جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۹۴

بهرام پپه یا بهرام زرنگ ؟

                                بهرام  پپه  یا  بهرام  زرنگ ؟

 

 
اخیرا علی سنتوری سینما , آقای بهرام رادان در توئیت خودشان اظهار نظری کردند که در این کویر بی خبری در دنیای مجازی سبب جنجالی کوتاه مدت همانند یک رگبار تابستانه شد و لبهای ذهن تشنه کاربران مجازی را کمی تر کرد !

البته از هنرمندان و آرتیست های محبوب و پرطرفدار ایرانی توقع نداریم که در مورد سیاست و یا فقر و فحشا و اعتیاد و یا حتی خشکسالی و بحران آب که هر ننه قمری میتواند در مورد آنها اظهار نظر کند و صفحه صفحه بنویسند , اظهار نظر بکنند و مطلبی بنویسند , چون آنگونه مسائل اصلا ربطی بهبه آنها ندارد و در شان آنها نیست !!


پس آقا بهرام هم یک مطلبی که از هزار تا هزار تا ی آن یکی هم برای فاطی تنبان نمیشود را انتخاب کرد و در مورد آن اظهار نظر کردند و در مورد آزادی ازدواج همجنسگرایان آمریکائی چنین نوشت :

[[  «رأی دیروز دیوان عالی امریکا در قانونی اعلام کردن ازدواج همجنسگراها اتفاقی تاریخی بود، شاید به اندازه لغو برده داری... از لینکلن تا اوباما...».]]

حالا ما به این کاری نداریم که به بهرام جان چه مربوطه که این اتفاق اجتماعی بوده یا تاریخی ؟

و از چه نظر این کار حسین اوباما به لغو برده دا ری توسط ابراهیم لیکلن شبیه و یکسان است ؟..... بماند .

ولی ما این کار ایشان را از دو زاویه و دو بهرام رادان دیدیم و ارزیابی کردیم , یکی بهرام پپه  و یکی بهرام زرنگ ...!

که در اینجا ما نوشتن این مطلب و منظور از این نوشته و هدفش را از نقطه نظر فکری هر دو بهرام بطور خلاصه برایتان بازگو میکنیم :

اول بهرام پپه

بهرام پپه که بعد از بازی در فیلم علی سنتوری دچار یک رخوت شده و در فیلمهای بعدی هم ندرخشید و همانقدر شهرت را از سرش هم زیادی میداند و آنرا برای حضور در پارتی ها و جشنهای دوستان و بچه مایه در ها کافی میداند ,  با صدای زنگ موبایلش از خواب بیدار میشود و موبایل را به زیر لحاف میبرد و میگوید :

خودم باهات تماس میگیرم ...گفتم تماس میگیرم دیگه ....خوب , خوب ...باشه ....!

و سپس سرش را از زیر لحاف بیرون می آورد و نگاهی به ساعت که عقربه های آن ساعت سه و نیم بعد از ظهر را نشان میدهد میکند و خمیازه ای میکشد و گیج و منگ از شربت به لیمو ها و شکلات های افطار پارتی دیشب , بنابر عادت تبلتش را بر میدارد و به توالت میرود و بر روی توالت فرنگی مینشیند و تبلت را روشن میکند تا ببیند در مورد انتخاب او در صد بچه خوشگل دنیا که مربوط به یکماه پیش بود باز هم خبری هست عکسی , مطلبی چیزی هست یا نه ؟

یا sms یا میلی از همون بر و بچه هائی که همانجا باهاشون آشنا شده بود  دارد یا نه ؟

خبری نبود ...


دوباره خمیازه ای کشید و بر روی کاسه توالت کمی جابجا شد و در حین چک کردن ایمیل ها , ایمیلی از دوستش ژ - ط - ث نظرش را جلب کرد که با آب و تاب و هیجان خاصی در مورد خبر آزاد شدن ازدواج همجنسگرایان در آمریکا  برای بهرام توضیح داده بود ... 

بهرام هم که هنوز خودش را محل برگزاری انتخاب صد بچه خوشگل دنیا تصور میکرد و با آگاهی از گی بودن خیلی از آنها و با تحت تاثیر قرار گرفتن هیجان دوست عزیزش ژ - ط - ث این واقعه را یک اتفاق تاریخی بزرگ همانند پیروزی استقلال طلبان امریکائی و یا لغو برده داری توسط آبراهام لیکلن دانست و همانجا و در همان حالت به توئیت خودش رفت تا نظر خودش را به دوستان جدید و دوستان هنری و رفیقان پارتی های شبانه و طرفدارانش و جهانیان بازگو کند و نشان دهد و اعلام کند و همانطور گیج و منگ و بدون هیچ قصد و غرضی نوشت :

«رأی دیروز دیوان عالی امریکا در قانونی اعلام کردن ازدواج همجنسگراها اتفاقی تاریخی بود، شاید به اندازه لغو برده داری... و برای خالی نبودن عریضه بر وزن از مالکریم تا تگزاس آهنگ رینگوی ضیاء آتابای نوشت از لینکلن تا اوباما...»

تا وقتی یکی از دوستاش بهش زنگ زد و گفت به توئیت خودت یه سر بزن ...بهرام په نفهمید چه شکری خورده ...؟!


و وقتی هم پی ماجرا را گرفت و صداش در جراید دراومد موبایلش را خاموش کرد و رفت زیر تخت و بیرون نیامد ...

تا آخر با تهدید مامانش , یک بهونه برای مردم آورد و انقدر هول شد که حسین شریعتمداری را جای قاضی صلواتی اشتباه گرفت و طی یک نامه رسمی از اون  معذرت خواست !!!!؟

چمدونش را بست رفت لواسون تا آبها از آسیاب بیفته ....! 



اما ,  دوم بهرام زرنگ

بهرام زرنگ در حالیکه کف اتاقش  پر از عکس های و برکه های دیالوگ فیلم علی سنتوری ۲ که همه جا پخش و پلا شده بود در حالیکه سیگار میکشد روی آنها راه میرفت و فکر میکرد که اینبار فقط نباید رل بازی کنه و باید جای کم کاری ها ی گذشته را جبران بکنه و یکجوری باید بترکونه ...

باید گیشه ها رو پر کنه و اگر بتونه رکورد فروش را بزنه , زندگی هنری خودشو تا سی سال بعد تضمین کرده ...

ولی خوب هم میدونست که این کم کاری های خودش سبب افت محبوبیت و فراموش شدن چهره اش در یاد مردم شده و حتی آن شرکت در برنامه انتخاب صد چهره برترلاکچری آمریکا  و به لطف دوستان با نفوذ در انتخاب شدنش در ده نفر نهائی جذاب ترین بازیگران جهان در  وب سایت تخصصی styllish  , آنطوری که دلش میخواست صدا نکرد و مورد توجه قرار نگرفت و در رسانه ها ماندگار نشد و زود فراموش شد...

از اونطرف برخورد خشک مهرجوئی و کلاس گذاشتن محسن چاووشی و تقاضای ۵۰۰ میلیونی اش برای خواندن در سنتوری ۲ خیلی بهش زور آورده بود و میخواست هر جوری که شده خودشو نشون بده ...

بهرام زرنگ هم مثل همه هنرپیشه ها میدونست که شهرت و نون در جنجال و ساختن خبرهای جنجالی و سوژه یک خبر جنجالی شدن هست و بس .

مگه همین همبازی خودش در سنتوری , گلشیفته با یک حرکت جنجالی ره صد ساله , نه که غیر ممکن را یکشبه نرفت و خودشو تو هالیوود و دنیا مطرح نکرد ؟!

یه آن به سرش زد که اونهم یه چند تا عکس نیمه لخت از خودش بندازه و تو دنیای مجازی بزاره و ...

که زود منصرف شد و ریسک این کار را خیلی بالا دید .

ولی ذهنش به سمت تابو و تابو شکنی و یه چیزی تو این مایه ها که  سوژه خیلی خوبی در ایران هست و با دین و اعتقاد هم همخوانی نداره رفت...

حرکتی یا حرفی در مورد تابوئی که دنیا آنرا پذیرفته ولی برای ما هنوز یک معضل هست و به جنس مردها ربط داشته باشه ... مثل چی ؟

بهرام زرنگ چند روزی را تو نت و در اخبارهای ایران و جهان گشت و تا سوژه مورد نظر خودشو پیدا کرد ؛ همجنسگرائی ...!

چیزی که در ایران وجود داره و دنیا آنرا پذیرفته ولی در ایران حتی وجودشان هم گاهی تکذیب میشه !

باید با یکی که تو اینجور مسائل سر رشته داره مشورت میکرد , ولی کسی مثل مکارم شیرازی یا صافی گلپایگانی که اصلا راه نداره ...

یا دوست مداح خودش افتاد و یهوئی دلش هوای اباعبدالله و قمر بنی هاشم را کرد ...

براش لازم بود که هم یه اشکی بریزه و یه استخونی سبک بکنه و هم سراغی از دوستش که دوستیش ارزش خاصی در برخی موارد برایش داشت برود و دیداری هم تازه بکند ...

عبدالرضا در حالیکه قهقه میزد و میخندید و به رتق و فتق بساطش میرسید گفت :

آقا جون , بیا این انگشت کوچیکه ما رو هم بگیر ...ایوااله بابا , دمت گرم ...

ما باید بیایم پیشت ازت درس یاد بگیریم بهرام جون ...و باز هم میخندید!

خوش و بش ها که تمام شد , عبدالرضا گفت :

راستش سوژه خوبی انتخاب کردی و دست مریزاد ...

ولی خیلی مواظب باش که جوری نشه که فقط اسم رو خودت بمونه , دوپهلو و مبهم درباره این مطلب بگو و بنویس و یه کاری کن که آتو دست کسی ندی و وصله بهت نچسبه ... زیاد تند نگی یا ننویسی که نشه جمعش کرد ها ...

رسانه های اونور آبی که خودشون جنجال میکنن و داد و بیداد راه میندازن و سریع میشه طومارشونو پیچید , اینجا هم ما بلاخره اینقدر آشنا داریم که برای داش بهرام مون  یه کاری بکنیم تا امسال هم در خدمت آقا ابا عبدالله هیئت ما باشه و به اون سو و صفائی بده...

بهرام زرنگ هم در حالیکه میخندید و چائی خودشو سر میکشید گفت : التماس دعا برادر , التماس دعا ...

خدا هم چاره ساز شد و فرداش خبر تصویب قانون ازدواج همجنسگرایان در امریکا هم برای بهرام زرنگ دست کمی از گرفتن هدیه کریسمس در کاخ سفید از دستان خود باراک اوباما نداشت ...

بیست متن کوتاه نوشته بود ولی این متن از همه بیشتر نظرش را جلب کرد و آخر هم همان را توئیت کرد و بلند شد و یه سیگار روشن کرد و منتظر ماند .

نتیجه از اونی هم که فکر میکرد بهتر و باور نکردنی تر بود ...

بهرام زرنگ از خواب و خوراک افتاده بود و فقط تو این سایت و تو اون سایت خبرها در مورد نوشته اش را میخند و اظهار نظر ها و کامنت ها را نگاه میکرد .
تلفن زنگ خورد , عبدالرضا از اون طرف در حالیکه میخندید گفت :


دمت گرم , خوب چیزی نوشتی به بر و بچه ها هم سپردیم زیاد سخت نگیرن , دو سه روز دیگه یه سری بزن تا بهت بگم چیکار کنی تا خوشگل قضیه را جمع و جورش کنیم ...

دیشب دوباره دل بهرام زرنگ هوای اباعبدالله رو کرد و دیر وقت هم کنار سگ درگاهش نشسته بود و او در حالیکه یه وری لم داده بود از جیب بغلش یه کاغذ در آورد داد به بهرام و گفت :

 یکی هم برای خودش فرستادیم , شما فقط یه عکس ازش بنداز و بزار رو اینترنت ....

بهرام زرنگ در حالیکه میخندید و با کف دست  به پشت سگ اهل بیت میزد گفت :


خدائی دمت گرم و کارت درسته  , دم کدخدا را دیدی ؟

باور کن به همه کس و همه چیز فکر میکردم الا برادر حسین ...

این چیزی نگه ...بقیه هم .....دمت گرم ,

داداش من باید برم ...

امسال از شب اول تا شام غریبان در خدمت آقا اباعبدالله و خادم کار درستش هستیم , التماس دعا برادر ...و من الله التوفیق


 
(( هر چند که این نوشته یک تصور و خیال هست ولی باید باور کنیم که در مملکت صاحب الزمان همه چیزش جمهوری اسلامی ای هست , حتی هنرش ... ))

هیچ نظری موجود نیست: