جغرافیای سکوت
(آنجا که همه در امتناع از آگاهی سکوت کرده اند)
آیا وقتی آن فرا نرسیده که از زندگیای ذلتبار، جهالت و بیزبانی پرهیز نماییم و در قبال سرنوشت خویش سکوت نکنیم؟
بر همه واضیح و مبرهن است که سکوت، فراموشی و فاجعه رابطه مستقیم دارند.
سکوت فراموشی را در پی دارد و فراموشی در درون خود نطفهی نامشروع فاجعه را میپروراند.
فاجعه زادهی رابطه نامشروع سکوت و فراموشی است.
و همچنان فجایع در بستر نرم و بیسروصدا و در جغرافیای سکوت رخ میدهد.
فرصتهای زندگی کردن را از آدمها میگیرد؛ فاجعه آدمهای شکمچران را که بیشرمانه سر بر زانوی بیغیرتی میگذارند تا اینکه فاجعه رخ دهد و دستی سیاهِ نامرئیای از غیب بیاید تا زندگی شان را تغییر دهد، همچون آدمها را از آوردگاه زندگی پرتِ شان میکند.
زمینه و بستر وقوع فاجعه جایی است که در آن فراموشی و سکوت سایه افگنده و آدمهای ساکن در همچون جغرافیای سکوت ساکت و بیزبان اند.
منظورِ من از جغرافیای سکوت منطقهای است که در آنجا زندگی کردن تعطیل است و آدمهای که در آنجا استند بیصدا و بیحرکت در آرزوی رسیدن مرگ زنده اند.
فاجعه میتواند به گونهای دیگری نیز واقع شود.
فاجعهی نرم که از درون جهل و بیخاصیت بودن آدمها انفجار صورت میگیرد و مردمِ خواب رفته را از نگاه فکری نابود میکند.
مردمی که زندگی شرافتمندانه و انسانی را خوش ندارند، آزادی و آگاهی را خوش ندارند.
جنگ و مبارزه نمیکنند ولی در حالت صلح بدبخت اند.
در جغرافیای سکوت آدمها به لحاظ نفوس بسیار اند ولی بسیار بودن شان در ساماندهی جامعه و واقعیتهای اجتماعی که با آن مواجه اند، هیچ نقشی ندارد و در واقع هیچ اند.
نفوس جغرافیای سکوت را دقیق نمیدانم، چرا که تا به حال هیچ سرشماری و آمار دقیق در این رابطه وجود ندارد.
با همچون نسلِ ناکام و نسلِ سکوت چگونه به استقبال فردای بهتر از امروز برویم؟
ما مجبوریم تا آموختهای امروز را فردا زندگی کنیم، اگر آموختهای امروز ما همچنان بماند، فردای ما تاریکتر از این نخواهد بود؟
[[ این نوشته از وبلاگ الف شکاف و از یادداشت های عباس نسین (عارفی) میباشد
رنجنامه و دردی مشترک به زبان دری ...
با خواندن این نوشته برای اولین بار بود که فهمیدم سکوت هم دارای جغرافیا میباشد و یک محدوده ی جغرافیائی پهناور مجهول دارد . ]]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر