لولو خورخوره ای بنام انصار حزب الله
در اوایل دهه شصت و در بحبوحه جنگ ایران و عراق در تهران و در مکانهای پر تردد و معروف , ناگهان سرو کله موتور سوارانی پیدا شد که یقه های تا خرخره بسته و ریش های تا زیر چشم و شلوار خاکی و پوتین و انگشترهای عقیق و نعره های الله و اکبرشان به هر شخصی ثابت میکرد که آنها یکدسته از ریشو های بیشعور حزب الهی هستند که نه فهم و شعور داشتند و نه بزرگتر و کوچکتر و زن و مرد میفهمیدند و نه مرام و معرفت و نه رحم و مروت سرشان میشد و همه آنها دردو چیز اشتراک داشتند ؛ نفهمی و عقده ای بودنشان و دشمن دیدن و کافر تصور کردن مردم ...
آنها یکباره همچون قوم تاتار ظاهر میشدند و داد و فریاد سر میدادند و الله اکبر میگفتند و به جوانان بخاطر آستین کوتاه یا پشت موی بلند و به زنان و دختران برای روسری رنگی و نوع مانتو و خلاصه به همه چیز گیر میدادند و با کوچکترین بهانه ای مشغول ضرب و شتم میشدند جز وحشیگری و زدن و شکستن و ترساندن و خراب کردن چیز دیگری بلد نبودند و نمیفهمیدند!
بهانه آنها برای زدن موی جوانان (( دیدم که با قیچی , مو و پوست سر جوانی را چیدند و بریدند و کندند )) و تیغ کشیدن و رنگ مالیدن به دستشان این بود که :
ما میجنگیم و جوانان ما در جبهه ها خون میدهند و شهید میشوند , آنوقت تو اینجا پشت مو بلند میکنی و با آستین کوتاه میگردی و سوسول بازی در میاوری ؟
و یا در حالیکه زن و یا دختری در میان پتو پیچیده بودند و با مشت و با انگشتر عقیقشان بر سرش میکوبیدند ؛ فریاد میزدند :
جوانها در جبهه ها خون میدهند و در راه اسلام کشته میشوند که شما در اینجا به قر و فر خود برسید و خون آنها را پایمال کنید ,ما نمیجنگیم که شما این فاحشه گری ها را بکنید ...!
ولی هیچکدام از آنها به این پرسش پاسخ نمیدادند که :
پس تو در تهران و در پشت موتور چه میکنی ؟
اینجا که میدان جنگ نیست !
این مفتخوران مسجد خواب کمی بعد سازماندهی و ساماندهی شدند و نام انصار حزب الله را بر خود گذاشتند و دامنه فعالیت آنها به بر هم زدن مراسم و ضرب و شتم مخالفان گردن کلفت و بهم ریختن سخنرانی ها و کشتن دانشجو ها (( در حالیکه دانشجوی بدبخت را از بالای ساختمان و یا پل هوائی به پایین پرتاب میکردند و فریاد میزدند : یا فاطمه زهرا این هدیه را جانب ما قبول کن ...!)) و باتوم زدن بر سر و کله زن و بچه مردم در سال ٨٨ هم رسید و وسعت پیدا کرد...
اما چند روزیست که دوباره زمزمه هایی راجع به بازگشت آنها به بهانه امر بمعروف و نهی از منکر شنیده میشود و گاهی جوابی و حرفی که معلوم نیست در غیاب مسعود دهنمکی و حاج بخشی چه کسی سخنگوی آنهاست زده میشود و به گوش میرسد !!
اما چیزی که عجیب است این هست که حالا دیگر جنگی وجود ندارد و جنبش ملوس و منوچ دانشجوئی هم دیگر نیست و فتنه ای هم برپا نشده که بهانه ای برای آمدن و زدن مردم داشته باشند !!
و پیداست کسی که افسار و دهنه و پوزبند آنها را دردست دارد فقط قصدش بهم ریختن مملکت و هدفش به جان هم انداختن مردم و کشور را به هرج ومرج کشاندن است !
اما اول از همه , گذشت آن دوران که خر تو خر بود و سگ صاحبش را نمیشناخت و آنها میتوانستند و جولان میدادند و عربده میکشیدند ,
درثانی این مردم و مخصوصا جوانان دیگر آن مردم جنگ زده دهه شصت نیستند که بخاطر جنگ هیچ نگویند تا آنها هر غلطی که دلشان خواست بکنند .
مردم دیگر حال و حوصله این کارها و مزخرفات گفتن کسی را ندارند و با قمه و چاقو او را میزنند و به سینه قبرستان میفرستند...
باور نمیکنید , بسم الله این گوی و این میدان ...
در اوایل دهه شصت و در بحبوحه جنگ ایران و عراق در تهران و در مکانهای پر تردد و معروف , ناگهان سرو کله موتور سوارانی پیدا شد که یقه های تا خرخره بسته و ریش های تا زیر چشم و شلوار خاکی و پوتین و انگشترهای عقیق و نعره های الله و اکبرشان به هر شخصی ثابت میکرد که آنها یکدسته از ریشو های بیشعور حزب الهی هستند که نه فهم و شعور داشتند و نه بزرگتر و کوچکتر و زن و مرد میفهمیدند و نه مرام و معرفت و نه رحم و مروت سرشان میشد و همه آنها دردو چیز اشتراک داشتند ؛ نفهمی و عقده ای بودنشان و دشمن دیدن و کافر تصور کردن مردم ...
آنها یکباره همچون قوم تاتار ظاهر میشدند و داد و فریاد سر میدادند و الله اکبر میگفتند و به جوانان بخاطر آستین کوتاه یا پشت موی بلند و به زنان و دختران برای روسری رنگی و نوع مانتو و خلاصه به همه چیز گیر میدادند و با کوچکترین بهانه ای مشغول ضرب و شتم میشدند جز وحشیگری و زدن و شکستن و ترساندن و خراب کردن چیز دیگری بلد نبودند و نمیفهمیدند!
بهانه آنها برای زدن موی جوانان (( دیدم که با قیچی , مو و پوست سر جوانی را چیدند و بریدند و کندند )) و تیغ کشیدن و رنگ مالیدن به دستشان این بود که :
ما میجنگیم و جوانان ما در جبهه ها خون میدهند و شهید میشوند , آنوقت تو اینجا پشت مو بلند میکنی و با آستین کوتاه میگردی و سوسول بازی در میاوری ؟
و یا در حالیکه زن و یا دختری در میان پتو پیچیده بودند و با مشت و با انگشتر عقیقشان بر سرش میکوبیدند ؛ فریاد میزدند :
جوانها در جبهه ها خون میدهند و در راه اسلام کشته میشوند که شما در اینجا به قر و فر خود برسید و خون آنها را پایمال کنید ,ما نمیجنگیم که شما این فاحشه گری ها را بکنید ...!
ولی هیچکدام از آنها به این پرسش پاسخ نمیدادند که :
پس تو در تهران و در پشت موتور چه میکنی ؟
اینجا که میدان جنگ نیست !
این مفتخوران مسجد خواب کمی بعد سازماندهی و ساماندهی شدند و نام انصار حزب الله را بر خود گذاشتند و دامنه فعالیت آنها به بر هم زدن مراسم و ضرب و شتم مخالفان گردن کلفت و بهم ریختن سخنرانی ها و کشتن دانشجو ها (( در حالیکه دانشجوی بدبخت را از بالای ساختمان و یا پل هوائی به پایین پرتاب میکردند و فریاد میزدند : یا فاطمه زهرا این هدیه را جانب ما قبول کن ...!)) و باتوم زدن بر سر و کله زن و بچه مردم در سال ٨٨ هم رسید و وسعت پیدا کرد...
اما چند روزیست که دوباره زمزمه هایی راجع به بازگشت آنها به بهانه امر بمعروف و نهی از منکر شنیده میشود و گاهی جوابی و حرفی که معلوم نیست در غیاب مسعود دهنمکی و حاج بخشی چه کسی سخنگوی آنهاست زده میشود و به گوش میرسد !!
اما چیزی که عجیب است این هست که حالا دیگر جنگی وجود ندارد و جنبش ملوس و منوچ دانشجوئی هم دیگر نیست و فتنه ای هم برپا نشده که بهانه ای برای آمدن و زدن مردم داشته باشند !!
و پیداست کسی که افسار و دهنه و پوزبند آنها را دردست دارد فقط قصدش بهم ریختن مملکت و هدفش به جان هم انداختن مردم و کشور را به هرج ومرج کشاندن است !
اما اول از همه , گذشت آن دوران که خر تو خر بود و سگ صاحبش را نمیشناخت و آنها میتوانستند و جولان میدادند و عربده میکشیدند ,
درثانی این مردم و مخصوصا جوانان دیگر آن مردم جنگ زده دهه شصت نیستند که بخاطر جنگ هیچ نگویند تا آنها هر غلطی که دلشان خواست بکنند .
مردم دیگر حال و حوصله این کارها و مزخرفات گفتن کسی را ندارند و با قمه و چاقو او را میزنند و به سینه قبرستان میفرستند...
باور نمیکنید , بسم الله این گوی و این میدان ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر