چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۲

من نمیخوام برم بهشت ...

من  نمیخوام  برم  بهشت ... 

چیکار کنم , کجا برم , کی رو ببینم ؟




آقا جان , دوست ندارم...

یعنی  خوشم نمیاد !

هر چی فکر میکنم میبینم  احتیاجی هم ندارم که برم بهشت ...

ارزونی خودتون !

اصلا  آب و هواش بهم نمیسازه ,

من با جایی که فقط چمنزار و سبزه و  آب و رودخونه و دار و درخت باشه ,

حال نمیکنم .

من از حوری هم  خوشم نمیاد  ,

همین زنهای ایرونی خودمون از همه بهترند.

تازه هفتاد هزارتا میخوام چیکار ؟

میدونم کسانی که هول میزنند و میخوان و هفتاد هزارتا میگیرند ,

باید سر هفته دم در کاخ های لولو و مرجان شون  بشینند و ژتون بفروشند ؟

از غلمان هم  که خجالت بکشین , آدم باشین ...

زن و بچه مردم اینجا نشستن , منحرف های  مریض !

راستش , میدانم که  بعضی ها هم آنجا هستند  که اصلا ما یل نیستم  قیافه شان را ببینم!

چه رسد که باهم همسایه و یا همشهری شویم .   
 
قصر و کاخ میخوام چیکار ؟

 مگه دیوونه شدم به چه دردم میخوره ؟
 شهد و شیر و عسل و شرابی که  تو جوب باشه !

 بهداشتی نیست و نمیخورم ,

 بدین به همون تازی های نخورده و گدا گشنه بخورند.   
 
آخه بهشت هم شد جا ؟

بیکار و بیعار فقط بشینی و حوری دید بزنی و یا باهاشون ور بری ؟

که چی ؟

تا کی ؟

اینم شد کار ؟ 

من یکی , از این که فقط بخورم و بخوابم و حوری دید بزنم , بیزارم .
آقا جون ,

با این همه دلیل های خداپسند و انسانی و وجدانی و منطقی و عقلانی :  
اینجانب مصطفی نیک کردار ,

 در صحت عقل و سلامت کامل ,

حاضرم این ادعا و گفته خودم ( نرفتن به بهشت ) را, 

 در هر محضر خانه و یا ثبت اسناد شخصی یا دولتی و رسمی یا غیر رسمی , همراه با سه شاهد عاقل و بالغ و با گذاشتن وثیقه ای  در حد توانم و یا هر چه شما بگویید .....

را به ثبت رسمی برسانم  و به آن متعهد شوم و قول شرف بدهم که زیر حرفم و قولم و سندمربوطه  نزنم وتا آخر پای آن بایستم ...

فقط از روحانیت مبارز خواهش میکنم که اصرار بیخود نکنند و دست از سر کچل ما بردارند .  

چرا که دیگر به شما ربطی ندارد , چون بعد ازثبت قرارداد  بنده مشمول قوانین و دستورات شما نمیشوم .

دیگر من میدانم و خدای تبارک و تعالی  ,

حالا هر کسی هم که مشکل یا مسئله ای با این موضوع  داره  میتونه بره و از خدا بپرسه ...
 

هیچ نظری موجود نیست: