شهامت و ظرافت محمد نوری زاد ...
به این نتیجه رسیدم که خیلی ها به خاطر پنهان کردن ضعف و ترس خودشان هست که از محمد نوری زاد چیزی نمیگویند وچیزی نمینویسند و حرفی از او نمیزنند ...
خوب حق هم دارند , چرا که اگر در باره مردی و مردانگی نوری زاد بنویسند انگار که از نامردی و پستی خودشان گفتند و نوشتند و آنرا عیان کرده اند .
اما این افراد که حتی تصور شهامت نوری زاد آنها را وحشت زده میسازد و خواب شب شان را آشفته میکند , از یک نکته بسیار اساسی و مهم غافل هستند و آن , ظرافت و نکته سنجی و لطافت کار محمد نوری زاد است .
این آقایان نمیدانند که مبارزه فقط با شهامت و بدون ظرافت , بیشتر به خودکشی میماند و آن چیزی جز ظرافت نیست که آقای محمد نوری زاد آنرا بدرستی دریافته و به نیکی نیز از آن بهره برده و میبرد و خواهد برد ...
برای دریافت این نکته , فقط دو قسمت از آخرین نوشته جناب نوری زاد را عینا باز نشر میکنم و قضاوت با خودتان :
[[ چهار:
مقوای این قاتل – سعید مرتضوی در کربلا چه می کند؟
را گشودم و بدست گرفتم.
تنها بودم در میان آنهمه مأمور.
یک مأمور جوان که ریشی توپی به صورت داشت و سابقاً با او جلوی اوین بگو مگویی داشتم، از راه رسید و با عصبانیت آمد طرف من و مقوا را گرفت و پاره کرد و با عصبیت گفت:
کاری می کنی که باهات برخورد شخصی کنم.
و خط و نشان کشید با غیضی غلیظ جلوی همه:
نوری زاد بخدا اگه پاش بیفته چنان بلایی سرت می آورم…
نگذاشتم به حرفش ادامه بدهد.
با فریادی صد برابر صدای او بر سرش داد زدم:
منو از زدن و کشتن نترسون جوون. من در بدر بدنبال کسی هستم که بزنه بکشه منو. اگه اون یه نفر تویی مهلت نده.
و داد زدم:
بد نمی شه به لقمه نونی که برا زن و بچه ت می بری یه نگاهی بندازی. ]]
و ...
[[ در این چند ماهی که صدای خود را در دنا و اوین در پیچاندیم، نشان دادیم که با دست تهی نیز می شود به مصاف مفسده رفت.
دیروز جلوی دنا یکی از مأموران لباس شخصی دم گوشم گفت:
بی خیال، یک دست صدا ندارد.
گفتمش:
اگر صدا نداشت شما پنجاه نفر را به اینجا نمی کشاند... ]]
و براستی اگر این یک دست صدا نداشت و صدا ندارد , پس آن افراد آنجا چه میکنند و نگران چه هستند ؟!
مطمئنم با این پاسخ های ظریف و صریح به آن دو مامور ,
یکی باید بخاطر نان سر سفره زن و بچه اش حتما بدنبال شغل دیگری بگردد...
و آن دیگری , تا عمر دارد تیکه انداختن به کسانی چون نوری زاد را از یاد نبرد و کلا سکوت اختیار کند ...!!
به این نتیجه رسیدم که خیلی ها به خاطر پنهان کردن ضعف و ترس خودشان هست که از محمد نوری زاد چیزی نمیگویند وچیزی نمینویسند و حرفی از او نمیزنند ...
خوب حق هم دارند , چرا که اگر در باره مردی و مردانگی نوری زاد بنویسند انگار که از نامردی و پستی خودشان گفتند و نوشتند و آنرا عیان کرده اند .
اما این افراد که حتی تصور شهامت نوری زاد آنها را وحشت زده میسازد و خواب شب شان را آشفته میکند , از یک نکته بسیار اساسی و مهم غافل هستند و آن , ظرافت و نکته سنجی و لطافت کار محمد نوری زاد است .
این آقایان نمیدانند که مبارزه فقط با شهامت و بدون ظرافت , بیشتر به خودکشی میماند و آن چیزی جز ظرافت نیست که آقای محمد نوری زاد آنرا بدرستی دریافته و به نیکی نیز از آن بهره برده و میبرد و خواهد برد ...
برای دریافت این نکته , فقط دو قسمت از آخرین نوشته جناب نوری زاد را عینا باز نشر میکنم و قضاوت با خودتان :
[[ چهار:
مقوای این قاتل – سعید مرتضوی در کربلا چه می کند؟
را گشودم و بدست گرفتم.
تنها بودم در میان آنهمه مأمور.
یک مأمور جوان که ریشی توپی به صورت داشت و سابقاً با او جلوی اوین بگو مگویی داشتم، از راه رسید و با عصبانیت آمد طرف من و مقوا را گرفت و پاره کرد و با عصبیت گفت:
کاری می کنی که باهات برخورد شخصی کنم.
و خط و نشان کشید با غیضی غلیظ جلوی همه:
نوری زاد بخدا اگه پاش بیفته چنان بلایی سرت می آورم…
نگذاشتم به حرفش ادامه بدهد.
با فریادی صد برابر صدای او بر سرش داد زدم:
منو از زدن و کشتن نترسون جوون. من در بدر بدنبال کسی هستم که بزنه بکشه منو. اگه اون یه نفر تویی مهلت نده.
و داد زدم:
بد نمی شه به لقمه نونی که برا زن و بچه ت می بری یه نگاهی بندازی. ]]
و ...
[[ در این چند ماهی که صدای خود را در دنا و اوین در پیچاندیم، نشان دادیم که با دست تهی نیز می شود به مصاف مفسده رفت.
دیروز جلوی دنا یکی از مأموران لباس شخصی دم گوشم گفت:
بی خیال، یک دست صدا ندارد.
گفتمش:
اگر صدا نداشت شما پنجاه نفر را به اینجا نمی کشاند... ]]
و براستی اگر این یک دست صدا نداشت و صدا ندارد , پس آن افراد آنجا چه میکنند و نگران چه هستند ؟!
مطمئنم با این پاسخ های ظریف و صریح به آن دو مامور ,
یکی باید بخاطر نان سر سفره زن و بچه اش حتما بدنبال شغل دیگری بگردد...
و آن دیگری , تا عمر دارد تیکه انداختن به کسانی چون نوری زاد را از یاد نبرد و کلا سکوت اختیار کند ...!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر