دوشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۳

اولین سخنان الهام چرخنده پس از بیرون آمدن از بخش CCU ( طنز )

      اولین سخنان الهام چرخنده پس از بیرون آمدن از بخش CCU ( طنز )



خانم الهام چرخنده که بنابه گفته پسرش شایان از نامردی نامرد ها دچار عارضه قلبی شده بود و روانه CCU گشتند و باز بنابر تحقق پیشگوئی همان پسرش ؛ ایشان بختیاری هستند و بیدی نیستند که بم آن آفت ندارد ,

ساعتی پیش از بخش CCU  به بخش عمومی منتقل شدند و هر چه ما اصرار کردیم که حال شما برای مصاحبه خوب نیست و انشالله یک وقت دیگر , ایشان قبول نکردند و با امضای برگه پزشکی (هر چه شد پای خودت ) ایشان و اجازه پزشک معالجش ما مجبور به مصاحبه با ایشان شدیم .

 مشروح مصاحبه :
خبرنگار ما : خانم چرخنده سلام  و بفرمایید که ...
الهام جون : من آقا , مولا و سرورمون را دیدم که  خود بانو فاطمه زهرا پشت سرشون بود و یه بقچه زیر بغلش بود و به ...

خبرنگار ما : خانم چرخنده عجله نکنید , و اجازه بدید اول پرسش ها مطرح بشود بعد شما پاسخ دهید ...

الهام بانو : وا ...اگه یادم بره چی ؟
خبرنگار ما : خانم این مصاحبه مطبوعاتی هست نه تصویری ...
الهام متحول : پس بزارید متن را از زیر بالش بیرون بیارم و از روی اون بخونم ...
خبرنگار ما : خانم چرخنده با سلام لطفا بفرمایید کی و در کجا این اتفاق برای شما افتاد ؟

الهام بسیجی : با سلام به آقا ی خودم و با سلام به علی زمانم  , رهبرم , قلبم , روحم , توانم , جانم حضرت آیتالله امام سید علی خامنه ای و با سلام به به بانوی با حجابم زهرای بت...ول  و با سلام به اینکه من تصمیم گرفته بودم همه جا با سنگرم , و با وظیفه ام , با مصونیتم یعنی چادرم ظاهر بشم تا نمونه یک زن جمهوری اسلامی متدین باشم و با سلام به برنامه حراج انگشتر و تسبیح و خرت و پرت های دیگه ...من یه لنگه دمپائی دارم که مادرم وقتی بچه بودیم و داشتیم میرفتیم امام رضا پاش کرده بود ....

خبرنگار ما : خانم چرخنده ....
الهام خانم : بله , آه ....بله بله ...  و با درود به تمام شهیدان با حجاب , نمیخوام فکر کنید که تظاهر بشه و یا دشمنان برای آقا دست بگیرند , من و خانواده من حتی بعد از عاشورا هم تا شب هفت سالار شهیدان ,  در خانه خودمان مراسم ختم و سینه زنی و قمه زنی و گل مالی و سگ شدن و واق واق کردن داریم و این بخاطر نذری هست که پدرم بخاطر بدنیا آمدن من به آقا امام حسین داشت , هست .

 و من در اتاق مراسم همونطور که زیر چادر داشتم برای غریبی علی اصغر ضجه میزدم , احساس کردم اتاق پر از نور و بوی عطر  شابدالعظیمی که همیشه بابا بزرگم به خودش میزد[[  و بگم که بابا بزرگم هنرمندی بود که تعزیه خوانی میکرد و نقش درختی  که حضرت عباس وقتی دست مبارکشون قطع شد میخواستند مشک آب را به آن آویزان کنند بود را ایفا میکردند ]] , شد و وقتی که من سرم را از زیر چادر بیرون آوردم ....اهه هو ...های ....

(( در اینجا خانم چرخنده شدیدا تحت تاثیر احساسات قرار گرفتند وهق هق گریه و سیلاب اشک مجال صحبت به ایشان را نمیداد و کم کم بیهوش شدند که ما ترسیدیم دومی را بزنه و تا به همکارم گفتم جمع کن بریم تا خفت مونو نگرفتند که یکهو خانم چرخنده بهوش اومدند و جیغ زدند :
نه جائی نرید هنوز بقیه اش مونده .....))
و اینک ادامه داستان :
چرخنده : بله دیدم آقایم و مولای تمام شیعیان  ,صاحب ذوالفقار , فا تح خیبر, ارباب قنبر ,  پدر حسن , بابای حسین ...

با چهره ای نورانی در گوشه اتاق هستند و یک بانوی محجبه سبز پوش ( سبز جنبش سبزی نه ها ..)هم با یک بقچه زیر بغلش پشت آقا بودند و که قسمت نور پردازی و پشت صحنه را ایشان عهده دار بودند و قسمت عقب صحنه را ایشان منور کرده بودند ,

نگاه کردم و دیدم چقدر قیافه آقا شبیه همین رهبر عزیز انقلاب مان امام خامنه ای بود , همون ریش , همون عینک , همون دشمن دشمن گفتنش و حتی همون دمپائی های پاره را هم به پا داشت,

خوب هر چی باشه جد ایشان محسوب میشوند , دیگه از خودم بیخود شدم و با یک جست پریدم نمیدونم کجای آقا بود گوشه عباش بود , دامن مبارکشون بود نمیدونم فقط خیلی نرم بود را دو دستی چسبیدم و گفتم:

 آقا دیگه ولتون نمیکنم و سرم را چسبوندم همونجا و های های گریه میکردم و زیر لب میگفتم :

آقای من , یا امیر المومنین , یا علی و یا علی و یا حیدر که دیدم آقا داد مبارکی کشید و در حالیکه رنگش کبود شده بود اونجائی را که گرفتم را از دست من کشید بیرون و به زبان فصیح عربی فریاد زد :

ولم کن ای زن  , من علی نیستم , من نقی هستم و با منزلم دنبال خونه آسید ابوالحسن سقط فروش میگردیم  ....

میدونید که من در حین دانشجوئی در رشته سینما , تدریس قران هم میکردم و عربی را مثل قناری چهچه میزنم و به عربی به خودم  گفتم :

که آقا حتما شوخی اش گرفته و میخواد کمی سربسر من بزاره ...

و دوباره جست زدم که یه جای آقا را بگیرم که دیدم اون بانوی نورانی شروع کرد به بد و بیراه گفتن :

مگه خودت ابی و و بابا و  داداش نداری , شرم کن ,به آقا چرا میچسبی , یکبار دیگه دست بزنی میام از وسط ج.....ت میدم ,

که دیدم انگار که آقا نیستند ...
ولی چقدر شبیه خودشون بودند !
که دیدم امام نقی گفت :

ای خواهر ما از راه دور آمدیم و خسته ایم به حق جدم حسین که تشنه لب در کربلا شهید شد بگو خانه آسید ابوالحسن سقط فروش کجاست که ما برویم...

هر چی اصرار کردم شام , نه یه چائی تلخ بخورند هم قبول نکردند .
گفتم : الهی قربون جدت برم با ابوالحسن خان سقط فروش چیکار دارید ؟
که حضرت با خجالت فرمودند :

این منزل که اینک اینجاست صیغه جدید بنده هستند و میخواهیم برای سرپناهی  که در سامره گرفتیم , لوازم خانه و جنس دست دوم ارزان بخریم که آدرس خانه سید ابوالحسن سقط فروش را دادند, شما نمیدانید که در ملک عراق الان بخاطر داعشی ها سگ به صاحبش نیست و اجناس را دولا پهنا حساب میکنند .

حال ای ضعیفه و ای بنده خدا اگر آدرس را میدانی به ما بده که خدا صد در آخرت به تو ببخشد و اگر نمیدانی ما را مچل مفرما که اگر ما را سر کار بگذاری و مچل کنی خدا در دوزخ هفت هزار سال لنگ در هوا نگهت میدارد .

من که دیدم بهترین فرصت برای خدمت به اهل بیت و ائمه اطهار میسر شده و میتوانم با خدمتی که به آنها بکنم از آنها خواهش کنم که برای من کارگردانی سریالی یا حتی نقش اول فیلمی را جور کنند پس معطل  نکردم و خودکار و کاغذ را آوردم و آدرس بازار سید اسمال و چهار راه گمرک را با نقشه  و کروکی برای آنها نوشتم و کشیدم و گفتم :

شایان و ارسطوی من فدایت باد , خانه ابوالحسن را نمیدانم ولی اینجا میدانم که لوازم دست دوم وجنس دزدی را بسیار ارزان میفروشند و شما میتوانید اجناس مورد نیاز خودرا  ....

که هنوز حرفم تمام نشده بود برگه را از دست من قاپ زدند و نوری درخشید و یکهو هردو غیب شدند و من هم دیگر هیچ چیز نفهمیدم مدهوش افتادم....
خبرنگار ما : فکر میکنید دلیل اینکار حضرت چه بوده ؟
بازیگر نقش زن بدجنس سریال آوای باران گفت : من فکر میکنم چون قیمت و دستمزد را در نیت خودم ذکر نکردم مقبول نیفتاده و یا شاید قبل از نیت کردن باید آیه  الکرسی میخواندم که نخواندم , البته مادربزرگم میگفت که سه تا صلوات هم همان کار را میکند ...

  

خبرنگار ما : خوب بعد چه شد ؟
چرخنده متحول شده گفت :

هیچی , فقط یکبار چشم باز کردم دیدم بیمارستانم و دوباره از حال رفتم , ولی دیشب نیمه های شب خواب بودم و ملافه را بر سرم کشیده بودم که دیدم کسی سرم را نوازش میکند و کم کم به زیر چانه و گل و گردن رسید که فکر کردم پدر بچه هاست ولی دیدم که در انگشت کوچکش انگشتری هست که پدر بچه ها بغیر از حلقه نامزدی چیز دیگری ندارد و خیال کردم که یکی از خدمه های فاسد بیمارستان از فرصت استفاده کرده و تا ملافه را کنار زدم و خواستم جیغ و داد راه بیاندازم که دیدم جگرم , پاره تنم و قلب و روحم رهبر انقلاب بالا سر من ایستاده بودند و با لبخندی همچون گلبرگ گل سرخ در یک صبح بهاری به من زل زده اند...  ,



از خوشحالی و هیجان زبانم بند آمده بودو هر چه کردم چیزی بگویم نتوانستم که پدر بزرگوار امت با یک لبخند دیگر فرمودند:

آرام باش...

و من فقط توانستم دست ایشان را بگیرم و ببوسم و بر روی قلبم بگذارم تا بفهمند من چقدر هیجان زده ام که دست ایشان تا زمانی که قلب من آرام گرفت همانجا بود که محافظین و آقا وحید آمدند و رهبر مسلمین جهان و ولی امر امت اسلام به من see you  گفتند و رفتند ...

ولی هنوز جای دست ایشان را حس میکنم و مور مورم میشود...

خبرنگار ما : و در پایان چه صحبتی برای مردم دارید ؟
الی جان : گفتم که یه لنگه دمپائی دارم که مادرم زمانیکه رفتیم مشهد پا کرده بود و تبرک حرم امام هشتم ....



خبرنگار ما : خانم چرخنده این را بگذارید برای آن برنامه تلویزیونی ...از شما متشکریم و برایتان آرزوی تندرستی و سلامتی میکنیم .
(( آخر با کمک دکتر معالج توانستیم کیف همکار مان را از چنگ خانم چرخنده در آوریم و به دفتر مجله 
بازگردیم ...!!))

  

هیچ نظری موجود نیست: