سه‌شنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۲

ما باور نداریم ونمیخواهیم قبول کنیم

 

برای ما ایرانیان همیشه حاشیه ها مهمتر و جذاب تر از اصل مطلب و نتایج حاصل از آن میباشد.

    

و ما نمیخواهیم قبول کنیم که هر عملی را نسبت به نتایج بدست آمده از آن میسنجند و ارزیابی میکنند و این همان واقعیت و عین خود حقیقت میباشد  .

مثلا در سال ١٣٥٧ ما خیال کردیم که میفهمیم و به فهم شعور و بلوغ سیاسی رسیدیم و تمام کسانیکه بر ما حکومت کردند را ستمگر و فاسد و دزد تصور کردیم و خود را تحت ستم و مظلوم احساس کردیم  وناموس و غیرت و اخلاق و دین و  ارزش ها را در خطر دیدیم ومحیط را خفقان آور و بسته احساس کردیم و زندگی بدون آزادی را بندگی دانستیم و فریاد زدیم که :

 ما  از خواب غفلت بیدار شدیم و میفهمیم و دیگر خودمان  میدانیم و میخواهیم سرنوشت خود را بدست خود بگیریم و .....

رفتیم عکس آقا را در ماه دیدیم ودوتا کتاب شریعتی خواندیم و امپریالیسم و کمونیسم و کاپیتولاسیون را توانستیم درست تلفظ کنیم و عکس چه گوارا و جمیله بوپاشا را تو اتاق زدیم و نشستیم فیلم قیصر و گوزنها را سیاسی نگاه کردیم و .....

سپس انقلابی شدیم و ریختیم در خیابانها و داد و فریاد کردیم وساختمان ها و بانک ها و مراکز و ساختمان های دولتی را  که در اصل آن هم برای مردم و جزء سرمایه ملی خودمان بود را آتش زدیم و درخیالات  خود , ما در یک  نهضت مردمی خود جوش  و بدون هیچ  کمکی  از اجانب و دول خارجی  یک انقلاب ! کردیم.

          

و چنان  شور برمان داشته بود و هیجانی داشتیم که میخواستیم برویم تا تمام ملل دنیا را هم از بند ظلم و زنجیر ستم آزاد کنیم و خودمان را پرچمدار آزادی و پیشرو دیدیم و فریاد میزدیم :

ای جمهوری اسلامی ما باتو به آزادی میرسیم و دست بیگانگان را از کشور کوتاه میکنیم  و استقلال بدست می آوریم و در مقابل تمام کشورهای استعمارگر می ایستیم و تا جان در بدن داریم با آنها مبارزه میکنیم و بساط ظلم و جور  آنها را برمیچینیم و بعد که به داد تمام مظلومان جهان رسیدیم  دنیا را گلستان میکنیم و ....

اما در عمل و در نتیجه , نه به جمهوری دست یافتیم و نه اسلامی شدیم!

و نه تنها آزادتر نشدیم بلکه بخاطر آزادی حتی آسایش و آرامش و امنیت خودمان را هم به باد فنا دادیم.

ولی انقدر استقلال یافتیم  و به خودکفائی رسیدیم که هر چه بخواهیم چینی ها برای ما میسازند وبه آن سطح از خودکفائی رسیدیم که  میتوانیم نیاز مان را با نفت بصورت پایاپای معامله کنیم  و بجای دلار برنج آمونیاکی و سرنگ آلوده و دمپائی ابری بگیریم... ,

و مجبور شدیم برای تهیه برای گوشت و مرغ و نفت و قند و چای تشکیل صف بدهیم و گاهی شب هم همانجا در صف بخوابیم , 

(( ولی خیلی عجیب هست که  با سی سال تجربه در صف ایستادن هنوز  یاد نگرفتیم که جا نزنیم و نوبت را رعایت کنیم!)) 

پس از سی سال و بیرون آمدن پرونده ها تازه  فهمیدیم که گوادلوپی بود و امریکا و اروپا نمیتوانستند در آسیا دو ژاپن را تحمل کنند  و کارتلهای نفتی اجازه تسلط بر قیمت و میزان تولید نفت  را به کشورهای دارنده نفت نخواهند داد و خودرائی را در اوپک تحمل نمیکنند و مشخص شد که برای  ساختن هرم قدرت وایجاد  نظم نوین جهانی  برای تک قطبی شدن جهان و برای فروپاشی شوروی , اول باید تغییراتی درحکومت ایران و وضعیت ایرانیان صورت بگیرد .

پس آنها درجلسات ,  برای معادلات و سیاست های کلان جهانی نقش و جایگاه  ایران را مشخص کردند و برای ایران حکومت جمهوری اسلامی در نظر گرفتند شروع به برنامه ریزی کردند و ...

ما  باور نداریم ونمیخواهیم قبول کنیم  که حرکت های مارا BBC هدایت میکرد و تصمیمات در لندن و نوفل لوشاتو و ریاض و بیروت گرفته شده بود و انقلابی های ما هم هر کدام در پشت پرده به CIA و موساد و 6 MI  و آویزان بودند...

(( و در حقیقت چندان نیازی هم به دستور دادن آنها نبود چرا که نشان دادیم و در جهالت سنگ تمام گذاشتیم  و در بلاهت گل کاشتیم و بعد رفتیم در خارج آنرا به زبانهای دیگر هم نوشتیم و سر تاپیاز ماجرا را برای همه آنها تعریف هم کردیم  ))

 

شاید هنوز کسانی از روی خیره سری و لجاجت و خجالت وخودفریبی بگویند :

 نه , ما درست فکر کردیم و نیت ما درست بود و ما میخواستیم ولی , اما , اگر , شاید , احتمالا اگر اونجوری نمیشد , خاله ما دائی میشد!

این افراد درمانده عصر پارینه سنگی فکری  , نمیتوانند و اصلا  نمیخواهند که به نتیجه برامده از کار خودشان بعنوان واقعیت و حقیقت کارشان نگاه کنند و بیاندیشند پس فکر میکنند که کارشان را یا منحرف کردند و یا دزدیدند که این خودش عذر بدتر از گناه میباشد .

ولی هم خودشان و هم همه میدانیم که گول خوردیم  و ندانسته و نفهمیده و نسنجیده آلت دست شدیم و  خودمان را بیچاره کردیم و نتیجه آن خیزش خلق قهرمان و بیداری توده ها و میهن پرستی و خشم ملی و آزادیخواهی و استقلال طلبی و دین خواهی ما شد , همین روزگار فعلی و کاسه چکنم چکنم در دست گرفتن وگفتن خودم کردم که لعنت بر خودم و همه چیز ما رفت بر باد ...

اما فکر نکنید که کار به همین جا ختم شدو ما از این فاجعه درس گرفتیم و پشیمان شدیم و  از آن بعنوان تجربه یاد میکنیم واین تجارب را  به  نسل آینده منتقل کردیم ویا برای جبران آن دست به تلاش و کوشش زدیم و  سعی در تکرار آن نکردیم و نمیکنیم...

نه ......

ما باز هم ادامه دادیم ...  

   

  
   

هیچ نظری موجود نیست: