سه‌شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۳

یادی از باستانی پاریزی و پیغمبر دزدان او

یادی از باستانی پاریزی و پیغمبر دزدان او 



بمناسبت درگذشت استاد محمد ابراهیم پاریزی ( روحش شاد ) قسمتی از کتاب پیغمبر دزدان او را [ هجده بار تجدید چاپ شد] که نامه  شیخ محمد حسن زید آبادی معروف به نبی السارقین و یا همان پیغمبر دزدان به یکی از یارانش در مورد تفاوت پیامبری خودش با دیگر پیغمبران نوشته را در اینجا بازگو میکنم.

 
(( دیدگاه و زاویه دید و نظر شخصی  پیغمبر دزدان نسبت به دیگر پیامبران و کارهای انجام شده توسط آنها که معجزاتشان! محسوب میگردد و جهنم و بهشت , بسیار جالب و درخور توجه است ))


این نامه رو پیغمبر دزدان به آقا فتح الله یکی از زیر دستاش نوشته:

اگر این امّت قدر مرا ندانند و ارشادالسارقین را نخوانند البته بوی جهنّم را نخواهند چشید و جمال ما را در دوزخ نخواهند دید.


هر یک از سارقین سرقت پیشه که اندک اندیشه کند خوب خواهند دانست که این پیغمبر ناخلف را با انبیای سلف تفاوت از زمین تا آسمانست...

- ابوالبشر از شکم پرستی به اصطلاح دزدان برک برد تا گندم خورد، محو ماما حوا شد، از بهشتش بیرون کردند تا قیامت برای فرزندان زحمت زرع و کشت را هشت.

- نوح به حرف چهار نفر بچه خر نادان جاهل که چهار تا سنگش زدند و دو تا فحشش دادند نوحه گری و نفرین کرده تا فتنه طوفان بر پا داشت.
از غرب تا شرق خلقی را هلاک و غرق کرد.


- ابراهیم با تبر، خدایان مردم را زیرو زبر نموده، ششپرش را روی شانه بت بزرگ گذارد که خدایان را خرد کرد و به این لطیفه آخر چه آتشبازیها که نکرد.

- عیسی به یک دمیدن روح القدس- که کسی خبر نشد - به محض تولید، زبان به کلمه توحید گشود.
اینقدر صبر نکرد که به وقت خود سخن گوید و حق جوید تا خداش ندانند و پسر خدایش نخوانند، از این دو رنگی ، آخر، خلقی را فرنگی و شهری را دهری کرد.

- موسی سه روزه به کوه طور رفت، چهل روزه باز آمد. ریش بیچاره هارون را گرفت و شتم گفت.
 آخر برای یک غلطی که فرعون کرد و به خاطر گوساله ای ذلیل، چند فرقه را غرق رود نیل کرد.
به این بهانه بی فایده راه نزول مائده را بر مردم بست و کمر عالمی را شکست.


- لوط از عمل ده نفر امرد بوالهوس لاطی و ملوط - که حالا زیاده از پنجهزارش در همان یک دارالعباد یزد پیدا می شود - عزیزی مثل جبرئیل را در زحمت افکند و یک طبقه زمین را از جای کند.

- محمد (ص) که ختم انبیاء و علت غائی خلقت ارض و سما بود، این همه راه را که تا معراج برید و زحمت کشید، باز تحمیل هفتده رکعت نماز و قیام به صیام و غسل جنابت و وضو و طهارت و وجوب مکه را با هزار لکه زحمت دیگر بر گردنشان انداخته است.

ما الحمدالله بیرق بدعت برافراشتیم و تخم ظلالت در همه جا کاشتیم .

اولا: غسل جنابت و زحمت طهارت و کلفت عبادت را از گردن امّت خود برداشتیم.

ثانیا آنکه: بار تلاش معاش را که موجب پریشانی اساس و اغتشاش حواس ناس است و سرمایه وسواس، از دوششان برداشتیم و بر گردن امّت دیگران گذاشتیم.
 زیرا که یک کربکشی احتمال ذخیره سال و از یک( حسن بزنی)  امکان هزار تومان مال میرود.

خدای را حمد که مثل دیگر مبتدعان ایران ، برای مطلق ناس، طوره را بر پلاس نپیچیدیم .

در وعده را هم به روی کسی نگشادیم، نوید بهشتی هم به کسی ندادیم، که فردای قیامت پیش امّت خود خجالت بکشیم.

بی غصه و غم، امّت خود را به جهنم وعده دادیم، مردانه پای میعاد خود ایستادیم.
پیداست که اگر جهنم هم ده روز بهار فی الجمله اهل سرحد را آزار کند، در زمستانها خیلی خوب و زیاده مطلوب است.


بدیهی است که امّت من هم هرگز به خفّت من راضی نخواهد شد که من روز قیامت برای کهنه مخروبه بهشت که چهار تا سنگ و خشت روی هم هستند و ده نفر پیرغلمان چخمور و حورالعین کوروزشت، پیش این و آن گردن کج کنم.

و اگر خدا هم طالعی دهد، زحمتها را همه علی و شیعیانش کشیدند، راحت و خوشی را عمر و دوستانش کردند.

اگر یک خورده بخت بجنبد، یک سر شب که ما در جهنم می خوابیم صبح که بر می خیزیم آزار وبائی توی بهشت می افتد و هو می افتد که یکجا اهل بهشت مردند و حسرت خوشی را بردند، آنوقت علی می ماند وحوضش! دیگر قصور عالی و بهشت خالی به کار که می خورد؟!

 شرط باشد اگر همه برای زمین کنی و شیخار یا جمع کردن مورومار هم که باشد ...یه مان را دستمال کنند و به هزار تملّق و ناز به بهشتمان برند، جهنم قشلاق زمستانمان، بهشت ییلاق بهارمان.

بهشتی که جای هر پاک سرشتی باشد به مشتی خاک نمی ارزد.

ندیدید که هر جا مرد خدایی است گرفتار درد و بلایی است؟!

زیاده بر این نزد سارقین بی جاست...!

               

و این هم شعری در بیان حال پیغمبر دزدان اندر وصف خودش:


من که پیغمبر دزدان علی آبادم
میکنم دزدی و از کرده خود دلشادم
 

علم و حلم و ورع و زاهدی و تقوی را
آنچه جز مهر علی بود به دزدان دادم
 

در ازل خواست دلم دزد نباشم هرگز
چکنم ؟ حرف دگر یاد نداد استادم
 

"حسنی" بودم و فردوس برین جایم بود
دزدی آورد در این دیر خراب آبادم
 
پسری پند پدر نشنود از ناخلف است
گندم او خورد که من از پی جو افتادم
 
هرچه دزدیده ام از قوت شبی بیش نبود
گر حسابی است به محشر ببرند از یادم
 
از عدم تا به وجود آمده ام دزد شدم
یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم
 
بندگی چون همه آموخته ام از دزدی
بنده دزدم و از هر دو جهان آزادم

هیچ نظری موجود نیست: