دوشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۱

چطور میتوانیم روشنفکر داشته باشیم وقتیکه متفکری نداریم ؟

چطور میتوانیم روشنفکر داشته باشیم وقتیکه متفکری نداریم ؟
 
 آیا تا بحال دقت کرده اید که در عرصه های سیاسی و اجتماعی ما متفکر نداریم ؟

آیا بخاطر کمبود وفقدان متفکران واقعی نیست که در گل مانده ایم و نمیدانیم چه میکنیم و چه باید بکنیم ؟

آیا شما یکنفر ایرانی را میشناسید که کارش فکر کردن درست و اصولی و حقیقی و قابل اجرا باشد و بتواند برای مشکلات چاره ساز باشد و برای خواسته ها ، راهکار درست و حسابی ارائه دهد ؟
 
آیا ما متفکر وروشنفکری داریم که جز نشخوار یاد گذشته ها و یا شخم زدن قبور دولتمردان و رجل سیاسی گذشته ، کار دیگری بکند؟
 
آیا ما متفکری داریم که  بتواند برای آینده برنامه ریزی متفکرانه بکند ؟
 
آیا بعلت همین کمبود نیست که کاری جزبه هم پریدن و تهمت زدن و توهین کردن، نداریم و برایمان نمانده است ؟
 
وما که چنین افرادی را نداریم که برای ما فکر بکنند و از کمبود آن بشدت رنج میبریم ، چطور و چگونه این همه روشنفکر یا مدعی روشنفکری داریم ؟
 
روشنفکر در خیال ما ایرانیان ،
کسی هست که جوری حرف بزند که دیگران نفهمند و در مابین حرف زدنش ، چنداصطلاح و اسمهای قلنبه سلنبه خارجی و غیر قبل فهم بیاندازد و بگوید و
حتما آنها را با ته لهجه آمریکائی یا بخشکی گفتار روسها بتواند خوب تقلید کند.
 
اسم چند نویسنده را بلد باشد و فرق بین امپریالیسم و کمونیست را کمی بداند واگزیستنسیالیسم را بتواند درست تلفظ کند و همه را نادان بداند و باید همان گفته ها را بتواند با رعایت دستور زبان فارسی و با کمترین غلط های املائی و انشائی ، در چند سطر بنویسد و با التماس از آشنائی بتواند آنرا در جائی نشر و پخش کند .!!
 
و فقط از مشکلات و معایب و کمبودها بگوید و بنویسد و با قیافه ای حق بجانب
و پر افاده از ممالک پیشرفته که به لطف متفکرین خودشان بر همین مشکلات
فائق آمدند ،راست و دروغی ببافد و با فهم و درک و تلاس آنها پز بدهد و در
آخر با حالتی طلبکارانه بگوید : من گفتم دیگر خود دانید !
 
وچون از حقیقت کشورش و مردمش آگاه نیست و از آنها دور افتاده و نه او زبان آنها را میفهمد و نه مردم گفته های اورا درک میکنند ،
از جامعه و مردم بریده و به جمعیتی همانند خودش میپیوندد 
 و خودشان را هم جمعیت روشنفکری کشور مینامند و میدانند,
 و تبدیل به تافته جدا بافته میشوند.

 و فقط پس از مرگ و در تابوتشان به میان مردم میروند و مورد احترام و تکریم کور مردم قرار میگیرند.
 
اما آیا وظیفه و کار اصلی متفکران و صاحب نظران و مردان میدان سیاست تنها جراحی و تشریح پیکر مشکلات و توضیح درباره وزن و اندازه واندام ، معضل ها است ؟

آیا فقط گوشزد کردن عواقب و برشمردن خطرات ناشی از خیالاتشان ، تنها مسولیت و وظیفه آنهاست ؟
 
آیا نشان دادن حکومت (( هر حکومتی استبدادی ، مشروطه ، جمهوری و ...)) بعنوان مقصر اصلی و محکوم کردن آنها از ناتوانی در اداره امور مملکتی ،تنها
هنر و توانائی آنها هست ؟
 
که اگر تمام قدرت و کارائی آنها در همین باشد ،ما باید تمام رانندگان تاکسی و مسافران اتوبوس ها را جزو روشنفکران و سیاستمداران طراز اول کشورمان محسوب کنیم و بدانیم! و تحلیل های آنهارا بخاطر حضورواقعی در بطن جامعه و لمس مشکلات با گوشت و پوست خود ، از تحلیل های این روشنفکران ! بهتر و واقعی تر بدانیم .
متفکر ، 
فردی آگاه و کوشا و با شهامت با فکری پویا...
و درمیان مردم و با درد و خواسته های آنها کاملا آشناست...
و مورد وثوق و قبول و احترام همگان میباشد....
و کارش فکر کردن در مورد ارجحیت ها و شناختن مشکلات کشور و مردم است...
 وبا ارائه راهکارهائی منطقی و عملی و حقیقی و کم هزینه در قالب برنامه های کوتاه و بلند برای به دست آوردن بهترین و سریعترین نتیجه در پیشبرد اهداف ملی و مردمی ،نهادها و گروه ها را یاری کند و خط برای آنها بسازد و پیگیرآن باشد .
 
و تنها چنین شخصی را میتوانیم یک  متفکر و یک سیاستمدار دلسوز و واقعی بدانیم.
 
و اگر چنین باشد ؛
 
شما در کدام وادی سیر میکنید ؟
 
چه خیالی را در سرتان میپرورید؟
 
و وظیفه خودتان را چه میدانید ؟

هیچ نظری موجود نیست: