من دیر فهمیدم که دشمن و خشکسالی و دروغ یعنی چه ؟
من تازه فهمیدم یک مملکت وقتی ازهم میپاشد ؛
که همه مردمش خیال کنند که میفهمند ,
که احساس کنند همیشه حق با آنهاست,
که آنقدر به گذشته فکر کنند تا آینده را دست بدهند ,
که سیر بخورند اما همیشه گرسنه باشند ,
که کار نکنند ولی همیشه خسته باشند ,
که هر جائی را بهتر از کشور خودشان بدانند ,
که داشته های با ارزش شان را مفت از دست بدهند ,
که برای قوی شدن گندم نکارند بلکه سلاح بسازند ,
که دشمن را دوست و از خود بدانند و به او قدرت دهند !
من تازه فهمیدم که یک ملت وقتی منقرض میگردد ؛
که مردمش به یکدیگر احترام نگذارند و بهم اطمینان نکنند ,
که بجای فکر کردن بگویند : بی خیال ...!
که خندیدن را جلف و گریه کردن را فضیلت بدانند ,
که بجای خواندن , بنشینند و گوش بکنند ,
که به همه کس جز خودشان اطمینان بکنند ,
که خدا هم از آنها روبرگرداند ...!
که حتی ابرهای رحمت رغبت نکند بر سر آنها ببارد,
که مردهایش زن را تحقیر کنند و زنهایش مرد را عذاب بدهند ,
که حرف همدیگر را نفهمند و نسبت بهم بی تفاوت باشند,
که خودشان را درمیان یک گله گرگ ببینند تا گرگ شوند ,
که در اوج بدبختی تصور کنند که همه جا آسمان همین رنگ است !
که دروغگو را دشمن خدا بدانند ولی باز دروغ مصلحتی بگویند,
و باور کنند که امروز هیچ کاری بدون دروغ گفتن پیش نمیرود و نخواهد رفت !!؟
من تازه فهمیدم یک مملکت وقتی ازهم میپاشد ؛
که همه مردمش خیال کنند که میفهمند ,
که احساس کنند همیشه حق با آنهاست,
که آنقدر به گذشته فکر کنند تا آینده را دست بدهند ,
که سیر بخورند اما همیشه گرسنه باشند ,
که کار نکنند ولی همیشه خسته باشند ,
که هر جائی را بهتر از کشور خودشان بدانند ,
که داشته های با ارزش شان را مفت از دست بدهند ,
که برای قوی شدن گندم نکارند بلکه سلاح بسازند ,
که دشمن را دوست و از خود بدانند و به او قدرت دهند !
من تازه فهمیدم که یک ملت وقتی منقرض میگردد ؛
که مردمش به یکدیگر احترام نگذارند و بهم اطمینان نکنند ,
که بجای فکر کردن بگویند : بی خیال ...!
که خندیدن را جلف و گریه کردن را فضیلت بدانند ,
که بجای خواندن , بنشینند و گوش بکنند ,
که به همه کس جز خودشان اطمینان بکنند ,
که خدا هم از آنها روبرگرداند ...!
که حتی ابرهای رحمت رغبت نکند بر سر آنها ببارد,
که مردهایش زن را تحقیر کنند و زنهایش مرد را عذاب بدهند ,
که حرف همدیگر را نفهمند و نسبت بهم بی تفاوت باشند,
که خودشان را درمیان یک گله گرگ ببینند تا گرگ شوند ,
که در اوج بدبختی تصور کنند که همه جا آسمان همین رنگ است !
که دروغگو را دشمن خدا بدانند ولی باز دروغ مصلحتی بگویند,
و باور کنند که امروز هیچ کاری بدون دروغ گفتن پیش نمیرود و نخواهد رفت !!؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر