سه‌شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۳

بر پدرت لعنت...

                    بر پدرت لعنت...

                                           

هادی غفاری ادعا کرد که در سال ٦٤ به احمدی نژاد گفته : بر پدرت لعنت!

من فکر میکنم که ماجرا سر همان باشد که محمود دوباره آشغال های خانه خودشان را برده و پشت دیوار خانه هادی غفاری اینها ریخته  و در هنگام بازگشت به خانه ,  هادی غفاری که از بالای پنجره آن صحنه را دیده بود  به محمود که در آن زمان تازه از آرادان به تهران آمده بودند و هنوز نمیدانسته که جای آشغال در سطل آشغال هست نه پشت دیوار خانه مردم  , گفته :
بر پدرت لعنت ...

البته آقای هادی غفاری بیخود داد و بیداد راه انداخته و شلوغش کرده !

چون اکثرا بر روی دیوار با خط درشت و با رنگ سیاه این گفته را  مینویسند و لعنت میفرستند و اینطوری بسیار رسمی و مکتوب بر پدر لعنت میفرستند که جای هیچگونه شک و شبهه ای نماند !

البته بیشتر جاها مادر را نیز بعلت بدنیا آوردن چنین  آدم های احمقی مقصر میدانند و او را هم با پدر  قاطی میکنند و میگویند :
بر پدر و مادرت لعنت ... 



میگویند محمود احمدی نژاد اوایل که به تهران آمده بود خیلی بچه پررو بوده و زمانی که هادی غفاری به او میگوید : بر پدرت لعنت ...

محمود  با بیژامه و سطل آشغال بدست سرش را بالا میکند و رو به او میگوید : به پدرم چکار داری ؟

که هادی غفاری هم با شورت و عبا به دنبال او فریاد میزند : وایستا  ببینم  پدر سوخته...

که محمود چهار پا داشت , دوپای دیگر هم قرض کرده و به سمت خانه فرار میکند ! 

محمود پشت در خانه از ترس از حال میرود که داوود و پروین بر سر زنان خودشان را به بالای سر او میرسانند و کمی آب قند و آب طلا گردانده به نافش میبندند و محمود ماجرا را تعریف میکند.

پدر محمود در آنزمان خانه نبود و رفته بود بازار سید اسمال آهن بخرد  ,
پس پروین چادرش را به کمر میزند و داوود پاشنه دمپائی هایش را ور میکشد و با یک تکه میله گرد به سمت خانه هادی غفاری میروند ....

خلاصه وقتی میبینند هادی خان آخوند هست , بعد از کلی عذرخواهی به خانه بر میگردند و داوود یک فصل هم دوباره محمود را کتک میزند و به او یاد میدهد که از آن به بعد اشغال ها را در جوی آب بریزد نه پشت دیوار خانه هادی غفاری .....

تا جائی که ما میدانیم ماجرا از این قرار بوده ولی خود هادی که اخیرا آلزایمر هم گرفته اینجور میگوید :

[[   هادی غفاری در گفت و گو با خبرآنلاین به خاطره ای ناگفته و مهم درباره محمود احمدی نژاد پرداخته است.
نماينده دوره هاي اول تا سوم مجلس با بیان اینکه «سال 64 به خاطر میرحسین موسوی دعوای تندی با احمدی نژاد کردم» گفت: من سال 64 و 65 دعوای تندی را با احمدی نژاد کردم، در اوج جنگ. آن زمان این آقا در دانشگاه علم و صنعت دانشجو بود. اقای میرحسین موسوی نخست وزیر بود، من برای سخنرانی در دانشگاه علم و صنعت دعوت شده بودم، یک باندی که همه کنار هم نشسته بودند، یک آخوندی هم بین آنها بود، این باند علیه موسوی شعارهای تندی می دادند، یک آقایی بلند شد یک نسبتی به آقای میرحسین موسوی داد، من گفتم اگر راست می گویی بر پدرت لعنت. گفت با پدرم چه کار داری؟ گفتم اتفاقا من به پدرت لعنت نفرستادم چون می دانم دروغ می گویی.]]




 

هیچ نظری موجود نیست: