چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۲

اندرتکراربلاهت وحماقت مردم بیسواد


اندر حکایات در احوالات امروزی ما... 

گویند به موجب  گرمی هوا در تموزسال قبل از سال خشکسالی در عهد سلطان علی مظفر ولایت نشان ،پدر و پسری بر بالای بام خسبیدندی..... ،

اندکی قبل از بانگ سحری ، قضای حاجت بر پسرک فشار آوردندی و اورا از خواب شیرین بیدار کردندی و پسرک همچو مستان آخر شب کوی لولیان ، منگ و تلو خوران عزم خلاء کردندی که پیشابی بیفکند و بار خود سبک کند تا بازگردد ودگر بار سر به بالین بنهد و ادامه خواب خوش بدیدندی ...

در اوان فرود از پلکان اندر ره مستراح ،
پسرک صدائی شنید و شبحی بدید که خواب از کله اوپراندندی ،

که عنقریب یقین حاصل کرد که طراری در سرا به دزدی آمده و به روفتن اموال و تپاندن آنها در انبانی  مشغول بودندی ....

پسرک زود خودرا پنهان نمودندی....

چون گربه طباخ خانه نرم و چالاک از پلکان به بام و بر سر بالین پدر فرود آمدندی و با نرم صدائی ، پدر را از خواب بیدار نمودندی و شرح واقعه  بر او برشمردندی ...

پدر ، پسر را گفت : آیا دزد با خود سلاحی حمل کردندی و در دست چه داشتندی ؟

پورهشیار گفت : ای جان پدر ، سلاحی نداشت ، و در دست کیسه  انبانی داشت که مسروقات را در آن همی ریختندی و همی فرو کردندی ....

پدر ، پسر را گفت : تو بر بام بمان ، تا گزندی بر تو نرسد و درهنگام فرار دزد با اشاره من به بانگ بلند فریاد کن تا همساده گان را نیز آگاه کنی...

پدر آرام و آهسته رفتندی و پسرک پریشان در انتظار صدا و اشاره پدر و فرار دزد بماندندی ...

لختی گذشت که پدر به همان نرمی که رفته ،بازگشتندی و با قهر و عتاب به پسر گفت :

تو کی آدم خواهی شد و در مکتب ملا قلی چه غلطی میکنی وبه شاگردی در بازار و حجره ، سرت به کجایت گرم است که هنوز کوله مالبران را از انبان و کیسه فرق ندانستندی ؟

که من هر چه خیره شدم کیسه و انبانی در نزد دزد نیافتم و ندیدندی ....

چرا با پدر خود راست  نیستی و دروغ گفتندی و به دزد ، بهتان بر بستی ...

پاسی از صبح گذشته بود و چراغ عالمتاب جهان بر تمام گیتی نور افکندی ، پیشه وران را چاشت خوردندی.....

ولی هنوز بر بالای بام ،آن پدر پورخود را اندر تفاوت کوله و کیسه شماتت کردندی!

و اندر فضائل راستگوئی واندر کراهت و زشتی گفتن دروغ  فرزند به والدین ،

همی پند میدادندی و همی میگفتندی .... 

که امروز روز نیز ما شاهد بودندی که جماعتی از مردمان این روزگار ،

از برای انتخابات ریاست جمهوری به دوره یازدهم ، بی آنکه آنها را عبرتی از دوره پیشین و کهریزک و یادی از برومند سهراب وگل ندا و ترانه ها در سرشان باشد و بکنندی..... ،

به برشمردن نیکی های شغال نسبت به سگ زرد مشغولندی.... 

 و امید واهی ، به خیرو نیکی و نجات از جانب کوسه مردی بستندی !

که در تمام بدبختی های آنها، او نیز سهیم بوده و دست داشتندی.....

و کوس بر مصدر نشاندن سه باره وی را بر کرسی بی اختیاری و بیخودی ریاست جمهوری دارندی و زدندی ..... 

و دل به لطف و مهر او بستندی!!!

 که باید گفت : تفو بر تو ای چرخ گردون تفو..... 
      
برگرفته از کتاب، اندرتکراربلاهت وحماقت مردم بیسواد،

نوشته ؛ مولانا مصطفی الدین نیک کردار بلخی 
        
  

هیچ نظری موجود نیست: