سه‌شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۹۳

ما نمیخواهیم قبول کنیم که ...

            ما نمیخواهیم قبول کنیم که  ...

دنباله , ما باور نداریم ونمیخواهیم قبول کنیم  :

 http://kerdarnik.blogspot.jp/2013/12/blog-post_31.html

بله  میگفتم  که با آن افتضاح و حماقت , احمقانه ترین  انقلاب دنیا را به ثمر رساندیم...




 و تمام آدم حسابی های خودمان را یا کشتیم یا بالای مدرسه رفاه تیرباران کردیم و یا بدست جوخه های اعدام برادران چریک سپردیم و یا در اوین موقتا جا دادیم و زندانی کردیم.

 ولی خوش شانس های آنها را توانستیم فراری دهیم تا بجای استادی در دانشگاه ویا  ریختن برنامه برای آبادانی کشور به خارج فرار کنند تا بروند و یا راننده تاکسی شوند و یا در رستوران به ظرفشوئی بپردازند .

که  برای ادعای این صحت میتوانید لیست کشتار ارتشبد ها و سر لشگر و وزیران  و افسران ارتش از بهمن ٥٧ تا  کودتای نوژه  در ویکیپدیا  ببینید که دیدنش هوش از سر هر آدم عاقلی میپراند  و جز آه و افسوس چیز دیگری از دهان آدم بیرون نمی اید !

              

خلاصه , آقایان فکل کراواتی مذهبی با جوانان سبیل پرپشت عینک قاب سیاه اوورکت پوش  روشنفکر که هدفی جز بیرون کردن شاه  و برچیدن حکومت سلطنتی نداشتند خوب که همه چیز را به گند کشیدند  و داغان کردند...

 کمر به خدمت پیرمردی بستند که جز احکام اسلامی هیچ نمیفهمید و در حرف زدن هم اصلا  قوانین دستور زبان فارسی را  رعایت نمیکرد و یا بلد نبود , به او القاب پدر جان و رهبر آسمانی و تحفه الهی و نماینده تام الاختیار الله بر روی زمین دادند  به این امید که به  میز و منصبی برسند ....

ولی زهی خیال باطل که این پدر مهربان  بر سر همین آقایانی که در مقابل دیدن عکس او در ماه توسط مردم سکوت کردند و برای پیشبرد انقلاب هیچ واکنشی نشان نداند  , چنان بلائی آورد که با غیرت ترین های آنها قبل از دستگیری و اعدام سکته کردند و مردند...

و ملت قدرشناس که هنوز از مستی انقلابی بودن و آرتیست بازی بیرون نیامده بودند و همچنان از فهم و درک بالای سیاسی خود از کون کیف بودند که نفهمیدند چطور شد که برای خرید لیوان با دستمال کاغذی و خمیر ندان و هرچیزی باید در صف بایستند تا چند جوان کون نشسته مسجد نرفته  ریشو هم برای در صف جانزدن و نوبت را رعایت کردن آنها را با  فحش خوار مادر بنوازند و با  قنداق ژ - ٣ بزنند !



( جوانانی که آنروزها را ندیدند و این حرفها را نمیتوانند قبول کنند , میتوانند از بزرگترها خودشان ماجرای  خرید اجباری مایع  ظرفشوئی با یکدست لیوان  و یا دستمال کاغذی با خمیر دندان و دعواهای وحشیانه در فها را بپرسند تا باور کنند که این کارها را  انجام دادند و دادیم ...)

و محصلان و دانش آموزان و دانشجویان که میخواستند هر جوری که شده فهم و کمالات درخشان خودشان را برخ  یکدیگر بکشند و به مردم بیسواد نشان دهند  , درس و  دانشگاه را  ول کرده همه در جلوی دانشگاه مشغول بحث سیاسی  و کتابفروشی و نشریه فروختن و اعلامیه پخش کردن شدند ,



تا آقای سروش و موسوی و چند آخوند که بفکر هزینه دولت و جیب مبارک آقا بودند , حساب کردند که دانشجوئی سر کلاس نیست ولی دولت باید به استادان آنها حقوق کلانی بدهد و چون جنگ هم نزدیک است و نیرو میخواهند (  همه از جنگ خبر داشتند و اولین تحرکات مرزی عراق  از طرف امریکا  به عباس امیر انتظام به وزیر امور خارجه ابراهیم یزدی و به  دولت مهدی بازرگان گوشزد شد  و هشدار دادند  که آقایان ترسیدند آنرا به خمینی و آخوندها  و مردم بگویند !! )) و جوخه های مرگ هم برای اعدام  جوانان بجرم خواندن نشریه و یا حمل اعلامیه کفایت نمیکند , پس یک انقلاب دیگر کردند بنام انقلاب فرهنگی و در تمام دانشگاه ها را بستند , خلاص .

 

 و لاتها و چاقو کشان و اراذل و اوباشانی که کاری جز دعوا و زد و خورد و خون و خونریزی بلد نبودند , هوا را پس دیدند در طی یک حرکت انقلابی به جماران رفتند و فریاد کشیدند : خمینی عزیزم  , بگو تا خون بریزم ,  اولین کمیته های انقلاب را تشکیل دادند و هسته اصلی سپاه پاسداران را  ریختند و بگیر بگیرها را شروع کردند  و جنایات خود را آغاز کردند ...

      

ولی باز هم ما نمیخواستیم قبول کنیم که چه کردیم  و چه بلائی بر سر خودمان آوردیم ...

چون هنوز خیلی از مردم فهمیده و آگاه ما نمیتوانستند کلمات امپریالیسم و کاپیتولاسیون را درست تلفظ کنند و هنوز کتاب آری اینچنین بود برادر دکتر علی شریعتی را نخوانده بودند ( سبکترین و کم برگترین کتاب شریعتی ) و همه آنها سعی داشتند که به یکدیگر بفهمانند که کمونیست , یعنی کمو به معنی خدا و نیست هم که همان  نیست است و کمونیست یعنی خدا نیست.... سرشان همچنان گرم بود که شب قبل از بازگشائی مدارس صدای بمب های جنگنده های عراقی به آنها فهمند که جنگ شروع شده ...

جنگی که عزت و شرف ما در گرو همین جنگ است و اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده یم  همراه با عربده های  جنگ , جنگ تا پیروزی  در تمام خیابانها و مدارس و شهر و کشور طنین انداز شد ...
صف نفت  و چسب های ضربدری بر شیشه ها و مارش نظامی از رادیو و شنیدن آژیر قرمز و رفتن به زیر زمینها و شنیدن صدای تپش قلبها در تاریکی و شنیدن صدای رگبار توپ ٢٣ ها و اورلیکن های چهار لول و در آخر یک انفجار مهیب و لرزیدن زمین و شکستن  شیشه ها  و شنیدن  صدای متمد و چندش آور آژیر وضعیت سفید و شکرگزاری از خداوند  به خاطر نمردن ما و مردن عده ای دیگر , اولین تبعات این جنگ رحمت است , برای ما شد ... 

 
       

هیچ نظری موجود نیست: