اندر حکایت کسب آزادی و احوالات ما مردم ایران
هر چند مردم ایران یه عمر ( صد سال ) هست که به دنبال آزادی میگردند و میخواهند هر جوری که شده آنرا بدست بیاورند , ولی من چند سالی هست که بی خیال آزادی شدم و به جای آن بدنبال آرامش و آسایش میگردم !
هر چند که خیلی ها به من گفتند بدون آزادی به آرامش و آسایش نمیرسی , ولی خودم با چشمهای خودم دیدم و تجربه کردم که در خیلی از کشورهای جهان آزادی نیست ولی آسایش و آرامش هست و مردمش هم در صلح و صفا زندگی میکنند و خیلی هم راضی هستند .
برای ما ایرانی ها اصلا انگار هیچ کاری بی آزادی پیش نمیره و هیچ چیز هم بدون آزادی اصلا مزه نداره و بهمون نمیچسبه!
خیلی راحت دو سه هزار سال ما را ندیده گرفتند و میگویند و نوشته اند که : بیشتر از صدسال هست (( یعنی دوره مشروطه خواهی )) که برای بدست آوردن آزادی داریم زجر میکشیم (( حالا قبل ازآن ما آزاد بودیم یا نبودیم را بروید از آنهائی که آزادیخواهی مردم ایران را محدود به دوره مشروطه تا ٢٨ مرداد کردند بپرسید !))
و ما را میزنند و حبس میکنند و شکنجه میدهند و میکشند و بی نام و نشون هم یه جائی هم چا ل میکنند که ما از رو بریم و بی خیال آزادی بشیم , ولی تازه بدتر میشویم و عزممان را جزمتر میکنیم !
ببینید در دوره استبداد صغیر محمد علی شاه یک عده که آزادی میخواستند و معروف به آزادیخواه شدند جمع شدند و با توپ و تیر و تفنگ و اسب و الاغ و سواره و پیاده و بزرگ و کوچیک و آذری و بختیاری و بلوچ و لر و فارس وآمدند و تهران رو گرفتند واعلام مشروطه کردند و شاه رو نشوندند سر جاش و ...
فکر میکنید چی شد ؟
نه , آزادیخواهان کارشان را کردند ولی آزادی نیامد و آزاد نشدیم و فقط همان آزادیخواه موندیم !
آقا همه چیز ریخت به هم و همان ارباب ها و الدوله ها و السلطنه ها لباس هاشونو عوض کردند و شدند وکیل و وزیر و فقط در شش ماه آخر ١٨ تا نخست وزیر عوض کردند و فکر میکنم آزادی دست آنها بود و دشت نفس های آخرش را میکشید...
که یک آدم سختگیر و تابع نظم و انضباط آمد و زندگی مردم را زیرورو کرد و همه چیز را نو کرد و از نو ساخت , مملکت را از دست روس و انگلیس نجات داد و مردم را از فقر و بیماری و بیسوادی ولی هنوز که هنوزه بهش میگن که دیکتاتور بود و هر روز آزادی را با دستهای خودش خفه میکرد و تا شبی یه آمپول هوا تو رگ آزادی نمیزده وآزادی رو نمیکشت , نمیتونسته راه آهن و مدرسه و دانشگاه و بیمارستان بسازه !!
وضعمون خوب شد, آدم شدیم , ولی به چه درد میخورد وقتی آزاد نبودیم ؟
وشروع کردند :اینا چیه ساخته برای انگلیسه ساخت و چرا نصرت فیروز و تیمور تاش و ... این آزادیخواهان میهن پرست که ایران رو ٤٠ هزار لیره به انگلیس فروخت , رو تو زندان مریض شده و کشته ؟
که اگر عشقی بود به در دیوار مملکت میرید و و فرخی یزدی هم با صاحب کار خارجیش در آلمان بودند و شعر میگفتند , الان آزادی همینجوری از سرو کله گر خود ما و شپشهای سرمون بالا میرفت و الان خوشبخت بی سواد بودیم !
خلاصه چون آزادی نداشتند , به تمام در و دیوار و وطن و مملکت و بر و بومش و همه قبرهاش ریدند ,
چرا ؟چون آزادی نداشتند دیگه ...
فکر کنم در دنیا ما تنها مردمی بودیم که در جنگ جهانی دوم از اشغال کشورمان خوشحال شدیم و جشن گرفتیم!
چون سبب شد که همان دیکتاتوره که همه چیز را به آنها داد بجز آزادی , تبعید بشه و بره ....
اشغال میهن و ذلت ایران بی طرف رو ندیدند , ولی رفتن اون دیکتاتور را دیدند و جشن گرفتند و خوشحال بودند !
وبا وطنپرستی میگفتند که: حالا دیگه آزادی میاد.
هر چی بود بود هر چی آزادی دادند خدا بده برکت ... .
ایرانی هم نبود و نشد , آزادی روسی و انگلیسی وارد میشه وچرچیل و استالین هر شب با هواپیما ها آزادی میریزند رو سرما .....,
ریختند , ولی آزادیهاشون یه جوری بود که با صدای وحشتناکی هم خونه ها را خراب کرد ولی کامل روح را از جسم آزاد میکرد!
تا پسر همان پدری که رفتنش را جشن گرفتند آمد آقا ظرف سی سال همه چی به آنها داد حتی آزادی را فقط یادش رفت آزادی بیان و آزادی سیاست بده که همه بشوند میرزاده عشقی تا به در و دیوار مملکت .....
باز هم آزادیخواهان آزادی نداشتند و شبها از شکم سیری و مستی عرق کشمش درفراقش گریه میکردند.
به پدرش میگفتند : قلدر و ستمگر و خودکامه و خودرای و خودسر و دشمن آزادی !
به پسرش میگفتند: ترسو و خجالتی و بی اراده و بی اختیار و بی عرضه وباز هم دشمن آزادی!!
ولی خیلی عجیبه که این مردم هم در خودکامگی و هم در بی اختیاری باز هم آزادی نداشتند !!
پس ما که ,
نه در دوران استبداد کبیر آزادی داشتیم و آزاد بودیم ,
و نه در دوران استبداد صغیر و مشروطه خواهی آزاد بودیم ,
و نه در دوران استبداد و خودکامگی و نه در دوران پادشاهی بی اختیاری,
و نه حتی در دوران کوتاه نخست وزیر ملی گرا و محبوب ,که معلوم نشد چطوری آزادی را با ٥٠ هزار دلار و چند تا عربده دودستی دادند به یک کودتای ننگین که حتی هیچکدوم از کل مردم آزادیخواه و هیچکس بترسند و یک کلام چیزی نگویند ؟!! تازه اونهم چی ؟ با کمک آمریکائی ها ......
یعنی هیچ کس عرضه نداشت که اونو نگهداره و همه این زحمات پر زد و پرید.؟
پس برای چی رفتیم و جنگیدیم واین همه زحمت کشیدیم ؟
پس آزادیمون چی شد وآزادی که گفتند بدست آوردند کجا رفت ؟
استبداد شاهنشاهی آمریکائی شروع شد؛
زمونه ای شد که کاباره و میخونه جلوی مسجدها باز شد !
و مسجدی میرفت نماز میخوند و آقا لاته هم میرفت پنج سیری کشمش میزد و آخر شب بهم سلام هم میکردند و خوش بودن , ولی اصلا آزادی نداشتند...
مینی ژوپی و چادری تو اتوبوس باهم گل میگفتند و گل میشنفتند ولی اصلا به دلشون نمینشست , چون آزاد نبودند ...
آزادیخواهان با بورسیه شاه میرفتند لبنان و فلسطین و دوره چریکی و انقلاب کردن میدیدند تا شاه رو سرنگون کنند بلکه آزادی بیاد ....
آخونده از ساواک پول میگرفت و میرفت بالای منبر و برای آزادی روضه کربلا میخوند و مردم رو تحریک به آزادی میکرد که اسلام آزادی بیاد ...
خلاصه که کم و بیش همه چیز بود ولی چه فایده ؟
نه سبیل داران مشروطه و ایلیاتی های پهلوون و نه کلاه پهلوی به سر ها و نه کلاه شاپو هائی و نه کت و کراواتی و نه فرنگ رفته ها و نه لمپن های لاله زار و نه همافران تیز پروازارتش و نه دانشجویانی که گذشته و شغل پدرانشان را فراموش کردند و نه زنهائی که بعد از هزار سال اختیار خودشان را بدست آورده بودند , آزاد نبودند و نمیتوانستند آزادی را حس بکنند !!
و همه همینجوری مونده بودن بی آزادی و بی یار و یاور که ...
بعد از تجربه و شکست همه روشنفکران و نیمه روشنفکران و خاموش فکران و نیم سوز فکران و بی فکرها , در بدست آوردن و رسیدن به آزادی و آزاد شدن , مردم از سرناچاری و بیکسی و بی بزرگتری و بی پول نفتی , پناه بردند به ریش و دین و عمامه و نعلین....
جوری شد که شبها مردم همه میرفتند بالای بام و آزادی از توی ماه به مردم چشمک میزد !
پیر و جوون و زن و مرد و مارکسیست و مسلمون و آخوند و ملی گرا و کمونیست و لیبرال و چادری و بی حجاب و هیپی و بچه مسجدی , لات و اوباش و همه جمع شدند که کار رو یکسره کنند وبا وحدت کلمه آزادی رو به چنگ بیارن...
ورفتند و راه افتادند و فریاد میزدند :
استقلال , آزادی , جمهوری اسلامی
و مردمی که فقط آزادی میخواستند آنرا گذاشتند وسط دوتا حرفی که داشتند و نمیخواستند , که یه وقت در نره ....
مرگ بر این و مرگ بر خائن , مرگ بر من و بر تو و بر ما و فقط درود بر اون , همونی که تو عکس ماه بود!
زدن تو دهن دولت و نطق آزادی تو قبرستون و تق و تق و توق و تانک و توپ و انفجار نور و ترکیدن زور و بینا شدن کور و آش هم که شد شور و حماقت و جهالت باهم جور و آخر هم نشد که نشد و آزادی پرید و رفت یه جای دووووور!
ولی مردم آزادی را زودی پیدا کردند یعنی راستشو بخواهید آوردند!
آزادی ریش توپی گذاشته بود و یه اوور کت آمریکائی تنش کرد و اسلحه دستش بود و تو مسجد میخورد و میخوابید.
آقا همه کاره بود خودش میگرفت خودش قاضی بود و خودش حکم میداد و خودش هم میکشت و همه را آزاد تر از آزاد آزاد میکرد .
اون بچه زرنگاش که دوره آزادسازی چریکی دیده بودند نمیدونم گفتند :آزادی خودش منحرف شد یا آزادی را منحرف کردند یا میگن که دزدیدنش و بردند کجا قایمش کردند!
که گفتند تو زندان اوین هست و هر کی هم رفت دنبالش دیگه برنگشت !!
عجب مردمی هستند ! آسایش , امنیت , رفاه , فراوونی , آرامش , عزت , احترام ,قدرت , و هیچی نمیخوان و فقط آزادی میخوان !!
الان هم هر کی میخواد بره زندان یا بره تو حصر کلبه ای و یا صنعتی و یا اسم در کنه و یا ملت رو بکشه دنبال خودش , یه آزادی میگه ؛
و چون همیشه جمعیتی هست که قطارو به صف بشوند و سرهاشون پائین و پشت سرهم دیگه راه بیفتنو شعار بدن: آزادی کجائی ؟
و هنوز هم تا ولشون کنی , میگن آزادی و براش هورا میکشن و الله اکبر میگن و دست میزنند و گریه میکنند.
و قربونش برم , دیگه دنبال آزادی رفتن و براش کتک خوردن , رفته تو خون ما و از طریق ژنتیکی و بدون آموزش و پرورش , نسل به نسل و از پدر به پسر منتقل میشه و برامون یه حالت غریزی پیدا کرده !
و اگر بهشون هم که بگی که آزادی نه امنیت , آزادی نه آسایش , آزادی نه آرامش .
یک نگاه عاقل اندر سفیه بهت میکنند و میگویند : پسر جون تا آزادی نباشه که اینهارو نمیشه بدست آورد !!
یعنی چی ؟
مگه میشه که در حکومت هیچ کدوم از این شاها و وزیر ها و رهبرها و آقا ها و اماما و ولایت ها و رئیس جمهورهای , مردمی , منتخب و منفور و محبوب و سالم و دیوونه , آزادی نباشه و ما آزاد نباشیم ؟
یعنی برای ما شاه و مجلس و نماینده و نخست وزیر و آقا و امام و رئیس جمهور انتخابی و انتصابی , همه یکی هستند و فقط اونها بد هستند و هیچکدامشون به ما آزادی ندادند و نمیدن ؟
یا خدائی نکرده و استغفرالله نکنه که خودمون هم ایراد داریم وشاید یه آزادی رو میخواهیم که تو دکون هیچ عطاری پیدا نمیشه ؟
کاره دیگه , شاید هم ما آدمش نیستیم که بگیریمش و ازش استفاده کنیم و اصلا لیاقتشو نداریم ؟
ببینم , تا حالا کسی آزادی رو دیده و چشیده و کشیده و میدونه اون چه شکلی هست و ننه و باباش کی هستن ؟
من میترسم که دیگه , اگر خود آزادی رو دودستی و با نون خامه ای هم بیارن و تقدیم ما کنند ,ما بزنیم زیرش و اون کسیکه آورده را تا میخوره بزنیم و آزادی رو بپرونیمش و فرارش بدیم!!
تاشاید بتونیم بازهم دنبالش بگردیم و بخاطرش کتک بخوریم و زندان بریم و شیشه نوشابه بخوریم و از کمبودش آه بکشیم و شب شعر بزاریم و یا براش صلوات نذر کنیم......
من یه ده سالی هست که قید آزادی رو زدم ,نه برای اینکه بترسم باتوم بخورم و زندانی بشم و اینا ...نه ....
دیگه ازش خوشم نمیاد , یعنی دلمو زد و اگه بیاد هم دیگه باهاش اصلا حال نمیکنم .
خیلی احساس لوس و ننر و احساس بیخودیه ....
یه آزادی اونهم تازه نسبی و این همه ناز و ادا ؟
این همه بدبختی و نکبت و غربت و ذلت و هجرت و نفرت بکشیم و آخ و اوخ و توسری و روسری و میام و نمیام و بشین و پاشو سرمون بیارن که آزاد بشیم ؟؟
وا ین همه درس حقوق بشر و مشق شب و کلاس دمکراسی و امتحان مردمسالاری و اینا بدیم که آخرش چی بشه ؟ آزاد بشیم ؟ از چی ؟ از کی ؟
خیلی ها هم دنبال آزادی هستند وخیلی از من هم آزادی رو بیشتر میشناسند و چندتاشون مدعی هستند که باهاش سینما هم رفتند و تخمه هم شکستند ولی تاحالا خر جفتک زده بود تو مخم , که برای توضیح دادن آزادی و آگاهی سازی در باره اش , با کسانی مثل اونها سه ساعت بشینم و کامنت بنویسم و کامنت بخونم فحش بدم و فحش بشنوم و مزدور و خائن و بیسواد و نفهم بشم و بکنم و اعصابم رو منفجر بکنم...
که آخرش اون بگه تو اصلا میدونی آزادی چه رنگیه؟
نمیدونی دیگه , رنگش بنفش خوشرنگه یا سبز مغز پسته ای ..من میدونم و دیدم !
و یکی دیگه بگه :تو اصلا میدونی آزادی چه بوئی داره ؟
نمیدونی دیگه , بوی تریاک با بوی پوست پرتقال سوخته رو باهم میده !
و اصلا هر کی یه چیزی میگه ...
بدبختی اینجاست که این جناب آزادی مثل کش بند تمبون میمونه و همینکه ولش کنی , جنگی در میره.....
آنقدر پخمه و بی وفا هست که هرکی یه چشمک بزنه و بگه کجا ؟
زود بقچه اش رو میبنده و باهاش میزاره و در میره !
من فهمیدم آزادی یه چیزیه که هر کس و ناکسی میتونه تو یکدقیقه اونو از ما بگیره یا از ما سلبش بکنه وتا فینال همه را ازش محروم کنه,
و ما هم تا عمر داریم باید بدویم دنبالش .....
تازه یه احتمال دیگه هم هست , احتمال اینکه نکنه این آزادی آزادی کردن ها هم
سرکاری باشه؟
مثل انقلاب کردنمون مثل هشت سال جنگیدنمون !
که فکر میکردیم شاخ غول میشکنیم و آخرش فهمیدیم که برنامه ریزی و حساب کتاب شده بوده و سود و استفاده هاش رفت تو جیب اونها !!
و ارزش و ارزش هاش که با هزار تاش حتی یه دونه خروس قندی هم نمیدن موند واسه ما !
تازه بهتون بگم : تو کشورهائی هم که ما فکر میکنیم مردمش صبحونه نون و پنیر و آزادی شیرین میخورند و آزادشون مثل یارانه ها ماه به ماه براشون واریز میشه و دیگه از آزادی نمیدونن که با چی و با کی ازدواج کنند هم خبری نیست و هیشکی احساس آزادی نمیکنه!!
گاهی وقتها میگم : نکنه مارو دنبال نخود سیاه فرستاده باشن که جاش طلای سیاهمون رو بدزدن؟؟
تا جاش بهمون سرنگ آلوده و دمپائی پلاستیکی و برنج آلوده بدن؟
یه وقت مارو مچل اسمش نکرده باشن , والله کی میدونه ؟
از این انگلیسی های بی ناموس هرچی بگی بر میاد...
نه , باشه خیال بد نکنیم.
ولی خدائی این آزادی هم باید یه کم خودش باما راه بیاد آخه یا نه ؟
من میگم اصلا این آزادی باید یه کم جربزه وجنم داشته باشه و بتونه مثل استبداد خودش بی هوا بیادوتو سر آدم بزنه که نفس آدم درنیاد و هیچی نتونه بگه تا آزاد بشه!
آزادی باید جذبه داشته باشه حرفش حرف باشه , که وقتی گفت آزادی بیان , دیگه کسی نطق نتونه بکشه و آخ هم نتونه بگه...
آزادی باید بتونه مثل دیکتاتوری بره تو جلد آدم و ازش یه هیولا بسازه که فقط حرف حرف خودش باشه تا ما ایرانی ها جرات نکنیم وشاید بتونیم آزاد بشیم.
خلاصه که هرچی فکر کردم دیدم ,نه , فایده نداره و بدرد من نمیخوره و ما نخواستیم و این آزادی رو عطاشو و به لقاش بخشیدیم.
فکر نکنید , چیزی جاش ندارم ها...
نه , دارم !
من اگه فقط یه سقف بالاسرم باشه که یه کمی رفاه و آسایش در آنجا داشته باشم تا بتونم بقیه عمرم یه زندگی آرام و در امنیت دسته باشم و آنرا تجربه کنم برام بسه و هیچی نمیخوام .
حالا میخواد حکومت گشتاپو ویا دولت فاشیستی به رهبری نازی ها باشه...
باز اونو به صدوپنجاه سال زندگی و آزاد بودن خشک و خالی ترجیح میدم و قبول دارم .
میدونی چرا ؟
حساب کن که با همه این بدبختی ها اون آزادی رو که میگی گیرش هم بیاریم ,نمیتونیم که اونو با خودمان توی گور ببریم که... !!
هر چند مردم ایران یه عمر ( صد سال ) هست که به دنبال آزادی میگردند و میخواهند هر جوری که شده آنرا بدست بیاورند , ولی من چند سالی هست که بی خیال آزادی شدم و به جای آن بدنبال آرامش و آسایش میگردم !
هر چند که خیلی ها به من گفتند بدون آزادی به آرامش و آسایش نمیرسی , ولی خودم با چشمهای خودم دیدم و تجربه کردم که در خیلی از کشورهای جهان آزادی نیست ولی آسایش و آرامش هست و مردمش هم در صلح و صفا زندگی میکنند و خیلی هم راضی هستند .
برای ما ایرانی ها اصلا انگار هیچ کاری بی آزادی پیش نمیره و هیچ چیز هم بدون آزادی اصلا مزه نداره و بهمون نمیچسبه!
خیلی راحت دو سه هزار سال ما را ندیده گرفتند و میگویند و نوشته اند که : بیشتر از صدسال هست (( یعنی دوره مشروطه خواهی )) که برای بدست آوردن آزادی داریم زجر میکشیم (( حالا قبل ازآن ما آزاد بودیم یا نبودیم را بروید از آنهائی که آزادیخواهی مردم ایران را محدود به دوره مشروطه تا ٢٨ مرداد کردند بپرسید !))
و ما را میزنند و حبس میکنند و شکنجه میدهند و میکشند و بی نام و نشون هم یه جائی هم چا ل میکنند که ما از رو بریم و بی خیال آزادی بشیم , ولی تازه بدتر میشویم و عزممان را جزمتر میکنیم !
ببینید در دوره استبداد صغیر محمد علی شاه یک عده که آزادی میخواستند و معروف به آزادیخواه شدند جمع شدند و با توپ و تیر و تفنگ و اسب و الاغ و سواره و پیاده و بزرگ و کوچیک و آذری و بختیاری و بلوچ و لر و فارس وآمدند و تهران رو گرفتند واعلام مشروطه کردند و شاه رو نشوندند سر جاش و ...
فکر میکنید چی شد ؟
نه , آزادیخواهان کارشان را کردند ولی آزادی نیامد و آزاد نشدیم و فقط همان آزادیخواه موندیم !
آقا همه چیز ریخت به هم و همان ارباب ها و الدوله ها و السلطنه ها لباس هاشونو عوض کردند و شدند وکیل و وزیر و فقط در شش ماه آخر ١٨ تا نخست وزیر عوض کردند و فکر میکنم آزادی دست آنها بود و دشت نفس های آخرش را میکشید...
که یک آدم سختگیر و تابع نظم و انضباط آمد و زندگی مردم را زیرورو کرد و همه چیز را نو کرد و از نو ساخت , مملکت را از دست روس و انگلیس نجات داد و مردم را از فقر و بیماری و بیسوادی ولی هنوز که هنوزه بهش میگن که دیکتاتور بود و هر روز آزادی را با دستهای خودش خفه میکرد و تا شبی یه آمپول هوا تو رگ آزادی نمیزده وآزادی رو نمیکشت , نمیتونسته راه آهن و مدرسه و دانشگاه و بیمارستان بسازه !!
وضعمون خوب شد, آدم شدیم , ولی به چه درد میخورد وقتی آزاد نبودیم ؟
وشروع کردند :اینا چیه ساخته برای انگلیسه ساخت و چرا نصرت فیروز و تیمور تاش و ... این آزادیخواهان میهن پرست که ایران رو ٤٠ هزار لیره به انگلیس فروخت , رو تو زندان مریض شده و کشته ؟
که اگر عشقی بود به در دیوار مملکت میرید و و فرخی یزدی هم با صاحب کار خارجیش در آلمان بودند و شعر میگفتند , الان آزادی همینجوری از سرو کله گر خود ما و شپشهای سرمون بالا میرفت و الان خوشبخت بی سواد بودیم !
خلاصه چون آزادی نداشتند , به تمام در و دیوار و وطن و مملکت و بر و بومش و همه قبرهاش ریدند ,
چرا ؟چون آزادی نداشتند دیگه ...
فکر کنم در دنیا ما تنها مردمی بودیم که در جنگ جهانی دوم از اشغال کشورمان خوشحال شدیم و جشن گرفتیم!
چون سبب شد که همان دیکتاتوره که همه چیز را به آنها داد بجز آزادی , تبعید بشه و بره ....
اشغال میهن و ذلت ایران بی طرف رو ندیدند , ولی رفتن اون دیکتاتور را دیدند و جشن گرفتند و خوشحال بودند !
وبا وطنپرستی میگفتند که: حالا دیگه آزادی میاد.
هر چی بود بود هر چی آزادی دادند خدا بده برکت ... .
ایرانی هم نبود و نشد , آزادی روسی و انگلیسی وارد میشه وچرچیل و استالین هر شب با هواپیما ها آزادی میریزند رو سرما .....,
ریختند , ولی آزادیهاشون یه جوری بود که با صدای وحشتناکی هم خونه ها را خراب کرد ولی کامل روح را از جسم آزاد میکرد!
تا پسر همان پدری که رفتنش را جشن گرفتند آمد آقا ظرف سی سال همه چی به آنها داد حتی آزادی را فقط یادش رفت آزادی بیان و آزادی سیاست بده که همه بشوند میرزاده عشقی تا به در و دیوار مملکت .....
باز هم آزادیخواهان آزادی نداشتند و شبها از شکم سیری و مستی عرق کشمش درفراقش گریه میکردند.
به پدرش میگفتند : قلدر و ستمگر و خودکامه و خودرای و خودسر و دشمن آزادی !
به پسرش میگفتند: ترسو و خجالتی و بی اراده و بی اختیار و بی عرضه وباز هم دشمن آزادی!!
ولی خیلی عجیبه که این مردم هم در خودکامگی و هم در بی اختیاری باز هم آزادی نداشتند !!
پس ما که ,
نه در دوران استبداد کبیر آزادی داشتیم و آزاد بودیم ,
و نه در دوران استبداد صغیر و مشروطه خواهی آزاد بودیم ,
و نه در دوران استبداد و خودکامگی و نه در دوران پادشاهی بی اختیاری,
و نه حتی در دوران کوتاه نخست وزیر ملی گرا و محبوب ,که معلوم نشد چطوری آزادی را با ٥٠ هزار دلار و چند تا عربده دودستی دادند به یک کودتای ننگین که حتی هیچکدوم از کل مردم آزادیخواه و هیچکس بترسند و یک کلام چیزی نگویند ؟!! تازه اونهم چی ؟ با کمک آمریکائی ها ......
یعنی هیچ کس عرضه نداشت که اونو نگهداره و همه این زحمات پر زد و پرید.؟
پس برای چی رفتیم و جنگیدیم واین همه زحمت کشیدیم ؟
پس آزادیمون چی شد وآزادی که گفتند بدست آوردند کجا رفت ؟
استبداد شاهنشاهی آمریکائی شروع شد؛
زمونه ای شد که کاباره و میخونه جلوی مسجدها باز شد !
و مسجدی میرفت نماز میخوند و آقا لاته هم میرفت پنج سیری کشمش میزد و آخر شب بهم سلام هم میکردند و خوش بودن , ولی اصلا آزادی نداشتند...
مینی ژوپی و چادری تو اتوبوس باهم گل میگفتند و گل میشنفتند ولی اصلا به دلشون نمینشست , چون آزاد نبودند ...
آزادیخواهان با بورسیه شاه میرفتند لبنان و فلسطین و دوره چریکی و انقلاب کردن میدیدند تا شاه رو سرنگون کنند بلکه آزادی بیاد ....
آخونده از ساواک پول میگرفت و میرفت بالای منبر و برای آزادی روضه کربلا میخوند و مردم رو تحریک به آزادی میکرد که اسلام آزادی بیاد ...
خلاصه که کم و بیش همه چیز بود ولی چه فایده ؟
نه سبیل داران مشروطه و ایلیاتی های پهلوون و نه کلاه پهلوی به سر ها و نه کلاه شاپو هائی و نه کت و کراواتی و نه فرنگ رفته ها و نه لمپن های لاله زار و نه همافران تیز پروازارتش و نه دانشجویانی که گذشته و شغل پدرانشان را فراموش کردند و نه زنهائی که بعد از هزار سال اختیار خودشان را بدست آورده بودند , آزاد نبودند و نمیتوانستند آزادی را حس بکنند !!
و همه همینجوری مونده بودن بی آزادی و بی یار و یاور که ...
بعد از تجربه و شکست همه روشنفکران و نیمه روشنفکران و خاموش فکران و نیم سوز فکران و بی فکرها , در بدست آوردن و رسیدن به آزادی و آزاد شدن , مردم از سرناچاری و بیکسی و بی بزرگتری و بی پول نفتی , پناه بردند به ریش و دین و عمامه و نعلین....
جوری شد که شبها مردم همه میرفتند بالای بام و آزادی از توی ماه به مردم چشمک میزد !
پیر و جوون و زن و مرد و مارکسیست و مسلمون و آخوند و ملی گرا و کمونیست و لیبرال و چادری و بی حجاب و هیپی و بچه مسجدی , لات و اوباش و همه جمع شدند که کار رو یکسره کنند وبا وحدت کلمه آزادی رو به چنگ بیارن...
ورفتند و راه افتادند و فریاد میزدند :
استقلال , آزادی , جمهوری اسلامی
و مردمی که فقط آزادی میخواستند آنرا گذاشتند وسط دوتا حرفی که داشتند و نمیخواستند , که یه وقت در نره ....
مرگ بر این و مرگ بر خائن , مرگ بر من و بر تو و بر ما و فقط درود بر اون , همونی که تو عکس ماه بود!
زدن تو دهن دولت و نطق آزادی تو قبرستون و تق و تق و توق و تانک و توپ و انفجار نور و ترکیدن زور و بینا شدن کور و آش هم که شد شور و حماقت و جهالت باهم جور و آخر هم نشد که نشد و آزادی پرید و رفت یه جای دووووور!
ولی مردم آزادی را زودی پیدا کردند یعنی راستشو بخواهید آوردند!
آزادی ریش توپی گذاشته بود و یه اوور کت آمریکائی تنش کرد و اسلحه دستش بود و تو مسجد میخورد و میخوابید.
آقا همه کاره بود خودش میگرفت خودش قاضی بود و خودش حکم میداد و خودش هم میکشت و همه را آزاد تر از آزاد آزاد میکرد .
اون بچه زرنگاش که دوره آزادسازی چریکی دیده بودند نمیدونم گفتند :آزادی خودش منحرف شد یا آزادی را منحرف کردند یا میگن که دزدیدنش و بردند کجا قایمش کردند!
که گفتند تو زندان اوین هست و هر کی هم رفت دنبالش دیگه برنگشت !!
عجب مردمی هستند ! آسایش , امنیت , رفاه , فراوونی , آرامش , عزت , احترام ,قدرت , و هیچی نمیخوان و فقط آزادی میخوان !!
الان هم هر کی میخواد بره زندان یا بره تو حصر کلبه ای و یا صنعتی و یا اسم در کنه و یا ملت رو بکشه دنبال خودش , یه آزادی میگه ؛
و چون همیشه جمعیتی هست که قطارو به صف بشوند و سرهاشون پائین و پشت سرهم دیگه راه بیفتنو شعار بدن: آزادی کجائی ؟
و هنوز هم تا ولشون کنی , میگن آزادی و براش هورا میکشن و الله اکبر میگن و دست میزنند و گریه میکنند.
و قربونش برم , دیگه دنبال آزادی رفتن و براش کتک خوردن , رفته تو خون ما و از طریق ژنتیکی و بدون آموزش و پرورش , نسل به نسل و از پدر به پسر منتقل میشه و برامون یه حالت غریزی پیدا کرده !
و اگر بهشون هم که بگی که آزادی نه امنیت , آزادی نه آسایش , آزادی نه آرامش .
یک نگاه عاقل اندر سفیه بهت میکنند و میگویند : پسر جون تا آزادی نباشه که اینهارو نمیشه بدست آورد !!
یعنی چی ؟
مگه میشه که در حکومت هیچ کدوم از این شاها و وزیر ها و رهبرها و آقا ها و اماما و ولایت ها و رئیس جمهورهای , مردمی , منتخب و منفور و محبوب و سالم و دیوونه , آزادی نباشه و ما آزاد نباشیم ؟
یعنی برای ما شاه و مجلس و نماینده و نخست وزیر و آقا و امام و رئیس جمهور انتخابی و انتصابی , همه یکی هستند و فقط اونها بد هستند و هیچکدامشون به ما آزادی ندادند و نمیدن ؟
یا خدائی نکرده و استغفرالله نکنه که خودمون هم ایراد داریم وشاید یه آزادی رو میخواهیم که تو دکون هیچ عطاری پیدا نمیشه ؟
کاره دیگه , شاید هم ما آدمش نیستیم که بگیریمش و ازش استفاده کنیم و اصلا لیاقتشو نداریم ؟
ببینم , تا حالا کسی آزادی رو دیده و چشیده و کشیده و میدونه اون چه شکلی هست و ننه و باباش کی هستن ؟
من میترسم که دیگه , اگر خود آزادی رو دودستی و با نون خامه ای هم بیارن و تقدیم ما کنند ,ما بزنیم زیرش و اون کسیکه آورده را تا میخوره بزنیم و آزادی رو بپرونیمش و فرارش بدیم!!
تاشاید بتونیم بازهم دنبالش بگردیم و بخاطرش کتک بخوریم و زندان بریم و شیشه نوشابه بخوریم و از کمبودش آه بکشیم و شب شعر بزاریم و یا براش صلوات نذر کنیم......
من یه ده سالی هست که قید آزادی رو زدم ,نه برای اینکه بترسم باتوم بخورم و زندانی بشم و اینا ...نه ....
دیگه ازش خوشم نمیاد , یعنی دلمو زد و اگه بیاد هم دیگه باهاش اصلا حال نمیکنم .
خیلی احساس لوس و ننر و احساس بیخودیه ....
یه آزادی اونهم تازه نسبی و این همه ناز و ادا ؟
این همه بدبختی و نکبت و غربت و ذلت و هجرت و نفرت بکشیم و آخ و اوخ و توسری و روسری و میام و نمیام و بشین و پاشو سرمون بیارن که آزاد بشیم ؟؟
وا ین همه درس حقوق بشر و مشق شب و کلاس دمکراسی و امتحان مردمسالاری و اینا بدیم که آخرش چی بشه ؟ آزاد بشیم ؟ از چی ؟ از کی ؟
خیلی ها هم دنبال آزادی هستند وخیلی از من هم آزادی رو بیشتر میشناسند و چندتاشون مدعی هستند که باهاش سینما هم رفتند و تخمه هم شکستند ولی تاحالا خر جفتک زده بود تو مخم , که برای توضیح دادن آزادی و آگاهی سازی در باره اش , با کسانی مثل اونها سه ساعت بشینم و کامنت بنویسم و کامنت بخونم فحش بدم و فحش بشنوم و مزدور و خائن و بیسواد و نفهم بشم و بکنم و اعصابم رو منفجر بکنم...
که آخرش اون بگه تو اصلا میدونی آزادی چه رنگیه؟
نمیدونی دیگه , رنگش بنفش خوشرنگه یا سبز مغز پسته ای ..من میدونم و دیدم !
و یکی دیگه بگه :تو اصلا میدونی آزادی چه بوئی داره ؟
نمیدونی دیگه , بوی تریاک با بوی پوست پرتقال سوخته رو باهم میده !
و اصلا هر کی یه چیزی میگه ...
بدبختی اینجاست که این جناب آزادی مثل کش بند تمبون میمونه و همینکه ولش کنی , جنگی در میره.....
آنقدر پخمه و بی وفا هست که هرکی یه چشمک بزنه و بگه کجا ؟
زود بقچه اش رو میبنده و باهاش میزاره و در میره !
من فهمیدم آزادی یه چیزیه که هر کس و ناکسی میتونه تو یکدقیقه اونو از ما بگیره یا از ما سلبش بکنه وتا فینال همه را ازش محروم کنه,
و ما هم تا عمر داریم باید بدویم دنبالش .....
تازه یه احتمال دیگه هم هست , احتمال اینکه نکنه این آزادی آزادی کردن ها هم
سرکاری باشه؟
مثل انقلاب کردنمون مثل هشت سال جنگیدنمون !
که فکر میکردیم شاخ غول میشکنیم و آخرش فهمیدیم که برنامه ریزی و حساب کتاب شده بوده و سود و استفاده هاش رفت تو جیب اونها !!
و ارزش و ارزش هاش که با هزار تاش حتی یه دونه خروس قندی هم نمیدن موند واسه ما !
تازه بهتون بگم : تو کشورهائی هم که ما فکر میکنیم مردمش صبحونه نون و پنیر و آزادی شیرین میخورند و آزادشون مثل یارانه ها ماه به ماه براشون واریز میشه و دیگه از آزادی نمیدونن که با چی و با کی ازدواج کنند هم خبری نیست و هیشکی احساس آزادی نمیکنه!!
گاهی وقتها میگم : نکنه مارو دنبال نخود سیاه فرستاده باشن که جاش طلای سیاهمون رو بدزدن؟؟
تا جاش بهمون سرنگ آلوده و دمپائی پلاستیکی و برنج آلوده بدن؟
یه وقت مارو مچل اسمش نکرده باشن , والله کی میدونه ؟
از این انگلیسی های بی ناموس هرچی بگی بر میاد...
نه , باشه خیال بد نکنیم.
ولی خدائی این آزادی هم باید یه کم خودش باما راه بیاد آخه یا نه ؟
من میگم اصلا این آزادی باید یه کم جربزه وجنم داشته باشه و بتونه مثل استبداد خودش بی هوا بیادوتو سر آدم بزنه که نفس آدم درنیاد و هیچی نتونه بگه تا آزاد بشه!
آزادی باید جذبه داشته باشه حرفش حرف باشه , که وقتی گفت آزادی بیان , دیگه کسی نطق نتونه بکشه و آخ هم نتونه بگه...
آزادی باید بتونه مثل دیکتاتوری بره تو جلد آدم و ازش یه هیولا بسازه که فقط حرف حرف خودش باشه تا ما ایرانی ها جرات نکنیم وشاید بتونیم آزاد بشیم.
خلاصه که هرچی فکر کردم دیدم ,نه , فایده نداره و بدرد من نمیخوره و ما نخواستیم و این آزادی رو عطاشو و به لقاش بخشیدیم.
فکر نکنید , چیزی جاش ندارم ها...
نه , دارم !
من اگه فقط یه سقف بالاسرم باشه که یه کمی رفاه و آسایش در آنجا داشته باشم تا بتونم بقیه عمرم یه زندگی آرام و در امنیت دسته باشم و آنرا تجربه کنم برام بسه و هیچی نمیخوام .
حالا میخواد حکومت گشتاپو ویا دولت فاشیستی به رهبری نازی ها باشه...
باز اونو به صدوپنجاه سال زندگی و آزاد بودن خشک و خالی ترجیح میدم و قبول دارم .
میدونی چرا ؟
حساب کن که با همه این بدبختی ها اون آزادی رو که میگی گیرش هم بیاریم ,نمیتونیم که اونو با خودمان توی گور ببریم که... !!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر