یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۳

قسمتی از آخرین نامه ریحانه جباری برای خانواده اش

 قسمتی از آخرین نامه ریحانه جباری برای خانواده اش

    

در چهلمین روز پس از اعدام ریحانه جباری به قسمتی از آخرین نامه او برای خانواده اش و تاکید بر بدون شرح بودن روایت حکایتش دقت کنید :

حالا که در این اتاق کوچک انفرادی نشستم و تنهای تنهام شما رو هم در احساسم شریک می کنم.

میخوام از همین جا همه ی کسانی که بهم ظلم کردن رو ببخشم .

می بخشم سربندی رو بابت ضایع کردن زندگی خودم ، خانواده ام و حتی خانواده اش .

می بخشم بازجویان اداره 10 آگاهی شاپور رو که از هیچ شکنجه ای برای یک دختر 19 ساله دریغ نکردند .

می بخشم بازپرس شاملو رو که تمام واقعیت ها رو وارونه جلوه داد و فقط سعی در تطهیر چهره ی مقتول و تخریب شخصیت من داشت .

می بخشم اون 2 بازجوی بی نام و نشان اطلاعات رو که برگ هایی از بازجویی ام رو بردن و هرگز دیده نشدن .

می بخشم وکیل قاسم شعبانی رو که با مهندسی پرونده و تمسک به حواشی جوانی زندگی من روند رسیدگی روتغییر دادن .

می بخشم قاضی تردست رو که در جلسه دادگاه اجازه ی دفاع به من نداد و همه چیز رو به من تحمیل کرد .
 
می بخشم تردست رو به خاطر توصیه نامه ای که روی پرونده گذاشت و به دیوانعالی کشور فرستاد .

می بخشم تمام 17 مقام قضایی رو که به نقایص پرونده توجه نکردن و نگفتن قرص خواب آور و کاندوم و اس ام اس های یکطرفه ی دکتر به من ، چه معنی رو میده و دیگرانی که نمیشناسم و از پشت پرده از دنیای نامرئی ها برای من بد خواستن و بد کردن .
 
همه و همه را می بخشم و طلب بخشایش می کنم از کسانی که خواسته و ناخواسته آزارشون دارم ، حرفی زدم و رویی برگردوندم .

از مادرم و پدر عزیزم میخوام که اونها هم ببخشن کسانی رو که بهشون دروغ گفتن و امیدوارشون کردن .
 
کسانی که تا آخرین لحظه ، تا همون لحظه ای زنگ زدم و گفتم من اعزام به رجایی شهر هستم برای اجرای حکم قصاص باز هم دست از دورنگی و دورویی برنداشتن و اصرار کردن که دروغه و پرونده در حال بررسی است .
 
ببخشید اونها رو که از خوارترین نوع بشر هستند .

داستان پادشاهی رو خوندم که از جلوی قصر رد میشه و نگهبانی رو می بینه که در سرمای زمستان لباس پاره ، کهنه و مندرسی به تن داره .

بهش قول میده تا عصر لباس نویی براش بیاره تا از سرمای زمستان در امان باشه .

نگهبان شاد و امیدواره .

فردا صبح هنگام خروج از قصر پادشاه با جسد یخ زده ی نگهبان روبه رو میشه در حالیکه کاغذی در دست داره ؛
 
" که من امشب از سرمای زمستان نمی میرم ،
    از وعده ای می میرم که تو دادی و عمل نکردی "
                     بدون شرح ....

هیچ نظری موجود نیست: