بچه های امام حسین اگر این قیافه را میدیدند چکار میکردند؟
عکسی را که مشاهده میکنید چهره مداح تریاکی و خانم باز اهل بیت عبدالرضا هلالی در حین انجام کار و درست هنگام کاسبی کردنش میباشد !
واقعا تصور کنید که سکینه و زینب و رقیه و ام لیلا و ربابه و زین العابدین بیمار و بقیه اسرای جنگ! کربلا درست در هنگام ورود به شهر با این قیافه که با چنین هیبتی برای پدرشان عزاداری میکند مواجه میشدند ...!
بدون شک زینب نطقش را فراموش میکرد و زین العابدین بیماریش شدت میگرفت و بقیه هم اگر از وحشت قالب تهی نمیکردند حتما دست به دامن عمروعا ص و ابن زیاد و شمر میشدند و آنها را قسم میدادند و التماس میکردند که : تو را بخدا ما را همانطور تشنه و گشنه به همان بیابان کربلا برگردانید و نزد این هیولاها نبرید!
و من اگر جای امام حسین بودم یکشب به خواب اینها می آمدم و با تهدید و تمهید و تطمیع و نرمی و خشونت و خواهش و التماس به آنها میگفتم که :
جان مادرتان بروید برای همان رهبر و جنتی و مصباح وبقیه آقایان خودتان نوحه بخوانید و عزاداری کنید و دست از سر ما بردارید ..!
بعد هم معطل نمیکردم و با چند تا حوری یا اگر نشد با خشت طلاهای گنبد مرقدم با او تا ریال آخر تسویه حساب میکردم و دوتا هم بیشتر میدادم که رودربایستی گیر کند و دیگر طرف ما نیاید !! اوبن واویلا...
عکسی را که مشاهده میکنید چهره مداح تریاکی و خانم باز اهل بیت عبدالرضا هلالی در حین انجام کار و درست هنگام کاسبی کردنش میباشد !
واقعا تصور کنید که سکینه و زینب و رقیه و ام لیلا و ربابه و زین العابدین بیمار و بقیه اسرای جنگ! کربلا درست در هنگام ورود به شهر با این قیافه که با چنین هیبتی برای پدرشان عزاداری میکند مواجه میشدند ...!
بدون شک زینب نطقش را فراموش میکرد و زین العابدین بیماریش شدت میگرفت و بقیه هم اگر از وحشت قالب تهی نمیکردند حتما دست به دامن عمروعا ص و ابن زیاد و شمر میشدند و آنها را قسم میدادند و التماس میکردند که : تو را بخدا ما را همانطور تشنه و گشنه به همان بیابان کربلا برگردانید و نزد این هیولاها نبرید!
و من اگر جای امام حسین بودم یکشب به خواب اینها می آمدم و با تهدید و تمهید و تطمیع و نرمی و خشونت و خواهش و التماس به آنها میگفتم که :
جان مادرتان بروید برای همان رهبر و جنتی و مصباح وبقیه آقایان خودتان نوحه بخوانید و عزاداری کنید و دست از سر ما بردارید ..!
بعد هم معطل نمیکردم و با چند تا حوری یا اگر نشد با خشت طلاهای گنبد مرقدم با او تا ریال آخر تسویه حساب میکردم و دوتا هم بیشتر میدادم که رودربایستی گیر کند و دیگر طرف ما نیاید !! اوبن واویلا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر