بنابر گزارش منابع موثق و نیمه موسق و غیر مووسق و سایت زنگوله و
نیم سایت جمله و خیلیهاشون که نمیگیم مسائل امنیتی داره .....//
در پی خبر اعتصاب غذای معتمد نیا ، مجتبی خامنه ای سراسیمه و شتابان به
زندان اوین و بند ۳۰۵ رفته و میگویند اشتباهی نعلین آقا رو از هول و عجله
پاش کرده ،که آقا شاکی شده و رفته با جارو دم در نشسته تا مجتبی برگرده.//
مجتبی : ببینم ،هوی ...چرا اعتصاب غذا کردی ؟/
معتمد نیا : من باکسی مشورتی ندارم !!/
مجتبی : میگم چرا اعتصاب غذا کردی ،مزخرف چرا میگی ؟/
معتمد نیا : اتاق گفتگوی ما .... باید دوربین و دستگاه شنود نداشته باشد و
هیچکس جز من و ....//
ششتت ت ت ر ر ر رق .../
مجتبی : بلند شو ...ادای میر حسین رو درنیار بدم میاد ....//
معتمد نیا : اااه ، آقا مجتبی شمایید ؟ آقا قربون جدت برم ...به عظماگفتی ؟ /
مجتبی : حرف نباشه ....سفارشتم بکنم با این کارت ....چرا اعتصاب غذا کردی ؟/
معتمد نیا : کی ؟ کجا ؟کی ؟ من ،؟؟ من اعتصاب غذا کردم ؟ من ؟ ........منی که
نیم ساعت قبل از زنگ ناهار با یغلوی پشت در ناهارخوری منتظرم !! من کردم ؟/
مجتبی : ممرضا...بمن دروغ نگو ...که خودت میدونی ها .....میگم طائب بیادا ...../
معتمد نیا : آقا به قمر بنی هاشم دروغه ....به گلوی بریده حسین شایعه هس ....../
مجتبی :ببر صداتو ....ببر مگه نگفتم اسم این آدمو پیش من نیارین ......./
معتمد نیا : میر حسین رو نمیگم ،امام حسینو میگم .......کربلا، بی آبی، خیمه ها .../
مجتبی : اها ،هان ،،حواس نمیذارن ،،،ادامه بده ....../
معتمد نیا : شایعه هست ،به دودست قلم شده ابوالفضل ...به چارده معصوم ...دروغه .../
مجتبی : خوبه ...خوبه ...دستمو ول کن ....هان ...پس کار اون مارمولک سبز هستش .../
معتمد نیا : آقا این عیسی سحر و مصطفی تاجی ،با من زیاد شوخی میکنن ،،تورو خدا
بگین سلولم و عوض کنن ، اصلا نبوی کجاست ؟ من میرم پیش اون یا ..../
مجتبی : بسه...بسه ...اونارو نمیگم ...اونوری هارو میگم ....اونور آبی ها ....بازم گند
بالا آوردن ...معلوم نیس چه گندی زدن که از اmj-۳۳ قرمز استفاده کردن ...احمقا .../
معتمدنیا : آقا این آدما فکر ندارن ؟دین ندارن ؟وجدان ندارن ؟ فکر زن و بچه آدمو نمیکنن ؟/
ای خدا این چه پروژه ای هست که تموم نمیشه ؟ بابا مردیم/ من دیگه نیستم .....گریه .../
مجتبی : بلند شو ..خجالت بکش ..مرد حزب اللهی که گریه نمیکنه ...بلند شو ...ناز نکن ..../
میگم یه هفته ببرن با برو بچه ها و منزل ،برین شمال همون ویلائی که اون مردی...ه میر ،،،،/
روبردند یکهفته اونجا بود ..بلند شو ..بلند شو دیگه ....دیشب هم از پشت در که گوش بودم ..../
معتمد نیا : آقا مجتبی کدوم در ؟کدوم در ؟در اتاق آقا ؟ کدوم ...../
مجتبی : ولش کن ...تو دهنت لقه ...قرص نیست ...ولش .../
معتمد نیا : بجون ننم نمیگم ...به اروا بابام نمیگم .بروح امام نمیگم ،به ای ...../
مجتبی : بسه ..اینقدر قسم نخور ...سرم رفت ،دهن وا کنی میگم خسرو خوبان از قفا بکشه
بیرون ... فهمیدی ..پریشب ،ممد ترسو با منزل هاشون اومدن بیت ،،پیش آقا ،،،، آقا بدجوری
تحویلش گرفتن ...از پشت در میشنیدم که ممد میگفت شورای شهر و با نصف مجلس آینده ...
و آقا میفرمودند ؛ریاست جمهوری با یک چهارم وزارت مسکن ...چو نه میزنن ...همین روزها
بروید و نونتون تو روغنه ...ای بچه درو واکن ....تو هم صبر داشته باش ،یکم دیگه مونده ...
میگم درو واکنید ....یه گوشمالی هم به اونوری ها بدم و بگم این ماه پول نفرستن تا آدم شن ...درو باز
معتمد نیا :آقا مجتبی ،جون آقا اون سفارشمو .../
مجتبی :صد بار گفتم دستمو نگیر ...کچلمون کردی ...میگم .وقتش بشه میگم ....ولم کن ../
در سلول باز شد و مجتبی در حین رفتن به کسی گفت :به پور محمدی و اژه ای و نقدی بگو بیان پیشم .//
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر