پنجشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۲

بی ارزش انگاشتن جان وعمروزندگی که یکباراست فقط یکبار

بی ارزش انگاشتن جان وعمروزندگی که یکباراست فقط یکبار

فیلم به رنگ ارغوان را چندین بار دیدم و تقریبا تمام نقدهای نوشته در باره آن را خواندم .

      

خود آقای حاتمی کیا هم آن شب که رفت وزارت اطلاعات خیال میکرد که مفهوم فیلم مورد پسند واقع شده و .....ولی بنده خدا از در وزارت آمد بیرون , راه برگشت به خانه را گم کرده بود و در کوچه پس کوچه های بن بست اطراف آن گم شد ه بود.

فیلم درباره مامور کارکشته ای بود که به گفته رئیسش  ,حاجی از خیلی از ماموریت ها سربلند بیرون آمده بود و از کنار خیلی چیز ها گذشته بود .


      

ما موری با رمز و کد ,شهاب ٨ ,  از آن دسته مامورانی که گمنام در تاریکی و سیاهی شب فقط لحظه ای مثل همه شهاب های دیگر میدرخشند و از بین میروند و شاید چند نفری اورا ببینند.

ماموری که شغلش برای او عبادت و جایزه اش ثواب برای گرفتن مجوز بخاطر رفتن به بهشت است , حالا این شغل میخواهد کشتن یک دانشجو ی بیگناهی که چوب کرده پدر مادرش را میخورد , حتی در خواب باشد , (( شاید قربانیان قبلی را با کیفیتی کم و بیش مشابه حذف کرده بود , ولی اینبار دستش که نه قلبش لرزید و نتوانست )) .
ماموری که برای راحتی کار در خیال خودش که حذف دختر بود (و سپس فهمید که دخترک طعمه هست ) , اول از همه بدنبال دلیل و بهانه ی انحراف اخلاقی و جنسی او میگردد تا کشتنش یا انجام دادن کار و شغلش , راحتتر و شرعی و در راه دین و رضای خدا باشد!

    

ماموری که  عکس تزئینی صفحه کامپیوترش گورهای آماده و خالی هست که او و همکارانش باید پر کنند. 

ماموری که تربیت شده , فقط دروغ بگوید ( گفته منطقی و درست ارغوان ) و آنها را گناه نداند .

ماموری که بلد است  در میان رنگهای  نمادین برای شغل و وظیفه اش به رنگ بیرق دلقکی درآید و بخاطر ماموریتش قبول میکند حتی در حضور عشقش و جلوی همکلاسی هایش , بخاطر کار نکرده از همان دلقک معذرت بخواهد , ماموری که بتنهائی گلوله را از بدنش درمیاورد و زخمش را میبندد , ماموری که از کارهای پیچیده کامپیوتری تا طرز استفاده از نارنجک های دودزا و استفاده از صدا خفه کن را برای کشتن دشمن ( انسانها و آدم ها و زن ها و مردان ) تعلیم دیده و چنان ماهر است که حتی مغازه دار زیر اتاق دخترک هم از کشته شدن دو فرستاده دوره دیده در بالای سرش بوئی نبرد و صدائی نشنود , ماموری که میتواند بسادگی  خود را چنان پخمه نشان دهد و و در حین راه رفتن لنگ بزند و شل و ول باشد که بچه زرنگ دانشگاه را به اشتباه بیاندازد که بگوید ؛قیافه ات نشان میدهد که دوزاریت , کجه .....  ,
 
ماموری که ثمره وعصاره تعلیم و تربیت و تلاش چند دهه حکومتی هست این ماموران را میسازد و میپرورد.



        

ولی همین مامور هم انسان است و چشم و دل دارد و از شنیدن صدای ساز در قهوه خانه لذت میبرد و در پیچیده ترین دالانها وپستوها ی روح و جسمش هنوز احساساتی نهفته و پنهان است که نه خودش و نه مربیانش موفق به کشتن و یا کنترل آنها نبودند و نشدند و نخواهند شد 

, و با اینکه ضعف خود را میشناسد که برای نرفتن و  کمک نکردن و نجات جان دختر مجبور میشود  بر اساس تعلیمات و آموزش دست خودش را با دستبند به پایه یا ستونی در اتاقش میبندد تا فقط دستورات را اجرا کند , تاب نیاورده و تحمل نمیکند و میرود و به شغل و سابقه و کارآمدی و اعتبار و جایگاه و عبادت و دین و بهشتش هم پشت و پا میزند.

             

چون عاشق دختری شده که سالهاست بدون پدر و مادر زندگی کرده و وجودش خالی از مهر آنهاست و دختری خودساخته که توانسته پاک و عفیف بماند و به روزگار و مردم و ندهد و بکوشد و تلاش کند که سرپی خودش باشد و رازها را پنهان کند و سرفرود نیاورد وبدنبال تکیه گاه و مردی باشد تا بتواند کمی درکنارش بیاساید ,

 دختری که بخاطر انتخاب عقیده و آرمان  توسط پدر ومادرش بجای او که فرزند آنها بود و بهمین علت با مشقت و سختی و ناباوری و عدم اطمینان تا جائیکه به کسیکه کمکش کرده و جانش را نجات داده هم اطمینان ندارد و میگوید : چه فرقی میکند آنها همان لحظه میکشند (پدرش ) و شما چند روز بعد ....

دختری که بخاطر نجات همان پدری که رهایش کرده و رفته (( یکی از نکات و حقیقتی که در هیچ نقد و گفتگو بدان  اشاره نشده فهمیدن و بریدن همین پدر مبارزی هست که برای عقیده اش راضی به ترک فرزندش  از گروه و سازمانش شد و رازی شد که جانش را فقط برای یکدقیقه در آغوش کشیدن و ابراز محبت و گفتن دوست دارم به همان  فرزندش که پس از  سالها فهمید با ارزشتر از همه چیز همان دخترش است و با ارزشترین چیز زندگی است بدهد و فدا کند و بگوید که با مادر دختر به این نتیجه رسیدند و وصیت او هم هست  , بود ))  حاضر است به هر خواسته , هر خواسته قاتل پدرش تن دهد که اورا نکشند و غرورش را بشکند و حتی را ضی به بوسیدن دست و پایش شود.....

                

همان دختری که در اوج مبارزه با دوست پسر سابقش به خودش لعنت میکند که چرا به او اعتماد کرده  هم فریب شهاب هشت را میخورد.

 ولی نمیداند که شهاب هشت یا هوشنگ ستاری فریب دلش را که در گرو او هست , خورده و به همه چیز پشت کرده و راضی به پرداخت هر تاوانی هم برای هزینه این عشق نیز  شده وحتی  از جانش هم گذشته است . 

و این مشکل تنها مشکل  و مسئله وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نیست , بلکه تمام سازمان های جاسوسی و امنیتی و اطلاعاتی دنیا با آن روبرو هستند و نمونه های از این قبیل دارند
چون  نمیخواهند که باور کنند و که بقول سارتر :
انسان موجودی ناشناخته بود و هست ....

یا بقول صادق هدایت : در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را میخورد....

و گاهی اوقات همین زخم ها حتی برای هوشنگ ستاری یا شهاب ٨   وزارت اطلاعات هم سر باز میکند و چنین میشود .

اما فرق این سربازان گمراه امام زمان با جیمز باندهای سرویس های جاسوسی وامنیتی دیگر کشورها ,

در ترسناکترین و وحشت انگیزترین قسمت این فیلم خوش ساخت هست که درک عمق آن کار , مو بر بدن سیخ میکند و از تنهائی و بیچارگی آنها روح و جسم انسان یخ میزند :

شهاب هشت به حاجی میگوید : شما با پدرش مشکل دارید به ارغوان چه کار دارید و ربطی به او ندارد .

حاجی : اونها رو ولش کن , این مهمه که تو الان کجا وایستادی ؟
تو اگه جای من بودی با شهاب هشت چیکار میکردی ؟

شهاب ٨ : حذفش میکردم ....

حاجی : و اگه به اندازه من دوستش دا شتی ؟

شهاب ٨ : باز هم حذفش میکردم ......

وشهاب ٨ پتو  بر سر میکشه و پشت به حاجی برای زدن تیر خلاصی به زمین مینشینه و آماده میشه  ...

حاجی کمی با اسلحه ور میره و دستش را بر شانه او میگذارد و با مهربانی ! هرچه تمامتر میگوید :

کار خودته .....واز اتاق بیرون میره .....

    

عقلا و قانونا شهاب ٨ که پس از هر کاری تازه به عشق رسیده و بخاطر آن به همه چیز پشت وپا زده باید از این فرصت استفاده بکنه و بره دست دخترک را بگیره و بروند به کنجی و به عشقشان برسند ,همانند همه فیلمها و داستانها و ماجرا های دیگر که در فیمها و کتابها مشابه آنرا زیاد داریم ........

اما ؛ شهاب هشت هر چند با سختی بسیار اسلحه را بر میدارد  و بر شقیقه میگذارد و ماشه را میچکاند ....ماشه را میچکاند !!

که دوربین با حرکت آهسته به لب تاپ روشنی که اینبار به جای عکس قبر های کنده و آماده , عکس ارغوان جوان و زیبا جایگزینش شده زوم میکند که یک گلوله تک , برروی آن است .....

 واین حقیقت در مورد سربا زان گمراه امام زمان وجود دارد و هست .....

بی ارزش انگاشتن جان وعمروزندگی که یکباراست فقط یکبار.
                 

هیچ نظری موجود نیست: