دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۴

تحقیق کوچکی در آیین بهائی به بهانه پلمب کردن دوباره ناندانی و محل کسب آنها ( قسمت اول )

 تحقیق کوچکی در آیین بهائی به بهانه پلمب کردن دوباره ناندانی و محل کسب آنها ( قسمت اول )



هر چند که اعتقاد و باور , دوستان بسیار عزیز خدا ناباور و دین ستیزان با شهامت و دین گریزانی چون خودم بر پایه درک حقیقت و واقعیت و رسیدن به آگاهی از راه پژوهش و قبول هر چیزی با مراجعه به عقل و خرد و مشاهده میباشد و اطاعت کورکورانه را حتی در همین موارد مذموم و نادرست میدانیم و مقدس دانستن هر مخلوق و موجودی را خرافات تلقی کرده و تعصب را دشمن خرد و خردمندی و روشنبینی و آگاهی میدانیم و تمام ادیان را وسیله ای برای تحمیق و تحقیر نوع بشر به حساب می آوریم ...,

اما خبر پلمب کردن و بستن مغازه های شهروندان بهائی در مازندران را که چند روز پیش اتفاق افتاده سبب شد تا در مورد این آئین تحقیق کوچکی ( در حد ویکیپدیا و سایت دردست ساختمان بهائی ها کتاب نور  ) بکنم تا شاید به گوشه ای از این عداوت کور و این جنایات بیشرمانه مدعیان تشیع علوی و آخوندها به این اقلیت مذهبی و هم میهنان خودم پی ببرم و ریشه و دلایل آن بدانم.

اما در این میان به نکات بسیار جالبی برخوردم که شاید دانستن آن برای شما هم خالی از لطف نباشد و شما هم مانند من لااقل به دلایلی که سبب ستم و جنایت و رفتار بی شرمانه و غیر انسانی آخوندها و شیعیان طرفدار آنها در حق هموطنان بهائی ما شده  پی ببرید.


شاید عمده ترین علت مخالفت آخوندها این ادعای  رهبر و بانی این آئین آقای سید علی محمد شیرازی ملقب به باب ( که درست همچون بیشتر مدعیان ادیان و آیین های  دیگر پله به پله و مرحله ای هست )) مبنی بر:


اول ادعای رابطه داشتن و باب ( در - دروازه ) بودن بین امام زمان و شیعیان و سپس ادعای خود امام زمان  و قائم بودن و سپس ادعای الوهیت و تجلی روح خدا در جسم و جسد خودش میباشد.


که الحق در اینجا باید حق را به آخوندهای بی شرف بدهیم چون یک عمر ( نزدیک به هزار سال ) زحمت کشیدند عبا و خشتک پاره کردند و توسری و پس گردنی و اردنگ خوردند و متحمل مرارت ها و رنجها شدند که امام زمانی بسازند و خلق کنند بیافرینند تا بلکه با آن دکانی باز کنند و بتوانند به بهانه سهم امام و خمس و کوفت و زهرمارهای دیگر جماعت ابله را فریب بدهند و روزی خودشان را تامین کنند...


حالا یکباره در این وسط یکی از گرد راه برسد و نه تنها اول ادعای رابطه بکند و سپس خود قائم شود بلکه همه آخوندها را به تخم الاغ آن حضرت ( عج ) حساب نکند و تازه امر بر محو کتابهائی که  جر خوردند و آنها را نوشتند و ناندانی آنها هم هست  را هم بدهد , که دیگر واویلا  ....!!


که از نظر اقتصاد مافیائی  و قانون دغلکاران و خلافکاران و دروغگویان ریختن خون چنین نا رو زن تک خوری نه تنها واجب است بلکه بایستی ریشه او را هم بسوزانند و نابود کنند !


اما جالب است بدانید که همین آقای باب دارای چنان جذبه روحی و معنوی و نیرو و هیبت و ایمان و خلوصی بود و چنان حرفهای او بر حق و دلنشین بوده که حتی خود آخوندها جرات نزدیک شدن و فتوای مستقیم قتل او را نداشتند و نمیتوانستند چنین کاری کنند و حتی خود شاه و درباریانش هم از این زبونی و خفت خواری در مقابل بابیان یا بیانی ها مستثنی نبودند و فقط امیر کبیر با حکمی چنان وحشیانه و غیر انسانی که از شخصی چون او بسیار بعید بود و محال بنظر می آمد دستور قتل عام آنها بطریقه تقسیم بابیان بین اصناف و اقشار مردم و ترتیب مسابقه بدتر کشتن را بین آنها صادر کرد و داد !!


اما از نکات بسیار جالب و قابل تامل و قابل پژوهش , پرت کردن آقای باب از بالای برج و سالم  به زمین فرود آمدن و آسیب ندیدنش و دیگری غیب شدن او در اولین مرتبه اعدام و تیربارانش پس از شلیک گلوله ها و برطرف شدن دود شلیک ها و یافتن او در خانه بدون کوچکترین زخم و صدمه ای میباشد که از معجزات او محسوب شده که خدائی از شق القمر کردن و با سوسمار حرف زدن محمد , معجزه ای عقلانی تر و پسندیده تری هست,  ذکر میگردد و اینها مخصوصا نحوه اعدامش در تاریخ هست و مورخین آنرا ثبت کرده اند !


[[ باب را به همراه محمدعلی زنوزی یکی از مریدانش، در فاصله چند قدمی یکدیگر آویزان نمودند. پس از شلیک تفنگ‌ها، دود چند لحظه آن دو نفر را از نظرها پنهان نمود. پس از متفرق شدن دود باروت مردم توانستند محل اعدام را مشاهده کنند، ندای حیرت و وحشت از مردم بلند شد، چون باب آنجا نبود؛[۷۲] زیرا گلوله‌ها فقط به طناب‌ها خورده بود و سبب بازشدن طناب و نجات باب شده‌بود.[۷۲] باب را در اتاقی یافتند و دوباره به محل اعدام آوردند و مثل سابق بستند. اما این بار سربازان از امر شلیک سرباز زدند.[۷۲] گروهی دیگر را آوردند و فرمان شلیک دادند و این بار باب کشته شد.[۷۲] ]]


( البته خیلی ها ادعا میکنند که تیر به طناب دور گردن و اطراف آنها خورده و طنابها را باز کرده و همین سبب فرار آنها شده که یکی نیست به اینها بگوید ابله ها شخصی را که تیرباران میکنند که دیگر به دار نمیکشند که تیر به طنابش بخورد و مرسوم است فقط دستان آنها از پشت میبندند که دور زدن گلوله و به طناب دور دست بسته  خوردن آنهم بدون ایجاد زخم و جراحت  خودش یک معجزه بزرگ غیر قابل انکار میباشد !!))


و نکته بسیار جالب دیگر که شما دوستان بسیار آنرا خوب میدانید و با تمام وجود آنرا حس کردید و عذاب
آنرا کشیدید همانا زدودن افکار خرافی اسلامی آخوندی از ذهن این مردم است ...شما حساب کنید این شخص چه نیروی عجیبی و چه قدرت بیانی داشته که توانسته مردم صد سال پیش که نسبت به مردم امروز صد هزار بار خرافی تر و متعصب تر و سنگ سر تر بودند را به دین آیین خود در آورده آنهم جوری که حتی لشگر ها و قشون چند هزار نفره حکومتی هم از پس آنها بر نمی آمده و از آنها شکست میخورده ...!!


[[ در اکتبر ۱۸۴۸ ارتش شاه برای سرکوبی بابیان از تهران به مازندران گسیل گردید (تقریباً ۲ هزار نفر)، این نیرو هماز بابی‌ها شکست خورد. نیروهای تازه‌نفسی در حدود ۷۰۰۰ تن از تهران به سوی قلعه شیخ طبرسی فرستاده شدومحاصره دژ بابی‌ها آغاز گردید. روحانیون علیه بابی‌ها فتوای (جهاد) دادند اما ارتش شاه نیزکامیابی بدست نیاورد. ویکپدیا ]]


   
 

هیچ نظری موجود نیست: