با دیدن فیلم مستند شمعی روشن کن ...
تا بحال در عمرم سابقه نداشت که در کمتر از یکماه , دوبار از ایرانی بودن خودم
خجالت بکشم و در پستو ها و دهلیز های روحم و فکرم از ایرانی بودنم پریشان و پشیمان شوم و به خدا معترض نشوم و با خشم از او نپرسم :
چرا مرا در این دوران سرافکندگی و شرمساری جان و زندگی بخشیدی ...
اولین آن ماه گذشته در رفتار هموطنان محترم و فهمیده و دیندار و معتقد و اسلامی و مومنم در برخورد با وصیت پروفسور فرای بود که دوست ندارم بیشتر راجع به آن بنویسم .
و دومی امروز با دیدن فیلم مستند شمعی روشن کن کاری از مازیار بهاری بود که ٥٣ دقیقه میخکوبم کرد وبا دیدنش داغ شدم و عرق ریختم و نفس کشیدن برایم سخت شد.
آدرس فیلم کامل شمعی روشن کن در یوتوب :
https://www.youtube.com/watch?v=p6dyEoWyv9w
و اگر دلخوشی دیدن همزمان موفقیت هم میهنان بهائی و ایمان و تلاش و استقامت آنها نبود , شاید کار من و خدا بالا میگرفت و عواقبی بد ببار می آورد .
این فیلم بیشتر از آنکه گوشه ای از جنایات رژیم اسلامی را به من نشان دهد , گوشه ای از خیانت سکوت و بی تفاوتی ایرانی را به من نشان داد.
این فیلم بیشتر از آنکه سبب تاسف ازعاقبت هم میهنان بهائی در من شود , سبب تاثر و وحشت من ازعاقبتی نه چندان بهتر از آنها برای همه ایرانیان شد.
این فیلم بیشتر از آنکه ماهیت جنایتکارانه حکام و مدعیان مسلمانی را به من نشان بدهد , حقیقت وجود ایرانیانی که چگونه با نفهمی آلت و بازیچه اوامر ستمگرانه به هموطنان خودشان میشوند را به من نشان داد.
از اینکه در کشورم کودکان , اقلیتی ایرانی فقط بخاطر عقیده از نعمت وجود پدر و مادر محروم شوند , سوختم .
از اینکه در کشورم نوجوانان , اقلیتی ایرانی فقط بخاطر سلیقه از ورود به کتابخانه ها منع شوند , از خجالت آب شدم .
از اینکه در کشورم جوانان , اقلیتی ایرانی فقط بخاطر اعتقاد , از ورود به دانشگاه و تحصیلات بالا محروم شوند , قلبم گرفت .
از اینکه در کشورم پدر و مادران , اقلیتی ایرانی فقط بخاطر ایمان به مذهبی دیگر , مجبورند مخفیانه و با ترس و لرز کودکان خود را پرورش دهند , مردم و زنده شدم .
و از اینکه در کشورم حتی به مرده های , اقلیتی که ایرانی هستند و زاده ایران میباشند به سنگ قبرهای آنها هم رحم نمیکنند و حرمت رفتگان را هم نگاه نمیدارند , از زنده بودن و از ایرانی بودن خودم پریشان و پشیمان شدم.
میبینم زمانی را که از شرم و ننگ سعی کنیم وجود خودمان را بخاطر حضور در
این برهه از تاریخ ایران پنهان و کتمان و فراموش کنیم و نتوانیم و زجر بکشیم
و افسوس بخوریم./
تا بحال در عمرم سابقه نداشت که در کمتر از یکماه , دوبار از ایرانی بودن خودم
خجالت بکشم و در پستو ها و دهلیز های روحم و فکرم از ایرانی بودنم پریشان و پشیمان شوم و به خدا معترض نشوم و با خشم از او نپرسم :
چرا مرا در این دوران سرافکندگی و شرمساری جان و زندگی بخشیدی ...
اولین آن ماه گذشته در رفتار هموطنان محترم و فهمیده و دیندار و معتقد و اسلامی و مومنم در برخورد با وصیت پروفسور فرای بود که دوست ندارم بیشتر راجع به آن بنویسم .
و دومی امروز با دیدن فیلم مستند شمعی روشن کن کاری از مازیار بهاری بود که ٥٣ دقیقه میخکوبم کرد وبا دیدنش داغ شدم و عرق ریختم و نفس کشیدن برایم سخت شد.
آدرس فیلم کامل شمعی روشن کن در یوتوب :
https://www.youtube.com/watch?v=p6dyEoWyv9w
و اگر دلخوشی دیدن همزمان موفقیت هم میهنان بهائی و ایمان و تلاش و استقامت آنها نبود , شاید کار من و خدا بالا میگرفت و عواقبی بد ببار می آورد .
این فیلم بیشتر از آنکه گوشه ای از جنایات رژیم اسلامی را به من نشان دهد , گوشه ای از خیانت سکوت و بی تفاوتی ایرانی را به من نشان داد.
این فیلم بیشتر از آنکه سبب تاسف ازعاقبت هم میهنان بهائی در من شود , سبب تاثر و وحشت من ازعاقبتی نه چندان بهتر از آنها برای همه ایرانیان شد.
این فیلم بیشتر از آنکه ماهیت جنایتکارانه حکام و مدعیان مسلمانی را به من نشان بدهد , حقیقت وجود ایرانیانی که چگونه با نفهمی آلت و بازیچه اوامر ستمگرانه به هموطنان خودشان میشوند را به من نشان داد.
از اینکه در کشورم کودکان , اقلیتی ایرانی فقط بخاطر عقیده از نعمت وجود پدر و مادر محروم شوند , سوختم .
از اینکه در کشورم نوجوانان , اقلیتی ایرانی فقط بخاطر سلیقه از ورود به کتابخانه ها منع شوند , از خجالت آب شدم .
از اینکه در کشورم جوانان , اقلیتی ایرانی فقط بخاطر اعتقاد , از ورود به دانشگاه و تحصیلات بالا محروم شوند , قلبم گرفت .
از اینکه در کشورم پدر و مادران , اقلیتی ایرانی فقط بخاطر ایمان به مذهبی دیگر , مجبورند مخفیانه و با ترس و لرز کودکان خود را پرورش دهند , مردم و زنده شدم .
و از اینکه در کشورم حتی به مرده های , اقلیتی که ایرانی هستند و زاده ایران میباشند به سنگ قبرهای آنها هم رحم نمیکنند و حرمت رفتگان را هم نگاه نمیدارند , از زنده بودن و از ایرانی بودن خودم پریشان و پشیمان شدم.
میبینم زمانی را که از شرم و ننگ سعی کنیم وجود خودمان را بخاطر حضور در
این برهه از تاریخ ایران پنهان و کتمان و فراموش کنیم و نتوانیم و زجر بکشیم
و افسوس بخوریم./
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر