دلا نزد کسی بنشین که او ازدل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی کاران
به دکان کسی بنشین که دردکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تورا زو رهزند هرکس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تورا بردر نشاند او به طراری که می آید
تو منشین منتظر بردر که آن خانه دو در دارد
به هردیگی که می جوشد میاور کاسه و منشین
که هردیگی که می جوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد
نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد
نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گرنمی گنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمی گنجد از آن باشد که سر دارد
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار
از این باد وهوا بگذر هوایش شوروشر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه ای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نودهد دایم درون دل سفر دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر