اندر حکایات در احوالات امروزی ما...
گویند به موجب گرمی هوا در تموزسال قبل از سال خشکسالی در عهد سلطان علی مظفر ولایت نشان ،پدر و پسری بر بالای بام خسبیدندی..... ،
اندکی قبل از بانگ سحری ، قضای حاجت بر پسرک فشار آوردندی و اورا از خواب شیرین بیدار کردندی و پسرک همچو مستان آخر شب کوی لولیان ، منگ و تلو خوران عزم خلاء کردندی که پیشابی بیفکند و بار خود سبک کند تا بازگردد ودگر بار سر به بالین بنهد و ادامه خواب خوش بدیدندی ...
در اوان فرود از پلکان اندر ره مستراح ،
پسرک صدائی شنید و شبحی بدید که خواب از کله اوپراندندی ،
که عنقریب یقین حاصل کرد که طراری در سرا به دزدی آمده و به روفتن اموال و تپاندن آنها در انبانی مشغول بودندی ....
پسرک زود خودرا پنهان نمودندی....
چون گربه طباخ خانه نرم و چالاک از پلکان به بام و بر سر بالین پدر فرود آمدندی و با نرم صدائی ، پدر را از خواب بیدار نمودندی و شرح واقعه بر او برشمردندی ...
پدر ، پسر را گفت : آیا دزد با خود سلاحی حمل کردندی و در دست چه داشتندی ؟
پورهشیار گفت : ای جان پدر ، سلاحی نداشت ، و در دست کیسه انبانی داشت که مسروقات را در آن همی ریختندی و همی فرو کردندی ....
پدر ، پسر را گفت : تو بر بام بمان ، تا گزندی بر تو نرسد و درهنگام فرار دزد با اشاره من به بانگ بلند فریاد کن تا همساده گان را نیز آگاه کنی...
پدر آرام و آهسته رفتندی و پسرک پریشان در انتظار صدا و اشاره پدر و فرار دزد بماندندی ...
لختی گذشت که پدر به همان نرمی که رفته ،بازگشتندی و با قهر و عتاب به پسر گفت :
تو کی آدم خواهی شد و در مکتب ملا قلی چه غلطی میکنی وبه شاگردی در بازار و حجره ، سرت به کجایت گرم است که هنوز کوله مالبران را از انبان و کیسه فرق ندانستندی ؟
که من هر چه خیره شدم کیسه و انبانی در نزد دزد نیافتم و ندیدندی ....
چرا با پدر خود راست نیستی و دروغ گفتندی و به دزد ، بهتان بر بستی ...
پاسی از صبح گذشته بود و چراغ عالمتاب جهان بر تمام گیتی نور افکندی ، پیشه وران را چاشت خوردندی.....
ولی هنوز بر بالای بام ،آن پدر پورخود را اندر تفاوت کوله و کیسه شماتت کردندی!
و اندر فضائل راستگوئی واندر کراهت و زشتی گفتن دروغ فرزند به والدین ،
همی پند میدادندی و همی میگفتندی ....
که امروز روز نیز ما شاهد بودندی که جماعتی از مردمان این روزگار ،
از برای انتخابات ریاست جمهوری به دوره یازدهم ، بی آنکه آنها را عبرتی از دوره پیشین و کهریزک و یادی از برومند سهراب وگل ندا و ترانه ها در سرشان باشد و بکنندی..... ،
به برشمردن نیکی های شغال نسبت به سگ زرد مشغولندی....
و امید واهی ، به خیرو نیکی و نجات از جانب کوسه مردی بستندی !
که در تمام بدبختی های آنها، او نیز سهیم بوده و دست داشتندی.....
و کوس بر مصدر نشاندن سه باره وی را بر کرسی بی اختیاری و بیخودی ریاست جمهوری دارندی و زدندی .....
و دل به لطف و مهر او بستندی!!!
که باید گفت : تفو بر تو ای چرخ گردون تفو.....
برگرفته از کتاب، اندرتکراربلاهت وحماقت مردم بیسواد،
نوشته ؛ مولانا مصطفی الدین نیک کردار بلخی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر