خاطرات یک لباس شخصی , یک کفتر ولایت یا یک
کفتار نظام
بالاخره از جماعت وحشی و نفهم و اوباش لباس شخصی ها هم , یکی که دو کلاس بیشتر از بقیه سواد دا شته و در ولایتشان دبستانی بوده که مدرک سیکل ابتدائی خودش را گرفته , دست به قلم شده و خاطرات جنایات خودشان رااز اعتراضات خیابانی سال ٨٨ نوشته به چاپ رسانده است .
البته به گفته سایت پارسینه بیشتر صفحات کتاب با ممیزی و سانسور وزارت ارشاد حذف شده که حتما غیر قابل چاپ بوده و خواندن آن برای مردم خوب نبوده و لابد چشم و گوش را باز میکرده است !!
ما که همه جور وقاحت و چشم سفیدی از این جماعت متظاهر به اسلام ( انصار حزب الله و حزب الهی و ارزشی و برادر و مکتبی و و و ....) دیدیم و شنیدیم و همین یکی را کم داشتیم که اوباش چاقو بدست هم با اسم اسلام از خودشان دفاع کرده و کلکسیون ما را تکمیل کند !
این اوباش لباس شخصی با نام مستعار ( ص . خ ) خاطراتش را با همان ادبیات درپیتی و چاله میدانی و درست مانند حرف زدنش نوشته و ماجرا را با مغز اردک گونه خودش سنجیده و برداشت کرده و چنان از شهامت و دلیری خودش در مقابل جوانانی که میدانیم تا آخر هم مایل به صدمه زدن به آنها نبودند تعریف میکند که شما با همین تعریف ها میتوانید شغل پدر و یا در صورت فوت , حرفه مادر ایشان را هم بدرستی حدس بزنید و بفهمید که ایشان در کدام طویله بزرگ شدند و هنگام صدا کردن پدرش چند مرد اعم از بقال و قصاب و سبزی فروش و پیشنماز مسجد همزمان به او میگفتند: جانم پسرم ...
و بسادگی میتوانید تشخیص دهید و بدانید که وقتی باسواد و دست به قلم لباس شخصی ها چنین فرد نفهم و لات و بی سوادی هست بقیه آنها چه معجونی هستند و از کجا جمع آوری شدند ؟
و مهمتر از همه میتوانید پی ببرید که به چه کسانی و چه انگل هائی معروف به کبوتران ولایت هستند و به چه کفتاارانی مخلصان نظام میگویند ؟!
این آدم نانجیب که گوی دروغگوئی و بی شرمی و نانجیبی را از دیگر همپالگی های خود ربوده چنین مینویسد :
[[ «من با صدای بلند و به تنهایی فریاد می زنم که لباس شخصی مظلوم است. مظلوم است چون میکروفن و جایگاه ندارد. مظلوم است چون فیس بوک و وبلاگ ندارد. مظلوم است چون نویسنده و خواننده ندارد . مظلوم است چون مصلحت سنجی بلد نیست.»(ص 62)
به عبارت دیگر ، کسانی که از سوی دیگران همیشه متهم به ظلم کردن اند، خود را مظلوم می دانند . این نکته ی مهمی است که در سراسر روایت کتاب دیده می شود . علاوه بر این ، یک دوگانگی دیگر هم در سراسر کتاب برجسته است که واجد دلالت سیاسی مهمی است. تقابل میان لباس شخصی ها با یقه سفیدان و مسئولان جلسه ای؛ نیز تقابل لباس شخصی ها با نیروی انتظامی . و به دیگر سخن تفاوت لباس شخصی ها با مردان قانون ؛ تقابل آرمان گرایی و مصلحت سنجی ؛ «این جماعت {لباس شخصی ها} عقب ماندن را نمی پسندند. آهسته حرکت کردن را دوست ندارند . از مصلحت اندیشی بیزارند .
مثل کف دست می مانند ، صاف صاف . همین صاف بودنشان است که همیشه کار دستشان می دهد . چون دورنگی بلد نیستند. . . هرچه که بوی مصلحت و مصلحت اندیشی بدهد. جماعت لباس شخصی را می رنجاند . ولی چه کنیم که فقط یک روی سکه ی ما پرده برداری شده. خلاصه اینکه هرکس می خواند، بداند که ما لباس شخصی ها مردمی ترین مردم هستیم . »(ص 62-63)
مهم نیست که با این روایت موافق باشیم یا مخالف . مهم نیست که آن را بپذیریم یا نه . مهم آن است که این روایت را هم بشنویم و حواسمان باشد که همیشه به جز روایت های ما ، روایت های دیگری هم هستند که شاید تا آخر عمر هم به گوش مان نخورند.روایت های مطرود.
شنبه 30 خرداد]1388[
حدود ساعت 12 رفتم شرکت. اوضاع خیلی ملتهب بود ، تا اون موقع خبر خاصی هم نبود ولی انگار هوا سنگین شده بود. کوهی از اخبار و اطلاعات سرازیر بود و یکی می گفت بعدازظهر کار تمومه ، اون یکی هم می گفت بعدازظهر کار تمومه . اولی کار نظام رو می گفت و دومی کار سبز به دست ها رو. ]....[ علی رغم اینکه خیلی جوگیر نمی شم و معمولا سعی می کنم اول فکر کنم بعد اقدام کنم ولی اون قدرفشار زیاد بود که گوشی رو برداشتم زنگ زدم به بچه ها گفتم همه ساعت 4:30 دفتر حاج ولی باشند .
اون شبی که جلوی مسجد ماشینم رو داده بودم به یکی از بچه ها و موتورش رو گرفته بودم ، دیگه فرصت نشده بود موتور رو برگردونم و ماشین خودم رو بگیرم . البته موتورش تریل(پرشی) بود و آدم خیلی حال می کرد.........]]
بقیه را در اینجا بخوانید :
http://www.parsine.com/fa/news/208423/خاطرات-یک-لباس-شخصی-از-خرداد-1388
کفتار نظام
بالاخره از جماعت وحشی و نفهم و اوباش لباس شخصی ها هم , یکی که دو کلاس بیشتر از بقیه سواد دا شته و در ولایتشان دبستانی بوده که مدرک سیکل ابتدائی خودش را گرفته , دست به قلم شده و خاطرات جنایات خودشان رااز اعتراضات خیابانی سال ٨٨ نوشته به چاپ رسانده است .
البته به گفته سایت پارسینه بیشتر صفحات کتاب با ممیزی و سانسور وزارت ارشاد حذف شده که حتما غیر قابل چاپ بوده و خواندن آن برای مردم خوب نبوده و لابد چشم و گوش را باز میکرده است !!
ما که همه جور وقاحت و چشم سفیدی از این جماعت متظاهر به اسلام ( انصار حزب الله و حزب الهی و ارزشی و برادر و مکتبی و و و ....) دیدیم و شنیدیم و همین یکی را کم داشتیم که اوباش چاقو بدست هم با اسم اسلام از خودشان دفاع کرده و کلکسیون ما را تکمیل کند !
این اوباش لباس شخصی با نام مستعار ( ص . خ ) خاطراتش را با همان ادبیات درپیتی و چاله میدانی و درست مانند حرف زدنش نوشته و ماجرا را با مغز اردک گونه خودش سنجیده و برداشت کرده و چنان از شهامت و دلیری خودش در مقابل جوانانی که میدانیم تا آخر هم مایل به صدمه زدن به آنها نبودند تعریف میکند که شما با همین تعریف ها میتوانید شغل پدر و یا در صورت فوت , حرفه مادر ایشان را هم بدرستی حدس بزنید و بفهمید که ایشان در کدام طویله بزرگ شدند و هنگام صدا کردن پدرش چند مرد اعم از بقال و قصاب و سبزی فروش و پیشنماز مسجد همزمان به او میگفتند: جانم پسرم ...
و بسادگی میتوانید تشخیص دهید و بدانید که وقتی باسواد و دست به قلم لباس شخصی ها چنین فرد نفهم و لات و بی سوادی هست بقیه آنها چه معجونی هستند و از کجا جمع آوری شدند ؟
و مهمتر از همه میتوانید پی ببرید که به چه کسانی و چه انگل هائی معروف به کبوتران ولایت هستند و به چه کفتاارانی مخلصان نظام میگویند ؟!
این آدم نانجیب که گوی دروغگوئی و بی شرمی و نانجیبی را از دیگر همپالگی های خود ربوده چنین مینویسد :
[[ «من با صدای بلند و به تنهایی فریاد می زنم که لباس شخصی مظلوم است. مظلوم است چون میکروفن و جایگاه ندارد. مظلوم است چون فیس بوک و وبلاگ ندارد. مظلوم است چون نویسنده و خواننده ندارد . مظلوم است چون مصلحت سنجی بلد نیست.»(ص 62)
به عبارت دیگر ، کسانی که از سوی دیگران همیشه متهم به ظلم کردن اند، خود را مظلوم می دانند . این نکته ی مهمی است که در سراسر روایت کتاب دیده می شود . علاوه بر این ، یک دوگانگی دیگر هم در سراسر کتاب برجسته است که واجد دلالت سیاسی مهمی است. تقابل میان لباس شخصی ها با یقه سفیدان و مسئولان جلسه ای؛ نیز تقابل لباس شخصی ها با نیروی انتظامی . و به دیگر سخن تفاوت لباس شخصی ها با مردان قانون ؛ تقابل آرمان گرایی و مصلحت سنجی ؛ «این جماعت {لباس شخصی ها} عقب ماندن را نمی پسندند. آهسته حرکت کردن را دوست ندارند . از مصلحت اندیشی بیزارند .
مثل کف دست می مانند ، صاف صاف . همین صاف بودنشان است که همیشه کار دستشان می دهد . چون دورنگی بلد نیستند. . . هرچه که بوی مصلحت و مصلحت اندیشی بدهد. جماعت لباس شخصی را می رنجاند . ولی چه کنیم که فقط یک روی سکه ی ما پرده برداری شده. خلاصه اینکه هرکس می خواند، بداند که ما لباس شخصی ها مردمی ترین مردم هستیم . »(ص 62-63)
مهم نیست که با این روایت موافق باشیم یا مخالف . مهم نیست که آن را بپذیریم یا نه . مهم آن است که این روایت را هم بشنویم و حواسمان باشد که همیشه به جز روایت های ما ، روایت های دیگری هم هستند که شاید تا آخر عمر هم به گوش مان نخورند.روایت های مطرود.
شنبه 30 خرداد]1388[
حدود ساعت 12 رفتم شرکت. اوضاع خیلی ملتهب بود ، تا اون موقع خبر خاصی هم نبود ولی انگار هوا سنگین شده بود. کوهی از اخبار و اطلاعات سرازیر بود و یکی می گفت بعدازظهر کار تمومه ، اون یکی هم می گفت بعدازظهر کار تمومه . اولی کار نظام رو می گفت و دومی کار سبز به دست ها رو. ]....[ علی رغم اینکه خیلی جوگیر نمی شم و معمولا سعی می کنم اول فکر کنم بعد اقدام کنم ولی اون قدرفشار زیاد بود که گوشی رو برداشتم زنگ زدم به بچه ها گفتم همه ساعت 4:30 دفتر حاج ولی باشند .
اون شبی که جلوی مسجد ماشینم رو داده بودم به یکی از بچه ها و موتورش رو گرفته بودم ، دیگه فرصت نشده بود موتور رو برگردونم و ماشین خودم رو بگیرم . البته موتورش تریل(پرشی) بود و آدم خیلی حال می کرد.........]]
بقیه را در اینجا بخوانید :
http://www.parsine.com/fa/news/208423/خاطرات-یک-لباس-شخصی-از-خرداد-1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر