال میکنی این ماشین ها را سوار میشی و تو خیابونها دور دور  میکنی ؟

لابد به  نگاه های خیره ,  که اول ها  بدت میومد و بخودت میگرفتی و شاید هم دوتا فحش هم میدادی که فلان فلان شده رو نیگا ..انگار ما ل بابا شو خوردم ... ؟

ولی هیچوقت هم بخودت نگفتی که آره اگه مال بابای اونو نمیخوردی که الان سوار اون ماشین نبودی .....

عادت کردی و تازگی ها خوشت هم میاد, ولی ایکاش میتونستی همزمان با نگاه کردن به نگاه خیره آنها حرف دل آنها را هم بشنوی و بفهمی که  چقدر خودتو و پدرتو و خانواده ات را جمیعا مورد لطف قرار میدهند و حتی مرده هاتون را هم بی نصیب نمیگذارند.

ولی باورت میشه من هنوز وقتی شلوار نو میخرم خجالت میکشم بپوشم و برم و خیابون ؟ ولی مثل بچه گی هم دیگه اونو خاکی و کل کثیف نمیکنم و بعد بپوشمش ...

راستی تعجب نمیکنی چرا این بچه سر چهار راهی ها طرف ماشین تو نمیان و کلافه ات نمیکنند ؟

لابد میگی , میترسند , یا کف تماشای ماشین میشن و یادشون میره ؟

یا میترسند که بیان جلو و دست بزنند به ماشین که اگر لک بیفته باید بابا فاگین شون رو هم بفروشند و خسارت بدهند و برا همین پدر خوانده شون بهشون سفارش کرده طرف این ماشین ها نرین ....

نه , اشتباه میکنی ؟

میخواهی از خودشون بپرس تا بشنوی که همه شون میگن :

بیخیال بابا , از این ماشینها خیری به ما نمیرسه ....!

و کاملا درست میگن و خوب فهمیدند و شناختند شما را .....خیری ندارید که برسه !

و آنها هم مثل بقیه فقط زل میزنند به تو و ماشینت و تو هم عادت کردی ...

حالا تو فکر میکنی که واقعا عادت کردی , آره ؟

بازهم اشتباه میکنی تو عادت نکردی بلکه به خودت یاد دادی که دیگه اونها رو نبینی , درسته ؟

میگی نه یکبار امتحان کن , تو هیچکس , هیچکس را نمیبینی و فقط زمانی که اگر یه ماشین دیگه ,  از این شکلی ها باشه تو چشم هاتو باز میکنی که ببینی کیه و پسر کیه و اگر آشنا بود دوتا بوق برای همدیگه بزنید ...مگه نه ؟

هیچ نظری موجود نیست: