تو مرا جان و جهانی،
چه کنم جان و جهان را ؟
تو مرا گنج روانی،
چه کنم سود و زیان را ؟
نفسی یار شرابم،
نفسی یار کبابم،
چو در این دور خرابم،
چه کنم دور زمان را ؟
ز همه خلق رمیدم،
ز همه باز رهیدم
نه نهانم نه پدیدم،
چه کنم کون و مکان را ؟
ز وصال تو خمارم،
سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم،
چه کنم تیر و کمان را ؟
چو من اندر تک جویم،
چه روم؟ آب چه جویم؟
چه توان گفت؟ چه گویم؟
صفت این جوی روان را...
چو نهادم سر هستی،
چه کشم بار کهی را ؟
چو مرا گرگ شبان شد،
چه کشم ناز شبان را ؟
چه خوشی عشق چه مستی؟
چو قدح برکف دستی
خنک آن جا که نشستی،
خنک آن دیده ی جان را...
ز تو هر ذره جهانی ،
ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی،
چه کند نام و نشان را ؟
جهت گوهر فایق
به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن،
چه کنم پای دوان را ؟
به سلاح احد تو،
ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو،
چه دهم باج ستان را ؟
ز شعاع مه تابان،
ز خم طره پیچان
دل من شد سبک ای جان،
بده آن رطل گران را...
منگر رنج و بلا را،
بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را،
بنگر صد نگران را...
غم ما لطف لقب کن،
زغم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن،
فرج و امن و امان را...
بطلب امن و امان را،
بگزین گوشه گران را
بشنو راه دهان را،
مگشا راه دهان را...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر